شبانِ وادیِ اِیمن گَهی رسد به مراد
که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند
غزلیات حافظ
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریاد جهان سوز
غزلیات سعدی
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میگذرد
غزلیات شهریار
شباب عمر عجب با شتاب میگذرد
بدین شتاب خدایا شباب میگذرد
غزلیات شهریار
شبِ وصل است و طی شد نامهٔ هَجر
سلامٌ فیهِ حَتّی مَطْلَعِ الفَجْر
غزلیات حافظ
شب و روز رفت باید قدم روندگان را
چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد
غزلیات سعدی
شب و روز آتش سودای عشقش
همی سوزد ضمیرم، با که گویم؟
عراقی
شب همه شب انتظار صبحرویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
غزلیات سعدی
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
غزلیات شهریار
شب هجران دوست ظلمانیست
ور برآید هزار مهتابش
غزلیات سعدی
شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشینه فراموش کنیم
غزلیات شهریار
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
ایرج میرزا
شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تواش شیفته زلف و بناگوش شدی
غزلیات شهریار
شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو
از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
غزلیات سعدی
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
غزلیات شهریار
شب فراق چه پرویزنی بود گردون
که ماهتاب به جز گرد غم نمیبیزد
غزلیات شهریار
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
غزلیات سعدی
شبِ ظلمت و بیابان، به کجا توان رسیدن؟
مگر آن که شمعِ رویت به رَهَم چراغ دارد
غزلیات حافظ
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
غزلیات حافظ
شبِ شراب خرابم کُنَد به بیداری
وگر به روز شکایت کنم به خواب رود
غزلیات حافظ
شب در دل میزدم، مهر تو گفت:
زود پابر آسمان نتوان نهاد
عراقی
شب در بساط احرار از التفات سردار
کنیاک بود بسیار تریاک بود بی مر
ایرج میرزا
شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را
عراقی
شب خوش بودیم بیعراقی
امروز در آرزوی دوشیم
عراقی
شب خوش بودیم بیعراقی
امروز در آرزوی دوشیم
عراقی
شب خفته ماند بخت عراقی، از آن سبب
محروم شد ز روح فراوان صبحگاه
عراقی
شب چو شمعم خنده میآید به خود کز آتش دل
آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی
غزلیات شهریار
شب تو روز دیگران باشد
کآفتابست در شبستانت
غزلیات سعدی
شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطفهایِ بیکران کرد
غزلیات حافظ
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
غزلیات حافظ
شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش
آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟
غزلیات حافظ
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
غزلیات سعدی
شب بود و عشق و وادی هجران و شهریار
ماهی نتافت تا شود از مهر هادیم
غزلیات شهریار
شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
غزلیات شهریار
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل
شمع بزم چمنند انجمنآرایی را
غزلیات شهریار
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
غزلیات سعدی
شب است و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
غزلیات شهریار
شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز
غزلیات شهریار
شاید که کند به زنده در گور
در عهد تو هر که دختر آورد
غزلیات سعدی
شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد
غزلیات سعدی
شاید که دگر نعرهٔ مستانه برآریم
کز جام می عشق تو مستیم دگربار
عراقی
شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز
سعدی که تو جان دارد بل دوستتر از جانت
غزلیات سعدی
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم
عراقی
شاید ز در تو باز گردد؟
نومید، چنین امیدواری
عراقی
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیدهام
غزلیات شهریار
شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
غزلیات سعدی
شاید اگر هوای او میکشدم، که در رهش
بر سر آب چشم خود همچو حباب میروم
عراقی
شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی
شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز
غزلیات شهریار
شاید ار یکدم غم کارم خوری
چون که من پیوسته غمخوار توام
عراقی
شاید ار شور در جهان فکنیم
کز می لعل یار سر مستیم
عراقی
شاید ار پیکِ صبا، از تو بیاموزد کار
زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد
غزلیات حافظ
شاهدی نیست در آفاق به یکرویی ما
که به دل آینه غیب و شهود آمدهایم
غزلیات شهریار
شاهدان میکنند خانه زهد
مطربان میزنند راه حجیز
غزلیات سعدی
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
غزلیات حافظ
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام
بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
غزلیات حافظ
شاهد و مطرب به دستافشان و مستان پایکوب
غمزهٔ ساقی ز چشم میپرستان برده خواب
اشعار منتسب حافظ
شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست
صنع را آیینهای باید که بر وی زنگ نیست
غزلیات سعدی
شاهدِ عهدِ شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
غزلیات حافظ
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی
لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی
غزلیات شهریار
شاهد دلربای من میکند از برای من
نقش و نگار و رنگ و بو تازه به تازه نو به نو
اشعار منتسب حافظ
شاهد بخوان و شمع بیفروز و می بنه
عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز
غزلیات سعدی
شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد
غزلیات حافظ
شاها به خاک پای تو گلها شکفتهاند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
غزلیات شهریار
شاه فرمود: من اقدام به کاری نکنم
تا نَسنجَم همه خوب و بد و زیر و رو را
ایرج میرزا
شاه زاده ضیافَتی کردی
کِافَت آوَرد مَر ضیایِ ترا
ایرج میرزا
شاه را بِهْ بُوَد از طاعتِ صدساله و زهد
قدرِ یک ساعته عمری که در او، داد کند
غزلیات حافظ
شاهِ تُرکان سخنِ مدعیان میشِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد
غزلیات حافظ
شانه زد زلف جوانان چمن باد بهار
تا تو پیرانهسر ای دل به سر کار آیی
غزلیات شهریار
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن
غزلیات شهریار
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل، که نخواهد شادت
غزلیات حافظ
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
غزلیات سعدی
شادان به غم تو چون نباشیم؟
کز سوز غم تو ساز داریم
عراقی
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
عراقی
شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد
غزلیات سعدی
شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد
غزلیات سعدی
- ۰۲/۰۳/۰۴
https://freedombayan.blog.ir/