هر که تماشای روی چون قمرت کرد
سینه سپر کرد پیش تیر ملامت
غزلیات سعدی
همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
غزلیات سعدی
هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی به خلافت
غزلیات سعدی
همه از دست غیر ناله کنند
سعدی از دست خویشتن فریاد
غزلیات سعدی
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
غزلیات حافظ
هر که با غمزه خوبان سر و کاری دارد
سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست
غزلیات سعدی
هر زاهدی که دیده یاقوت جان فزایش
سجاده ترک کرده پیمانه در کشیده
اشعار منتسب حافظ
هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند
غزلیات سعدی
هر که چون لاله کاسه گَردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
غزلیات حافظ
هان! تا ننهی پای درین راه ببازی
زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است
عراقی
همیرویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
غزلیات حافظ
هر عضو او که بینند از عضو دیگرش به
زان عضو بوسهای چند بر یاد من ستانند
ایرج میرزا
هر آنچه آرزو داری برو از درگه او خواه
ز هر در، کان زند مفلس، در دلدار اولیتر
عراقی
هنر بیعیبِ حِرمان نیست لیکن
ز من محرومتر کِی سائلی بود؟
غزلیات حافظ
هزار شُکر که دیدم به کامِ خویشت باز
ز رویِ صدق و صفا گشته با دلم دَمساز
غزلیات حافظ
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند
غزلیات سعدی
همه خطای منست این که میرود بر من
ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد
غزلیات سعدی
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست
غزلیات سعدی
هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد
ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد
غزلیات سعدی
همه بیداد بر من از عراقی است
ز بودش در فغانم، با که گویم؟
عراقی
هیچ بر من ندادی و گفتی
رَوَم و سر کنم هِجایِ ترا
ایرج میرزا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
غزلیات سعدی
هم به نگذارد مرا تا با سگان کوی او
روزگاری میگذارم، الغیاث ای دوستان
عراقی
هر شبی یار شاهدی بودن
روز هشیاریت خمار کند
غزلیات سعدی
هر سَحر از عشق دمی میزنم
روزِ دگر میشنوم بر ملا
غزلیات سعدی
هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
غزلیات شهریار
هر که آمد در این جهان ناچار
رود از این جهان چه شَه چه گدا
ایرج میرزا
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست
غزلیات شهریار
هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و میپرست افتاد
عراقی
همتِ عالی طلب جامِ مُرَصَّع گو مباش
رند را آبِ عِنَب یاقوتِ رُمّانی بُوَد
غزلیات حافظ
هر کسی دارد ز خود آسایشی، دردا! که من
راحتی از خود ندارم، مرگ به زین زندگی
عراقی
هر کو نصیحت میکند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا میبرد
غزلیات سعدی
هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
غزلیات سعدی
هر که را با ماهرویی سرخوشست
دولتی دارد که پایانیش نیست
غزلیات سعدی
هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد
دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست
غزلیات سعدی
هر که دیدار دوست میطلبد
دوستی را حقیقت است و مجاز
غزلیات سعدی
هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوختهست
دوست دارد ناله مستان و هایاهوی را
غزلیات سعدی
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند
غزلیات سعدی
هُمای زلفِ شاهین شهپرت را
دلِ شاهانِ عالم زیرِ پَر باد
غزلیات حافظ
هر که را در شهر دید از مرد و زن
دل ربود اکنون به صحرا میرود
غزلیات سعدی
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
غزلیات حافظ
هر که به گوش قبول دفتر سعدی شنید
دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود
غزلیات سعدی
همه در باطن شمرند و به ظاهر در زهد
دعوی همسری سیّد سجاد کنند
ایرج میرزا
هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
غزلیات سعدی
هرکس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو
دست از حریف خویش بدان خال میبری
غزلیات شهریار
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
غزلیات حافظ
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
غزلیات حافظ
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
غزلیات شهریار
همچنان آن طفلک شیرین زبان
در لطافت آمده چون گل به بار
ایرج میرزا
هیچ سروی به قامتش نرسد
در زمانه به هیچ سروستان
ایرج میرزا
هر کو نکاشت مِهر و ز خوبی گُلی نچید
در رهگذار باد نگهبانِ لاله بود
غزلیات حافظ
هر که آنجا مقصد و مقصود یافت
در دو عالم والی والا شود
عراقی
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟
غزلیات حافظ
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
غزلیات حافظ
هر که رویت دید و دل را در سر زلفت نبست
در حقیقت آدمی نبود که حیوانی بود
عراقی
هر که دل بر نیستی خود نهاد
در حریم هستی، او تنها شود
عراقی
هر که در بند زلف یار بود
در جهانش کجا قرار بود؟
عراقی
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
غزلیات سعدی
هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
در بلایای تو توفیق رضا و تسلیم
غزلیات شهریار
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
غزلیات حافظ
هُمای گو مَفِکَن سایهٔ شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد
غزلیات حافظ
همه شادی و عشرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
عراقی
هر کس که نمود جنده بازی
دائم به ذکر علیل باشد
ایرج میرزا
هرچ آن قبیحتر بکند یار دوستروی
داند که چشم دوست نبیند قباحتش
غزلیات سعدی
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
غزلیات سعدی
هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه میچکانمش
غزلیات سعدی
هر چه خواهی آن زمان یابی ازو
خود کسی خود را نخواهد آن زمان
عراقی
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان میخرم بلایی را
غزلیات سعدی
هم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد
خستهای کامید دارد از نکورویان وفا
عراقی
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد
غزلیات حافظ
همه اسباب عیشم آماده
خانه عالی و صحن خانه گزین
ایرج میرزا
هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود
خار بردارم اگر دست به خرما نرسد
غزلیات سعدی
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
غزلیات سعدی
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
غزلیات سعدی
هر دلی کو به عشق مایل نیست
حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست
عراقی
هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت
چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند
غزلیات سعدی
هم ببیند جان جمال تو عیان
چون نهان شد در خم گیسوی تو
عراقی
هر خرابه خود قصریست یادگار صد خاقان
چون مدائنش بشنو خطبههای خاقانی
غزلیات شهریار
هر که را دردی چو سعدی میگدازد گو منال
چون دلارامش طبیبی میکند داروست درد
غزلیات سعدی
هی بر سر خود بزن دو دستی
چون بال که میزند پرنده
ایرج میرزا
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
غزلیات سعدی
همه حدیث وفا و وصال میگفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی
عراقی
هزار دشمن اگر در قفاست عارف را
چو روی خوب تو دید از قفا چه غم دارد
غزلیات سعدی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
غزلیات شهریار
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پُرچین و جبین پر آژَنگ
ایرج میرزا
همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟
عراقی
همی باید برید از خویش و پیوند
چنین رفته است حکم آسمانی
اشعار منتسب حافظ
هر آینه لب شیرین جواب تلخ دهد
چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند
غزلیات سعدی
همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشمانش طلب میکند ارث پدر از من
ایرج میرزا
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
غزلیات سعدی
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد
غزلیات سعدی
همه دانند که سودازده دلشده را
چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
غزلیات سعدی
هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گویم
جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟
عراقی
هر نقش که دستِ عقل بندد
جز نقشِ نگار خوش نباشد
غزلیات حافظ
هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست
عراقی
هیچ بینم باز در حلق عراقی ناگهان
جذبههای دلربایی ریسمان انداخته؟
عراقی
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
غزلیات شهریار
هوشم نماند با کس اندیشهام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
غزلیات سعدی
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
غزلیات حافظ
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
غزلیات سعدی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
غزلیات شهریار
هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
عراقی
هر که باز آید ز در پندارم اوست
تشنه مسکین آب پندارد سراب
غزلیات سعدی
هم زمان جایی دگر سازی مقام
تا نیابد کس نشان و بوی تو
عراقی
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
غزلیات سعدی
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدهست تو را بر منش انکاری هست
غزلیات سعدی
هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من از عشق چون شود
غزلیات سعدی
همه عالم جمال طلعت اوست
تا که را چشم این نظر باشد
غزلیات سعدی
هر نفس جایی دگر پی گم کنی
تا عراقی ره نیابد سوی تو
عراقی
هم بدو بسپرد پور خویش را
تا شود در علم او راه ره نمای
ایرج میرزا
هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما
عراقی
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
غزلیات سعدی
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
غزلیات سعدی
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانگ صبح ناله مستانه تو بود
غزلیات شهریار
هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک
پیل اگر دربند میافتد مسخر میشود
غزلیات سعدی
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت
غزلیات سعدی
هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید
غزلیات سعدی
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جَنابت
غزلیات حافظ
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست
غزلیات سعدی
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
غزلیات شهریار
هر دو زنان کامله با کمال و فهم
پرورده شهور و بر آورده سنین
ایرج میرزا
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
غزلیات حافظ
هر کس میان جمعی و سعدی و گوشهای
بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار
غزلیات سعدی
هر که میورزد درختی در سرابستان معنی
بیخش اندر دل نشاند تخمش اندر جان بکارد
غزلیات سعدی
همچو آن اسبی که بر من داده میر کامگار
بیخبر رم میکنند و باخبر رم میکنند
ایرج میرزا
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
بیا و گر همه دشنام میدهی شاید
غزلیات سعدی
هر چه میخواهی بکن، بر من رواست
بی نصیبم زان لب شیرین مکن
عراقی
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
غزلیات حافظ
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
غزلیات حافظ
هرگز نشنیدهام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد
غزلیات سعدی
هرکجا زمزمه عشق و همای شوقی است
به هواداری آن سرو روان خواهد بود
غزلیات شهریار
هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
غزلیات سعدی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
عراقی
هجر او را، که جان ما خون کرد
به کف وصل در سپار کنیم
عراقی
هزار جامه معنی که من براندازم
به قامتی که تو داری قصیر میآید
غزلیات سعدی
هزار سرو خرامان به راستی نرسد
به قامت تو و گر سر بر آسمان سایند
غزلیات سعدی
هنوز خون به دل از داغ لالهام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
غزلیات شهریار
هر آن غم، کز فراقش بر من آید
به دیده میپذیرم، با که گویم؟
عراقی
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیری نقشِ نگارِ ما نرسد
غزلیات حافظ
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
غزلیات سعدی
هر سحر وام خواه بر در من
به تقاضای وام کرده کمین
ایرج میرزا
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
عراقی
همه در خاطرم از شاهد رؤیایی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
غزلیات شهریار
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
غزلیات سعدی
هان! عراقی، جان به جانان ده، گران جانی مکن
بعد از این بیروی خوب یار نتوان زیستن
عراقی
هر که دل شیفته دارد چو من
بس که بگوید سخن دلپذیر
غزلیات سعدی
هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر
بس که بخواهد شنید سرزنش ناپسند
غزلیات سعدی
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
غزلیات سعدی
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
غزلیات حافظ
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
غزلیات سعدی
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار
برای خود نفسی میزند نه بسراییست
غزلیات سعدی
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش
غزلیات سعدی
هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر
بر نفسی میرود هزار ندامت
غزلیات سعدی
هر زمان از غمزهٔ خونریز تو
بر دل من صد شبیخون است باز
عراقی
هر شکرپاره که در میرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی میآید
غزلیات سعدی
هر سراسیمهای نمییابد
بر در وصل بار چتوان کرد؟
عراقی
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
عراقی
هرکس به تمنائی فال ازرخ او گیرند
بر تخته فیمروزی تا قرعه کرا افتد
اشعار منتسب حافظ
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوایِ من نماز کنید
غزلیات حافظ
هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد
غزلیات حافظ
هزار صید دلت پیش تیر باز آید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
غزلیات سعدی
هم مخواه آن که بهر یک خدمت
ببرم صد تعنت و تهجین
ایرج میرزا
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
غزلیات سعدی
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
غزلیات سعدی
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد
عراقی
هان مَشو نومید چون واقِف نِهای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازیهایِ پنهان غم مخور
غزلیات حافظ
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
غزلیات شهریار
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
غزلیات شهریار
هر چه آن کس در جهان با کس نکرد
با من بیچاره هر دم آن مکن
عراقی
همه بر باد رفت و من ماندم
با گلیمی به زیر سقف گلین
ایرج میرزا
هیچ آفریدهای به جمال فریده نیست
این لطف و این عفاف به هیچ آفریده نیست
غزلیات شهریار
هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد
غزلیات حافظ
هرساله گوی حسن به چوگان زلف تست
این تاج افتخار نه امسال میبری
غزلیات شهریار
هیچ حیوانی ز جنس خود ندارد احتراز
این بشرها از هیولای بشر رم میکنند
ایرج میرزا
هیهات کام من که برآید در این طلب
این بس که نام من برود بر زبان دوست
غزلیات سعدی
همچو گوهر کز صدف آید برون
آید از شادیچه بیرون شادخوار
ایرج میرزا
هرکس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو همآغوشتر از من
غزلیات شهریار
هر که مجنون نشد درین سودا
ای عراقی، بگو که: عاقل نیست
عراقی
هرگز نکنم تو را فراموش
ای آنکه مرا همیشه یادی
عراقی
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
غزلیات شهریار
هر که ماه ختن و سرو روانت گوید
او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست
غزلیات سعدی
هشتم سر گرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من
ایرج میرزا
هر کو شراب عشق نخوردهست و دُردِ دَرد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
غزلیات سعدی
هر چه ما خواهیم کردن او بخواهد غیر آن
آنچه آن دلبر کند ما خود همان خواهیم کرد
عراقی
هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب من است از همه ممتاز آید
غزلیات سعدی
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
اشعار منتسب حافظ
هان! عراقی، خون گری کامید تو
آن چنان نامد که میپنداشتی
عراقی
هر بار به رنگی بت من روی نمودی
آن بار به رنگ همه اطوار برآمد
عراقی
هر آهویی به هر چمنی میچرد ولی
آن آهویی که در چمن او چریده نیست
غزلیات شهریار
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
غزلیات شهریار
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی
اگر که بوی وفا میدهد گیاه من است
غزلیات شهریار
هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند
غزلیات سعدی
همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد
غزلیات حافظ
هر که او دعوی مستی میکند
آشکارا بتپرستی میکند
عراقی
همه جهان به تو میبینم و عجب نبود
ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی
عراقی
هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود
غزلیات حافظ
هم مشام جانم آخر خوش شود
از نسیم جان فزای موی تو
عراقی
هر کجا شهر مسلمانان است
از گه و گند بود آکنده
ایرج میرزا
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چه ها کردی
ایرج میرزا
هم بر در دوست باشد آرام
از خود به جز این گمان نیابم
عراقی
هم بر در دوست باشد ار باشد
از خود بجزین گمان نمییابم
عراقی
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقهٔ وصلِ تو برون باد
غزلیات حافظ
هیچ میدانی تو هر طفلی که آید در جهان
از چه توأم با عُوَیل و ضَجه و زاری بُوَد
ایرج میرزا
هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا
غزلیات سعدی
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
غزلیات سعدی
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید
آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود
غزلیات سعدی
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
غزلیات سعدی
همچو طفلان به مکتب حسنت
ابجد عشق را بیاموزیم
عراقی
هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد
غزلیات حافظ
- ۰۲/۰۳/۰۴