پنجره دو جداره مراغه آرتین یو پی وی اس Artin upvc جهت تماشای کارتون کلیک کنید

کارگاه تولید و نصب درب و پنجره دو جداره و تعویض پنجره قدیمی با دوجداره در تبریز و مراغه 09149742826 حامدی

پنجره دو جداره مراغه آرتین یو پی وی اس Artin upvc

کارگاه تولید و نصب درب و پنجره دو جداره و تعویض پنجره قدیمی با دوجداره در تبریز و مراغه 09149742826 حامدی

✔مناسب ترین قیمت درب و پنجره دو جداره
✔طراحی ، ساخت و نصب انواع مدل پنجره دو جداره
✔استفاده از پروفیل های استاندارد ضد زرد شوندگی با مقاومت بالا همراه با تقویت داخلی گالوانیزه یک
✔شیشه دو و سه جداره صنعتی با گاز و بدون گاز
✔یراق ترک و آلمانی تک حالته دو حالته فولوکس واگنی
✔استعلام قیمت در و پنجره دو جداره، قیمت پنجره دو جداره مارک خوب
✔توری پلیسه ضد باکتریال
✔آماده همکاری با سازندگان و انبوه سازان محترم

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کلمات کلیدی

قشنگ ترین مداحی صوتی برای ماشین

جمعیت روستای کاسین ورزقان

جمعیت روستای طالبخان مراغه

رصدخانه مراغه در چه قرنی ساخته شد

رصد خانه چیست

اولین رصد خانه در کجا ساخته شد

قیمت پنجره دو جداره مارک خوب

قیمت پنجره دو جداره

استعلام قیمت در و پنجره دو جداره

دانلود کارتون باب اسفنجی شلوار مکعبی دوبله فارسی

نوحه های سید طالع باکویی

دانلود نوحه با کیفیت بالا برای ماشین

گلچین بهترین مداحی ها برای ماشین

مداحی محمدحسین پویانفر

دانلود مداحی من ایرانمو تو عراقی

دانلود اهنگ های جوان پسند برای ماشین

دانلود آهنگ های پرطرفدار جدید شاد برای ماشین

دانلود آهنگ های پرطرفدار جدید شاد برای رقص

دانلود آهنگ های خاص و کمیاب

دانلود آهنگ شاد برای ماشین ریمیکس طولانی

فیلم سینمایی ترکی عاشقانه بدون سانسور

لیست فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه

فیلم سینمایی ترکی عاشقانه بدون سانسور با بازی هانده ارچل

فیلم ترکیه ای عاشقانه جدید بدون سانسور با زیرنویس فارسی

دانلود فیلم سینمایی عاشقانه گریه دار ترکیه ای

بهترین فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه زمان خوشبختی

بهترین فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه دوبله فارسی

دانستنی ها و اطلاعات عمومی خواندنی

جملات انگیزشی کوتاه

نماز وحشت چند رکعت است و چگونه خوانده می شود؟

  • ۰
  • ۰

ما تلاش کردیم زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده عشق، اشعار عاشقانه جذب کننده و تاثیرگذار ، شعر عاشقانه کمیاب کوتاه و خاص را در این قسمت جمع آوری کنیم  سعی کردیم  از  زیباترین شعر عاشقانه لاکچری، بهترین شعر عاشقانه دلبرانه، زیباترین شعر عاشقانه زیبا کوتاه، بهترین شعر عاشقانه برای عشقم  لذت ببرین


 

*******

شعر عاشقانه ترکی شیرازی


باز دیوانه شدم من، غل و زنجیر کجاست؟
دلبری را که بود زلف گره گیر کجاست؟
من خرابم ز غم یار، حریفان مددی
ساقی میکده با داروی تعمیر کجاست؟
دلبرم مست و خراب است و، به کف شمشیرش
تن مجروح مرا طاقت شمشیر کجاست؟
در دلم هست که از دوست، نمایم گله ای
چون نشینم ببرش قوهٔ تقریر کجاست؟
عهد کردم که دگر، دل نسپارم به کسی
خوب عهدی ست ولی چاره تقدیر کجاست؟
خواهم ار شعر نویسم گخ و گاهی «ترکی
بسکه افسرده دلم، حالت تحریر کجاست؟

 

*******

 

شعر عاشقانه وفایی مهابادی 


مرا بی تاب داری هر دم ای زلف بتاب امشب
خدارا یک دم از من ای سیه دل رو متاب امشب
سرم بر سنگ و سنگم بر دل و دل خون و تن بی جان
نه جان در بر، نه جانان، چون ننالم بی حساب امشب!
طبیب مهربان بیهوده زان لب صبر فرمایی
که شکر میل دارد، خسته جان دل کباب امشب
چه شیرین است بر گلبرگ رویش حلقه ی گیسو
مهم را حلقه در گوش است آری آفتاب امشب
چو در زلفم کشیدی، جان فدایت، غمزه کوته کن
مکش خنجر که کار خویش کردی با طناب امشب
درون پر درد مژگانم، برون شیدای آن نرگس
منم آری درین میخانه آباد و خراب امشب
به جان گر می دهد از خال لعلش بوسه ای بستان
که هندو بچه ارزان می فروشد شهد ناب امشب
مگر در خواب بینی وصل آن یار دلارا را
به روی دلبری آشفته، دل دیگر بخواب امشب
ز جا برخاست ساقی گردشی زد جام نرگس را
قیامت بر سرم آورد از ناز و عتاب امشب
مرا زلف و رخ دلدار و چشم می پرستش بس
نخواهم عود و مجمر، بشکنم جام شراب امشب
«وفایی
مسلمان بین که دارد در دو قبله اکتساب امشب

 

*******

 

شعر عاشقانه میرزا حبیب خراسانی


چرا میل دل آزاری نداری
مگر با ما سر یاری نداری
ترا در دلبری صنعت تمام است
ولیکن رسم دلداری نداری
شد از جور تو ویران خانه دل
چرا آهنگ معماری نداری
بصید خانگی قانع شو امروز
که ذوق صید بازاری نداری
نمیپرسی گرفتاران خود را
چرا گو خود گرفتاری نداری

 

*******

 

شعر عاشقانه بلند اقبال 


ای ز عشق تو در بلا دل من
به بلا گشته مبتلا دل من
دل به دل راه دارد از چه سبب
ره ندارد دل توبا دل من
شده بیگانه از همه عالم
با توتا گشته آشنا دل من
زآنچه با من جفا کنددل تو
با تو دارد فزون وفا دل من
مگر از نوشداروی لب تو
درد خودرا کند دوا دل من
دل من را نبود دردوغمی
می رسید ار به مدعا دل من
نگذارد که شب به خواب روم
بس که گوید خدا خدا دل من
بکن از زلف خود به زنجیرش
شود آسوده حال تا دل من
شکر لله شدم بلنداقبال
تا به پای تو شد فدا دل من
به نواهای زیر وبم شب و روز
ذکرش این است برملا دل من

 

*******

 

شعر عاشقانه صغیر اصفهانی 


هر که بدید از تو این فراخته قامت
گفت که یاران قیام کرده قیامت
پیش تو سرو سهی ز پای درافتد
زانکه ندارد توان و تاب اقامت
جز روش عشق و کار باده پرستی
آخر هر کار حسرتست و ندامت
پا به سر جان نه و در آبره عشق
ورنه سر خویش گیر و راه سلامت
همچو دهانت ز حسرت لبت ای شوخ
هیچ ز من جز سخن نمانده علامت
هست ز چشم و لب تو آنچه بعالم
قصه ز سحر است و داستان ز کرامت
ختم به نام تو دلبری بود و هم
ختم به نام ولی عصر‌ام امامت
آنکه بحق قائمست و عالم هستی
نیست مگر ظل آن فراخته قامت
بخت خدا داده چیست اینکه خدا کرد
خط غلامیش بر صغیر کرامت

 

*******

 

شعر عاشقانه صغیر اصفهانی


آن که از دوست بجز دوست تقاضا دارد
لاف عشق ار بزند دعوی بیجا دارد
نازم آن شوخ که از غمزه و طنازی و ناز
دلبری را همه اسباب مهیا دارد
در غم سلسلهٔ موی تو ای لیلی جان
همچو مجنون دل ما خیمه بصحرا دارد
نکشد نیم نفس عشق تو پای از سر ما
این خود از غایت لطفی استکه با ما دارد
دامنم پر گهر از چشمهٔ چشمست مدام
نازم این چشمه که ترجیح بدریا دارد
چرخ را عشق درآورده بگردش این شاه
زیر فرمان ز ثری تا به ثریا دارد
همه اجزاء جهان جاذب و مجذوب همند
راستی کارگه صنع تماشا دارد
ناتوان را که بود بهر رعایت مسئول
آن که بازوی هنرمند و توانا دارد

 

*******

 

شعر عاشقانه دلبرانه طغرل احراری


غنچه از لعل تو سبق گیرد
در و یاقوت در طبق گیرد
چشمت از خون باده بسته حنا
باج از سرخی شفق گیرد
نزد تحریر وصل کلک مرا
شهد مضمون دماغ شق گیرد
عاشق از لعل تو به خضر خط
دعوی بوسه کرده حق گیرد
به فریب و فسون و مکر رقیب
از گلاب تو کی عرق گیرد؟!
یوسف آیین دلبری تو را
گر ببیند ازین نسق گیرد
نظم طغرل به هر کتاب که هست
زینت از شعر او ورق گیرد!

 

*******

 

شعر عاشقانه عارف قزوینی


ازین سپس من و کنجی و دلبری چون حور
دگر بس است مرا صحبت هپور و چپور
تو باشی و من و من باشم و تو شیشه می
کمانچه باشد و نی تار و تنبک و تنبور
به می مصالحه کردیم چشمه کوثر
برو به کار خود ای واعظ تفنن جور!

 

*******

 

شعر عاشقانه طغرل احراری 


تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را
ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را
سرمه از بخت سیه در کام فریاد من است
از سپند ما شنیدن نیست هرگز ناله را!
داغ سودای خیال وصل تو بردم به خاک
می‌نبینی در مزار من به غیر از لاله را!
جان دهد چون معجز عیسی به هنگام سخن
لهجه لعل لب او مرده صدساله را!
سوخت اندر مجمر عشقش دلم همچون سپند
محرم این می نکردم ساغر بتخانه را
نسبت سوز درون من به اشک غیر کرد
امتیازی از گوهر هرگز نباشد ژاله را؟!
طغرل از سودای او شد تا دلم آتش نسب
می‌نشاند برق آهم شعله جواله را

 

*******

 

شعر عاشقانه طغرل احراری


شبی در خاطرم زلف تو آمد
خیال نافه از یادم برآمد
کشا امروز ابواب تبسم
شب هجرانت ای ظالم سرآمد!
برآمد از دلم غم‌های عالم
غم عشق تو تا در دل درآمد
به رغم من زدی با غیر تیری
خدنگ بر نشان من نیامد
شود باغ از خزان تا حشر ایمن
اگر بر جانب گلشن خرامد
فتاد آوازه حسنت به عالم
ز تخت دلبری یوسف‌فر آمد
کشد بیرون گهرهای معانی
به هرجا چنگل طغرل درآمد!

 

*******

 

شعر عاشقانه عارف قزوینی


ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت
فغان که هاله برخسار آفتاب انداخت
هلاک ناوک مژگان آنکه سینه ما
نشانه کرد و بر او تیر بی حساب انداخت
رها نکرد دل از زلف خود باستبداد
گرفت و گفت تو مشروطه ای، طناب انداخت
از آن زمان که رخت دید چشم اندر خواب
قسم بچشم تو عمری مرا بخواب انداخت
خراب تر ز دلم در جهان نیافت غمت
از آن چو جغد نشیمن در این خراب انداخت
نه من، هر آنکه بدل مهر دلبری دارد
بدان که نقش خیالی است کاندر آب انداخت
من آن فسرده دل و سر بزیر پر مرغم
که آشیان مرا دید پر عقاب انداخت
شبی بمجمع عشاق عارفی میگفت
خوش آنکه سر بره یار در شتاب انداخت

 

*******

 

شعر عاشقانه صغیر اصفهانی


لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات
که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات
من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا
تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات
نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار
بیافتند وفات و نیافتند وفات
بسیر دادن جان آئیم بسر ورنه
گر از وفات بود آئی از چه وقت وفات
زنند عشق پس از مرگ هم خلاصی نیست
گمان مبر دهدت مرگ از این کمند نجات

 

*******

 

شعر عاشقانه فرخی یزدی


آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند
در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند
با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم
همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه می‌کند
شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه می‌کشد، ز آتش جفا
پس به سوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، می‌کند
پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش
یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه می‌کند
جز محن ز عمر، چیست حاصلم، زندگی نکرد، حل مشکلم
مرگ ناگهان، عقده از دلم، باز می‌کند یا نه می‌کند

 

*******

 

شعرهای عاشقانه سعدی شیرازی


قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی
این همه جلوه طاووس و خرامیدن او
بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی
چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم
دیده بردوز نباید که گرفتار آیی
مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی
دل چنین سخت نباشد تو مگر خارایی
گر تو صد بار بیایی به سر کشته عشق
چشم باشد مترصد که دگربار آیی
سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است
من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی
کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی
دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی
گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی

 

*******

 

گزیده اشعار عاشقانه سعدی شیرازی


اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را

 

*******

 

مهدى برهانى - دلبری مشکوک - شعر عاشقانه دلبرانه

 


دلبرم میگفت یار خسته می خواهد چکار
عاشقی با دستهای بسته می خواهد چکار

گرشبی در دست گیرد حلقه ای از زلف یار
گامهای تند یا پیوسته می خواهد چکار

بعد عمری مستی و لاف خراباتی زدن
شربت انگور را بی هسته می خواهد چکار

عشق را پنهان نمودن شیوه مردانه نیست
بر شتر دولا ولی آهسته می خواهد چکار

گر چه دراین شهر بس دلها اسیرش گشته اند
دلبری مشکوک از این دسته می خواهد چکار

خلوت آغوش تنگش بغض را پنهان نمود
اشک هایش شانه های خسته می خواهد چکار


دلبری مشکوک = کسی که در عشق خود تردید دارد

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

 

زیبا دلخواه - «دلخواه منشعر عاشقانه پر معنی
شعر عاشقانه پر معنی

- شعر عاشقانه پر معنی

 

 


توآنجا دلبری کن تا بسوزم
من اینجا با غم عشقت گدازم.
تو را دیگر چه شد
مهتاب خاموش؟
تو را دیگر چه شد
ای گل! خدا را
دلم از تلخی مهتاب آخر
همیشه شب به پا می دارد آخر!
من این لحظه به پایت می گدازم
فراموشم نکن
تنها ، که بودم
به یادت شعر وآوازی سرودم
فراموشم نکن چشمان خشکم
به زور قطره اشکی دل بریده!
من
هر شب باخیال خاطراتت
تماما قصه صبحم نویسم
برای دیدن یک لحظه تو
هزاران حیله ها در شب نهانم.
فراموشم نکن
شاید دوباره
نگاه آخرت در من بیفتد
به یاد دزدکی دیدن
وشاید
به یاد دلبری از هم بیفتد!
تو آنجا دلبری کن تا بمیرم
که من دیگر توانت را ندارم
تو آنجا دلبری کن،
تا که فردا
به دنبال صدایت،
یا که بویت
تماما قصه از سنگینی شب
و یا از صبح یأس و ناامیدی
هزاران دفتر از دلنامه سازم!
تو،
دلخواه منی، شاید همیشه!!

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

محمد رضا درانی نژاد - تو دلبری می کردی - شاه بیت احساسی عاشقانه رمانتیک

 


آنشب همه جا تو دلبری می کردی
با کل ِ جهان برابری می کردی
من تار و دف و کمانچه و سنتورم
انگار مرا تو رهبری می کردی

 

 

*******

 

م.نهانى - دلبری های محض - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


....

نگارینه ایی!

دلبری های محض بودن

و خاطره هایی از خواب چشمهایت

که راحتی شب های من است

نگاهت را چشمه ساری است

که گر از جوشیدن باز ایستد

نه سبزینه ایی خواهد بود

نه گل رخساره یی

تا شاخساری باشد

اندر زیبائیش

 

 

 

*******

 

 

عبدالرضا بابامحمودی - دلبری کار قفس نیست - شاه بیت احساسی عاشقانه رمانتیک

 


دلبری کار قفس نیست نمی دانستم!
عاشقی رنج عبث نیست نمی دانستم!
عمر محتاج نفس نیست نمی دانستم!
کار پروانه هوس نیست نمی دانستم!

 

 

*******

 

علی صمدی - شعرخسته - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


با حضورت عشق از قلب من پیمان گرفت
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت
گیسوانت را دید چشمم
دیده ام محو تماشای دو چشمت
دلبری آغاز شد
بهر جانبازی دلم سرباز شد
غرق شد در دریای چشمت دیده من
پر شد از تصویر خوبت خانه من
ماه من ، مهتاب من
ای بلند آوازه هستی
شکوه می پرستی
ماهتاب زندگی
ای جوهر دلدادگی
ای روشنی بخش شب تار دل من
فروغ بی بدیل محفل من
سینه از حس تو سرشار
عشق تو در سینه پربار
خاطر از یاد تو لبریز
یاد تو از عشق سرریز
پرستوی قشنگ با لطافت
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
اندک اندک عاشقی قوت گرفت
دلم آهسته لرزید
تا که چشمان تو را دید
درون سینه ام غوغا بپا شد
شوق خندید
اشتیاق از بطن شعر من تراوید
نسیم آورد با خود عطر شبنم را
هماندم که پرستو بال و پر زد در هوای دوستی
عشق بازی ، دل سپاری
و من در دفتر شعرم نوشتم
سبزه رویش کرد با تو
بلبل آوازی دگر سر داد
پروانه خندید
چهره گلبوته را بوسید
ناز بیرون شد
اطلسی مجنون و
لاله عاشق و
دلبر، شقایق گشت و
لادن در میان انجمن
از عشق والایت سخن سرداد و
با هم گفتگو کردند و
باغ و بوستان و بلبل و گل
برای پادشاهی برگزیدندت
تو گشتی باغ و بلبل را ملک
پس آندم در میان باغ رقصیدی و
اینسان شد که اینجا
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
شعاع نوری از مشرق به چشمان تو تابید
و با نور شعورت در هم آمیخت
تا روشنی بخش دل عشاق بیدل گردد و
عشق و غزل را با هم اندر خانه ها
درون دیده دلداده ها
نیک نامان ، ماهرویان
وین نگارانی که در دوران سخت عاشقی
قلبشان را سنگفرش کوچه ات کردند
یا که تقدیم صفای غمزه هایت
بهترینها را نمودند و
به من گفتند ای عاشق
پرستوی غزلخوان را اگر خواهد دلت
یا بیاد تا کنار منزلت
یا که در شور غزلخوانی تو پیدا شود
مثل یک دلداده عاشق
میان متن اشعارت نگارش کن
تمنا کن و با تصنیف بنویس
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
ماه تابان در شب عشقت درخشید
روی احساس قشنگت عشق پاشید
ضیافت داد گل در صبح امید
یاد یاران را گرامی داشتند
هم نوایی ها نمودند
شبانگاهان که چشمان تو را دیدند
به یاد خنده های دلنشینت
درون لحظه های نازنینت
یک به یک فریاد کردند
ناز را از دست غم آزاد کردند
یکسره عشق تو را فریاد کردند
پیک عاشق گشته را بیدار کردند
روی یک سنگی کنار خاطره
سمت عاشق گشتن یک ساحره
تند تر از قدرت یک صاعقه
وقت دیدن ، از دل تو پرکشیدن
یا کنار همدلیها آرمیدن
مرا با عشق تو تنها رها کردند و رفتند
همه چون بی سروپایان دویدند
روزها گم شد میان خاطرم
با دلت همسایه گشتم
واعظ چشمت شدم من
پیش یک خطاط گفتم تا نوشت
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
با تو قلب خسته ام سامان گرفت
جان من گشتی
دلم را پایمال عشق کردی
چه احساسی فکندی در دل من
شوق گم گشتن میان دلبری ها
ناز کردن در کنار خودسری ها
پیک عشقی ، نازنینی
گلرخی ، زیباترینی
چشمه چشمت فروزان
غصه هایت رو به پایان
از دلت غمها گریزان
در دلت شادی فراوان
شور و شوق زندگی
لذت پایندگی در روشنای زندگی
خانه ات لبریز خوشبختی
درون منزلت شادی
سعادت ، نیک بختی
گریه هایت از سر شوق
خنده هایت تا خدا
ای غریب آشنا
ای راز دار قصه های عاشقی
گم شده در پیچ و تاب خستگی
با تو تنها میتوان معنا گرفت
زندگی را از دل دریا گرفت
ای سپیدار بلند عاشقی در قلب من
ای عزیز لحظه های خلوت تنهائیم
پاسدار حرمت دلدادگی
پادشاه قله تابندگی
ای امیرسرزمین بندگی
من در اینجا شاید اما در دلت بیگانه ام
از خویشتن نالانم و وا مانده ام
در فراسوی نگاهت سرد و تنها مانده ام
تو همان ناز ظریف اندیش یک افسانه ای
با مهربانی آشنا ، با غصه ها بیگانه ای
این تو بودی که دلم را تا کجا
تا سرِ اندیشه های با صفا
تا محزونی پندارها ، دیدارها
با خودت تا انتهای دلبری
قلب عاشق گشته ام را
لذت پیوسته ام را
بردی و با خویشتن نجوا نمودی
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
زندگی زیبا ترین تفسیر توست
غرق خوشبختی شدن تقدیر توست
آزمون همدلیها عشق تو
امتحان بیدلی سرمشق تو
عشقبازی شیوه دیرینه ات
ناز کردن ، دلربایی
دلبری کردن فقط پیشینه ات
یک بیابان مهربانی در دل بی کینه ات
غنچه باید ناز چشمانت کشد
نقاش کو تا نقش دستانت کشد
باده را مستی ز زلفان شماست
عشق هم مبهوت دستان شماست
من نمیدانم چه گویم
با کدامین واژه تفسیرت کنم
من که هستم ، خود ندانم
اول و آخر تو هستی
عاشق و دلبر تو هستی
دلدار و دلداده توئی
طناز و آزاده توئی
ماه تو ، مهتاب تو
آسمان بیکران تو
کهکشان تو
نورتو ، سایه تو
آرامش همپایه تو
شعر تو
مصراع و مصدر جمله تو
تا تو هستی من که هستم
ای صدای عاشقی را ساز تو
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
دیده دریا شد
درون بی کسی رسوا شدم
من که روزی در خودم پیچیده بودم
ناگهان پیدا شدم
از پیله بی همدمی بیرون شدم
عاشق شدم ، مجنون شدم
دریا شدم با موجهای چشم تو
در کشتی عشقت نشستم
کنار ساحل گرم دلت پهلو گرفتم
دست در پیچ و خم موی تو کردم
در میان جنگل مژگان تو
خانه ای بنیاد کردم تا به آرامش رسانم
زیر سایه سار ابروهای مشکینت
دلی را که فقط مشتاق دیدارت شده
رونق عاشق پسند جنس بازارت شده
با همه دیوانگی اکنون خریدارت شده
مهتاب بی همتای من
خواب من ، رویای من
امروز من ، فردای من
مونس تنهائی شبهای من
یاسمن در یاد دارد یک شبی
وقتی از بوی تبسم مست شد
نغمه ای بشنید آرام از لبی
پنجاه و هفت خورشید هم آمد پدیدار
آخرین روز مه شهریور آمد
و از باغ بهشت
نور تابانی به آن کاشانه تابید
عطر خوشبختی در آن کاشانه پاشید
در درون خانه ای غوغا بپا شد
در وجود آمد وجودت
نغمه خواندی در سجودت
عشق احیا شد
گل آمد ، سنبل آمد
مکتب دلدادگی پا شد
و تو دلدادگی را آن زمان سامان شدی
عاشقان را جملگی پیمان شدی
زندگی از بود تو معنا گرفت
عاشقی در قلب تو مأوا گرفت
تو طلوع عشق من هستی
تو تنها دلبری
وارث دلدادگی در آخر شهریوری
با تو آبی شد جهان و سبزه رُست
عشق جولان داد و گفت
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
شعر من افسرده بود
تو شروع دلبری هایش شدی
شعر من را خواب بیحد برده بود
با تو شعرم در شبی بیدار شد
نرم نرمک شعر من هشیار شد
اندک اندک معنی اسرار شد
گفتار شد ، پندار شد
وارث دیدار شد
مشتاق دیدنهای تو
شعر من را محتوا تنها توئی
مصرع بی انتها تنها توئی
ابتدای هر غزل تو
انتهای بی مثل تو
تا تو هستی بیت موزون میشود
بی تو قلب عاشقان خون میشود
تو بمان تا شعر من غوغا کند
تا تمام گلرخان را جملگی شیدا کند
تا بگوید وصف گیسوی تورا
پیچش عاشق کش موی تورا
ماهتاب خفته در روی تورا
چشمه های جاودان زندگی چشمان تو
شاهراه عاشقی دستان تو
شهد شیرین لبانت شهد نور
سینه ات از کینه خالی
غصه از چشم تو دور
طاق ابرویت صفای طاق بستان
خاک کویت سرمه در چشمان مستان
خوبرویان ، می پرستان
آن بلا کش راهیان کوی تو
خسته دلها ، عاشقان روی تو
آنان که دل در پیچ گیسوی تو دارند
پای بست عشق تو
آنان که جادوی خم موی تو دارند
روحشان تو ، فکرشان تو
آن غریبانی که هردم مدح سیمای توگویند
آن عزیزانی که راه دلبری را در تو جویند
تو در این دلواپسی های غریب عاشقانه
در ترنم های خندان شبانه
هیچ میدانی که در دلتنگی ناباوریها
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
من صفای مست چشمان تورا
دلفریبی قشنگ تار مژگان تو را
ناوک ابروی مشکین تورا
سیمای سیمین تورا
خنده های دلنشین و
قامت رعنا و
آن نازک ترین لبهای شیرین تورا
روی اندام و پر پروانه ها
با شقایق ثبت کردیم
تا که پروانه کند پرواز و
تا آنسوی بیداد زمان
تا کران آسمان
تا هرکجا دستش رسد
روی هر گلبرگ زیبایی نشیند
خصلتت را بوته ها با خود به یغما برده تا
شهدشان نیکو شود
عطرشان خوشبو شود
حسشان دلجو شود
تا شمیم عطرخوبت پرکند دشت و دمن را
هوای انجمن را
باغ را ، سینه پر داغ را
ای شکوه زندگی در چشم من
ناز من ، محبوبه طناز من
ای هیاهوی دل پردرد من
ای گرمی این دستهای سرد من
کهکشان زندگی در چشم تو
ماهرویان خسته اند از خشم تو
مهرتابان شب تاریک من
ای هم از من دور و هم نزدیک من
انجمن خالیست از چشمان تو
بوته ها حاضر پی فرمان تو
دستشان پیوسته در دستان تو
چشمشان در جستجوی قامتت
گوششان در جستجوی صحبتت
پندارشان شد فکر تو
گفتارشان هم ذکر تو
ای خفته در باغ بهشت
ای انتهای سرنوشت
شکوه کردم از فراقت
شکوه کو
من گریم کردم در فراقت
عصرهای خسته من چشم انتظارم
در پی دیدار یارم
یار کو ، دلدار کو
چاره این دیده بیمار کو
مهتر دلداده دلدادگیها
بهتر از هر چاره بهر خستگیها
نازک اندیش فرا روی دل من
روشنی بخش فضای منزل من
نیلوفر آبی کجایی
کی شود آهسته آیی
گر بیایی عشق را تقدیم دستانت کنم
ور نیایی جان ودل قربان چشمانت کنم
پس بیا چون بی تمنا
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
در پهنه آسمان آبی
خورشید نمای آفتابی
پرواز کنی از سر شوق
آغاز کنی تا به ابد
تا پیوستگی دیده ودل
همبستگی عشق و شعف
پیوسته و جان بر کف
تا سر دهی از شوق وصال
آوای ترانه ای در انبوه خیال
تا شاد کنی خسته دلان را
آن ناز گلان را
آنان که سر کوی تو هستند
از عشق دل آرای تو مستند
آنان که فتادند به خاکت
دست و دلشان خاک سر مقدم پاکت
آنان که درین بارگهت جای ندارند
نه دلی برای ماندن
برای رفتن از کوی تو هم پای ندارند
ای ناب ترین شعر و غزل
پر آب ترین بیت و مثل
تو چه کرده ای که اینسان
جمعی به سر کوی تو حیران
جمعی به کنار منزلت پریشان
جمعی به سر انگشت تو مفعول
جمعی به اوامر تو مشغول
جمعی چو من انتظار دیدار تو دارند
میلی به خریداری افکار تو دارند
دین و دل و ایمان و قرارشان تو هستی
از خانه ی دل رمز فرارشان تو هستی
من گسستم از هرچه در اینجاست
تنها به تو دل بستم و این نیز
از مستی شعر من هویداست
در خستگی چشم تو پیداست
من در حسرت دیدار تو هستم
والای گهر بار توئی و من خریدار تو هستم
اینجا چه نویسم که پریشانی پندار تو هستم
این شعر مرا بال و پری تو
اشعار مرا چون بصری تو
حرف دل من قصه فرداست
دلدادگیم نیز همینجاست
اینجاست که گویند عزیزان
با صوت دلیرانه و با هلهله و شور
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
در فراسوی حقایق
انتهای این دقایق
دستهایت را غریبانه گرفتم
از توو عشقت نوشتم
از توو دلواپسی های قشنگت
گفتنی های ظریفت
حس خوب خنده هایت
مهربانی صدایت
طنین دلنشین گفته هایت
رازهای مانده در پشت صدایت
شعرهای من برایت
من تو را با حس دلتنگی سرودم
با غرور و لطف و یکرنگی سرودم
من سرودم تا ترا بهتر ببینم
در سرای بیکسی کمتر نشینم
من سرودم تا کمی دُر سفته باشم
از بلند آوازگیها گفته باشم
از ظرافت های ناز نوگلی خندان
و عاشق بودن معشوقه رندان
از آن تنها عزیز لحظه های بیکسی
نازنین همدم یک موج تا دلواپسی
از غرور خفته در چشمان مستت
مست گشتن درتمنای دو دستت
دست تو شد دستگیر خستگی
گیسوانت چشمه دلبستگی
در حریر گیسوانت دست بردن تا به کی
در نبودت غصه خوردن تا به کی
تا به کی من انتظارت را کشم
انتظار آن دو چشمان خمارت را کشم
روزی آیا خواهی آمد ناگهان
تا شوی معشوقه پیر و جوان
روزی آیا چشم من خواهد ترا دید
تو خطر کردی و رفتی
از بر من تو سفر کردی و رفتی
تو رفتی تا دلم محزون شود
دیده ام پر خون شود
ولی این را بدان تا انتهای دلبری ها
تو عزیز لحظه هایم گشته ای چون
با حضورت شعرهای خسته من جان گرفت .
با حضورت زندگی سامان گرفت
با حضورت خستگی پایان گرفت
کاش در دریای شادی
سوار قایق یک زندگی
با سعادت رهنمون گردی
کنار ساحل دلدادگی
و دستانت کنار دستهایی بی ریا
تکیه بر آرامشی بی انتها
تا شبانگاه و فروغ لحظه ها
پیمان ز خوشبختگی بگیری
و دادار مکرم را خواهم از او
که دستان عزیز و مهربانش را
سایه بان بالهای پرستویی کند
که چون در آسمان قلب من پرواز کرد
عشق را در دل من با خوشی آغاز کرد
خداوندا پرستو را چنان پرواز ده
و در گوشش سرود عشق را آواز ده
که طاووس و کبوتر
لذت زیبائی و طنازیش را
از تو خواهند و برای آن پرستو
از ته دل خیر خواهند
چرا که با پرستو شعرهای خسته من جان گرفت
با پرستو درد من درمان گرفت
خدایا با پرستو زندگی را شاد گردان
به یمن مهربانی های بیحدش
دل غمدیدگان از غصه ها آزاد گردان.

 

 

 

 

*******

 

 

 

علی صمدی - پژواک - شعر عاشقانه خاص کوتاه

 


به پژواک صدایی
که خروشید از دل عاشق
و گم شد
در دیار عشق بازیها شقایق
و آندم که شکوه زندگی سرداد
آوازی دل انگیز
و پیدا شد حضور لحظه ها در قلب پائیز
همانروزی
که از سرچشمه جوشید ، حضورت
و در ویرانه قلبم خروشید ، شعورت
صبا آورد با خود
شمه ای از بوی گل را
و یک دلبر صفا آورد با خود
شمیم عطر سنبل را
و حیران کرد با رویش
بهار و باغ و بلبل را
همه حسش طراوت دارد و
چشمش ظرافت دارد و
دستش لطافت دارد و
گلبوته قلبش
به پاکی های یک گلبرگ ساده
که میخواند برای لحظه های همدلی
برای وقت ماندن در غروب بیدلی
سرود عشق را
هنگام رفتن در دیار عاشقی .
شبانگاهان طنین خنده هایش
می نشاند در دل عاشق ، صفای دل
و میکارد نهال دوستی در دشت بی حاصل
ومهتاب رخش تابان کند دلدادگی را
در اطراف وجودش
آسمان الماس ریزد از ستاره
بیکرانها تا افق در لحظه های شادی اش
پا به پای لحظه آزادی اش
بوته های ناز پرپر در قدومش
از شعف دلدادگان مست علومش
ناز ریزد از نگاهش
عشوه از موی سیاهش
مست شد از کاکل مستش دل من
سرخوش و تنها کنار منزل من
کاش میشد تاخت در دشت دو چشمش
زندگی را باخت در میدان عشقش
غمزه عاشق کش را
کاش میشد جان گرفت
برتر از گوهر لبانش
کاش میشد از دلش پیمان گرفت .
او سپیدار بلند عاشقی
در باغ گلگون من است
سرو ناید پیش پایش
رود جیحون من است
من در او دیدم هزاران راز
آسمانش پیله پرواز
در میان خوبرویان یکه تاز
و دستانش خداوندا
چه دستانی
شاخسار پیکر و تندیس عشقند
گوئیا در دیر دل قدیس عشقند
من از پیکر تراش پیر پرسیدم
نحوه نقش نگار دست اورا
گفت نقاش ، نقشش نقش زیبایی است
طرح دستش نیک رویایی است
رنگ دستانش فزونتر از فروغ کبریایی است
و من ماندم فکور و منتظر
در حل این حکمت
که دستانش خداوندا چه دستی است.
شیوه رندانه اش در دلربایی
ظاهر مستانه اش در بی ریایی
از کمان ابروانش تا خم و پیچ دو زلفش
محو شد در دست رویا
در دل بی کین فردا
اشتیاق این دل مشتاق من
شور دل دادن به فرداهای بی فردای من
عاشقی در دولت والای من
من در او گم گشتم و پیدا شدم
شعر گفتم عاقبت رسوا شدم
من فدای چشم مستش گشتم و
مست ازمی جام الستش گشتم و
دیده بر راه حضورش دوختم
در تب دلدادگیها سوختم
سوختم تا که او پیدا شود
همچو من دیوانه و رسوا شود
یا چو من عاشق به ناپیدا شود
یا چو من مفتون چشمانی شود
مثل من عاشق به دستانی شود .
من در او دیدم شکوه همدلی را
و دیدم ناز را
دلبری طناز را
و دیدم در وجودش معرفت
کیشش همه عزت
و دینش دین دلداری
و آئینش طلوع صبح بیداری
که سر از بستر دلدادگی بیرون کند او
و خلقی را همه مجنون کند او
و این قلب مرا
خانه نشین کوی چشمانش کند
وز دل من برکند جان را و قربانش کند
یک شبی دیوانه ای را نیز مهمانش کند .
او خداوندا
عزیز لحظه های من شدست
در دل تاریک و تنهای شبی
خورشید فردایم شدست
او مرا
حیران رفتار قشنگش کرده است
مفتون زیبائی و الفت
راهدار راههای دلبری
او مرا
فرمانروای قلبهایی سرد
در زمستانهای پر درد
در کنار دلبری بنشسته بر ایوان طنازی
که میگوید چرا ای عاقلان صحنه ی بازی
شب از نیمه گذشت و
غم هنوزم در ره است و
آسمان محو مه است و
جام کو تا ساقی مستان شود دستش
ساقیا جرمی نکردیم و
برون افتاده ایم از راه بن بستش
که معمار طریقت خوش تراشید
از کوهی معرفت تندیس مستش .
نمی دانم خداوندا
چه حسی دارد آن ناز نگاهش
که کرده جان ودل را
مست چشمان سیاهش
خداوندا بیارایش به نیکویی

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

 

ولی اله فتحی (فاتح) - امروز با فاتح...دلبری - شعر عاشقانه پر معنی

 


دلبری -
گشوده ای به روی من
تو عشق را:
چنان که دل شده است
چو کوره ای که آتشش ز گرمی و
صفای تو است.
هوای این دلم به وسعت سحر
به آسمان عشق توست و در
هوای تو است.
به دره های بکر جان
کجا شنیده ام ترانه ای
ولی به هر کرانه اش
نوای دلنشین عشق و
هم نوا، نوای تو است.
تو لاله ای، تو شبنمی،
تو نور!
عصاره ای تو از وجود عشق
جدا نمی شوی ز این بدن
تنم، سرم، تمام جان من
برای تو است.
اگر سفر کنم به آن کرانه های
ناشناس
قفط تو را ببینم ای عزیز جان
به هر طرف نشانه ای و
هم اثر ز آن
نشانه های تو است.
چه عاشقانه بر دلم تو کرده ای نفوذ
به آسمان
به دشت و کوه
به جنگل و به سبزه ها
به موج آب و کهکشان
فقط تو در رواق
چشم های من نشسته ای و در بری
فقط تویی، تویی «خدای که دل بری
به دلبری.

 

 

 

 

*******

 

 

 

علی صمدی - دلبری دیدم من - شعر عاشقانه لاکچری

 


دلبری دیدم من
که بغایت زیباست
و نگاهش چه فریباست
مهربانی همه بیحد و دلش هم دریاست
نور مهتابی اش از دور هویداست
می خندد
و هماره گره بر ابروی خود می بندد
و چه زیبا شود آنگه که مرا دست بگیرد
و بَرَد با دل خود، پی دیدار دوچشمش
وسط جنگل انبوه گریزان سر زلف کمندش
.
.
.
چه خیالی!!
چه فکری کردم!!
دیرم شده، باید بروم.

 

 

 

*******

 

 

سید علی اکبر موسوی - دلبری - شعر عاشقانه دلبرانه

 


دلداده خود شناخت چو دلبر
دلبر چه نیاز واژه در بر
از ان نرسد عشق خود را
گر واژه بود نیاز دلبر
یابی خردی واژه سراسر
بر دل نبود چنانچه بر سر
هم دلبری واژه هنر بین
هم زان به دل از مهر پی بر
هر چند که واژه نیک و زیبا
زان ژرف نگر به دل برابر

 

 

*******

 

علی صمدی - شیوه ی دلبری - شعر عاشقانه زیبا کوتاه

 


شیوه ای در دلبری انگار پیدا کرده ای، تا
عاشقانی همچو من بیکار پیداکرده ای، تا

ناز بفروشی به هر کس کو نگاهت کرد و رفت
با نگاهی مشتری بسیار پیدا کرده ای، تا

بر تو دل بستم چو بسیاری ز دلپاکان عاشق
کشتگانی مثل من دلدار پیدا کرده ای، تا

می روی دل می بری باخود کمی آرام تر رو
یک دلی آشفته در بازار پیدا کرده ای، تا

راز گویم با تو از شبها که در تب سوختم من
درد عشقت را بسی بیمار پیدا کرده ای تا

جنگ داری با هر کسی چون عاشقی اظهار کرد
لشگری با توپ و صد سردار پیدا کرده ای تا
.........



درود بزرگواران گرامی
لطفن راهنمایی بفرمایید
من در شعر سرودن تازه کارم

 

 

*******

 

امیر حسین حیدری - دلبری - بهترین شعر عاشقانه برای عشقم

 


شب است
میخواهم احساسم را روی برگه ای به قلم بکشم ...
روز است
چراغ خواب من روشن و سایه قلم کاغذ را چه دلبرانه به آغوش کشیده
و من چه بنویسم وقتی این دو چنین دلبری میکنند...

 

 

*******

 

مهدی سهیلی - گریه ی آینده - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


آنکه روزی چون مه تابنده بود
دیدمش چین بر جبین افکنده بود
چشم او بی نور و دندان ریخته
گیسولان چون پنبه لب آویخته
زندگانی سرگردانی کرده
بود
قامت او را کمانی کرده بود
قد خمیده دست لرزان گونه زرد
اشک غم در دیده بر لب آه سرد
موی او چون خار صحرا دلگزای
روی او چون شام غربت غم فزای
لقمه نتنش بود و دندانش نبود
دست بود اما به فرمانش نبود
روح خسته دل شکسته سبنه ریش
وقت رفتن در عزای پای خویش
زیر لب گفتم که ای وای از زمان
دیدی آخر کاینچنین شد آنچنان
آن زن جادونگاه و دلفریب
کی کنم باور چنین باشد غریب
وای با او بهمن پیری چه کرد
با گلستان فصل دلگیری چه کذد
ای خدا آن نغمه خوانی ها چه شد
آن نگاه دلکش پرناز ک.
زلف مواج کمند انداز کو
کو دلارایی
کجا شد دلبری
حیرتا فریاد از این ناباوری
در جوانی ها کرا بود این گمان
کان کمان ابرو شود قامت کمان
هر نگاهش با کسی پیوند داشت
هر سر مویش دلی در بند داشت
زلفکش روزی پریشان ساز بود
قامتش آموزگار ناز بود
قد کشیده گونه گل گردن بلور
شانه ها از روشنی دریای
نور
تا عیان می شد رخ زیبای او
گل فشان می شد به زیر پای او
تند می زد دل در ون سینه ها
باغ میشد دیده ی آیینه ها
خنده هایش شادی آور گل فشان
وه چه دندانی همه گوهر نشان
صد بهاران خفته در گلخنده اش
مست عشرت غافل از آینده اش
جام دل ها زیر پایش می شکست
لرزه
در دلهای عاشق می نشست
گلفشان لبهای عاشق افکنش
صد نگه آویخته در دامنش
چشمهایش شبچراغ بزم ها
در نگاهش اختیار عزم ها
در بهار دلربایی غم نداشت
چیزی از ناز و جوانی کم نداشت
کم کمک دور جوانی ها گذشت
ناز ها و دلستانی ها گذشت
پیری آمد آن نگاه مست رفت
مایه های دلبری از دست رفت
قایق زرین خوشبختی شکست
کشتی بی ناخدا در گل نشست
آن بهار دلبری پاییز شد
گلبن بی گل ملال انگیز شد
اینک اینک شد هما مرغ قفس
هر چه می کوشد نمی آید نفس
در شگفتم کان نگاه تیرزن
شد مبدل بر نگاه پیر زن
مرغک غمگین کجا شاهین کجا
ای دریغا آن کجا و این کجا
راستی عمر جوانی ها کم است
از توان تا ناتوانی یک دم است
ای جوان نیرو نمی پاید بسی
برف دی بارد به موی هر کسی
از غرور خود مشو بیهوده مست
روزگارت می دهد آخر شکست
تا توانی با لب پر خنده با ش
با خبر از گریه ی آینده باش

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

 

مهدی سهیلی - چوب بست باغ ها - شعر عاشقانه جذب کننده

 


چون بهار آمد به گوشم گفت آوای سروش
دامنی از گل فراهم کن چمن شد لاله پوش
چهره ی مرداب ها آیینه ی مهتاب هاست
از دل جنگ نوای مرغ شب آید به
گوش
جرعه نوش از جام لاله هر طرف پروانه ها
ارغوان و یاس و نسرین در صلای نوش نوش
ناز معشوق از نیاز عاشقان بالا گرفت
گل به کار دلبری بیچاره بلبل در خروش
چوب بست باغ ها چون دلیری سرمست ناز
گیسوانی دلربا از نسترن دارد به دوش
می رود در حجله بلبل غنچه گرم دلبری
از دو سویش لاله و مریم به سان ساقدوش
چشم را در کوچه ها وا کن گل نرگس نگر
مست تر از آن نگاه دختران گلفروش
گر سها بر من بتابد هره نور سهیل
گل برآرد از دلم لبخند سامان و سروش

 

 

 

 

*******

 

 

 

جواد فرزاد - دلبری کردی و رفتی... - شعر عاشقانه دلبرانه دلتنگی

 


روزگاری دلبری کردی و رفتی
یک نگاهی سرسری کردی و رفتی
در نگاه خسته ام چه دیدی آیا؟
فکر یار دیگری کردی و رفتی
خرمنی امید در جانم نشاندی
رعد و برقی آذری کردی و رفتی
از رقیبم وعده ای آیا شنیدی؟
یا حساب بهتری کردی و رفتی
فکر من امروز و فردای خودت بود
وااسف خیره سری کردی و رفتی
با دو صد افسوس ماندم مات و حیران
پس چرا افسونگری کردی و رفتی؟

 

 

*******

 

عبدالعلی نظافتیان - ترا ای مهربان با من - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 

 

 


ترا دارم،خدا دارم
جهان با صفا دارم
ترا دارم،چه غم دارم
که نیکو دلبری دارم
....
ترا دارم،جهان با ماست
گل و شادی، همه با ماست
مه وخورشید در راهند
جهان عاشقان با ماست
نوای دلبری در ماست
.....
نگاه تو که افسون است
کلام تو که گلگون است
سرا پا شور عرفان ست
دل سرگشته ام ، بی تو
چومجنون با دل خون است
......
ترا دارم، گویی جهانی آشنا دارم
همه آرام دنیایی،بهشتی در کنارم تو
نگاران دلبری سراپا مهربان دارم
....
بمان بامن،که یک دنیاست
نگو از دل،که خود غوغاست
نثارم کن دو صد لبخند
که با تو زندگی زیباست
که با تو عاشقی رویاست
....
ترا ای مهربان با من
ترا ای هم زبان با من
ترا دارم که در جانی
نماز عشق و ایمانی
.....
ترا ای نازنین من
ترا ای یاسمین من
به دنیایی نخواهم داد
ببار بر من باران عشقت را
من این باران به دریاها نخواهم داد
نظافتیان

 

 

 

 

 

*******

 

 

احسان حسینی - آن دلبری که غافل از احوال من نبود - اشعار زیبای عاشقانه جذب کننده

 


آن دلبری که غافل از احوال من نبود
رد می شود چو بی خبر ان از مقابلم
من در مقابل قدمش خاک می شوم
او می رود چو کوزه گران از مقابلم
دی با چراغ شیخ پیش گشتم و نبود
گویا که رفته شعله وران از مقابلم
ارزان فروختم دل خود را به آنکه رفت
مثل همیشه سرد وگران از مقابلم
یاری که لحظه ای زنگاهم نمی گذشت
دیشب گذشت با دگران از مقابلم
آن کس که وقف آمدنش گشت عمر من
رد شد شبیه رهگذران از مقابلم

 

 

 

*******

 

 

حبیب اله پور مطهر - دلبری آمد - شعر عاشقانه کمیاب کوتاه و خاص

 

 


دلبری آمد در این شب ناز کرد
قصه عشقی دگر آغاز کرد
غصه دل گفتم و عشق درون
بر دلم خندید و رفت و ناز کرد

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

نادر پناهی - دوری و دلبری - زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده عشق

 


با اینکه تو دوری ازم هر لحظه حست میکنم
بهم میگی بی طاقتی احساستو درک میکنم
اگه ازت دور افتادم بازم برام تو دلبری
خاطرت برام عزیزه از عاشقا تو برتری
من عاشقت شدم وقتی نگاه تو خورد به نگام
دوست داشتنی شدی امشب چشای تو هست رو به چشام
من دنیا رو بخاطر با تو بودن دوست میدارم
عکس عاشقانه مونو قاب میکنم میام روی طاقچه میذارم

 

 

*******

 

پریسا نوری - ~مونس~ - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


تک وتنها بودم
نه کسی یارم بود نه که همراهم بود
یاروهمراه دلم مونس دلها بود
مونس و همدم من کسی جزخدا نبود
شب دلگیری بود٬مونسم راگفتم
دلبری یارم کن مونس جانم کن
مونسم گفت به من٬توچرا دلگیری
تو چرا بامنو از من دوری
مونسم را گفتم٬تک و تنها شده ام
نه کسی یارم هست نه که همراهم هست
مونسم حرف دلم رابشنید
گفت٬تو اگرعهد کنی مونس جانت باشم
دلبری داشته باشی٬ولی یارت باشم
دلبرو همدمی یارت بکنم
مونسم را گفتم٬عهد میبندم من
مونسه جانم و یارم باشی
مونسم٬دلبری یارم کرد مونس جانم کرد
مهرآن یار همان شب به دل من افتاد.
”تقدیم به او”

 

 

*******

 

صالح شیعاوی - دلبری تازه ... - اشعار عاشقانه جذب کننده و تاثیرگذار

 


کنار من نشستی و همش تو فکر اونی ...
میخوای که ترکم کنی و میخوای با اون بمونی
میخوای بری برای اون دلبری تازه باشی ...
فکرتو خوندم می دونم ؛ میخوای ازم جدا شی
این همه حرفای منو ؛ چرا قبول نداری ...
میخوای سر فکرای من ؛ بازم هوو بیاری ...
فکرا و حرفای دروغ ؛ تموم زندگیته ...
حرفای تکراری و بد ؛ کار همیشگیته ...
برو بمون کنار اون ؛ لیاقتت همینه !
فکر نکنی که قلب من ؛ همیشه تو کمینه
حالا که تو رفتی دیگه ؛ می سوزم و می سازم
همیشه در نبرد و فکر نکنی می بازم ...
تو باختی و رفتی دیگه ؛ مثل غریبه هایی
کاری به کارت ندارم ؛ ببینمت یه جایی ...
نگا به حالم می کنه ؛ خـــدای مهربونم ...
از این به بعد می خوام فقط کنار اون بمونم

 

 

 

*******

 

 

پدرام پی سپار - نگاه دلبری که نیست! - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


چه با ذوق می نویسم برایت!

چند ساعتی و یک سطر!

به چه می اندیشم؟

خنده دار است!

به تصویر عشقی که نیست!

از آتشت به خرمنی که نیست!

حس گرمای وجودت در کلبه ای که نیست!

به چه می نگرم؟

نگاه دلبری که نیست!

آبادانی کشوری که نیست!

سوز نگاهت در پس چشمانی که نیست!

 

 

*******

 

علیرضا محسنی - دلبری - شعر عاشقانه خاص کوتاه

 


سربه بالاکرده ای،تا آسمان رابنگری
تا هوای دل بگویی،نه هوایی دیگری
گفته ای ،برآسمان دیگر نباشد اعتبار
گفته ات ،بالای سر،تاکی نمایی دلبری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*******

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلستان (بیرام زاده) - هوای دلبری - شعر عاشقانه پر معنی

 


هوای دلبری
باز هم در دل نوای دیگریست
در سرم شور و هوای دیگریست
سینه ام تنگه برای دلبرم
می زنه دل با صدای دلبرم
دلبر من وه چه محشر دلبریست
دلبر من آخر هر دل بریست
در دلِ من شورشی برپا شده
در هوای دلبرم شیداشده
شستم از زنگار غفلت سینه ام
عاری از هر گونه بغض و کینه ام
سینه را کردم بسان آینه
تا ببینم جلوه اش هر آینه
دادم از سر عقل سرکش را برون
لیک افتادم به وادیّ جنون
گشته ام بیگانه با بیگانگان
آمدم در محفل دیوانگان
آمدم تا با شما مستی کنم
پشت پا بر عالم هستی کنم
کرده ام دل را عجین با نام او
تا زنم باده مدام از جام او
باده با نامش زنم، چون نام او
می زند بر رخنه های دل رفو
باده ای که عاری از هر رنگی است
نام این باده میِ بی رنگی است
باده ای که دل هوایی می کند
باده نوشان را خدایی میکند
می برد دل را به سر حدّ جنون
می کند هر دم جنون دل فزون
این نه می یک آتش افروخته
میخوران را ذره ذره سوخته
آری این باده میِ مولایی استپ
این میِ مخصوص ثاراللهی است
این میِ دلدادگی و بندگیست
بندگی در این میستان زندگیست
این میِ ناب طهورِ الله است
ساقی این می فقط ثارالله است
نام ساقی حا و سین و یا و نون
ساغرش از می لبالب لعلگون
هرکه خورده کربلایی گشته است
در ره ساقی فدایی گشته است
دِین این باده خوری جان دادن است
جان خود در راه جانان دادن است
این میِ عرش خدای لاینام
مستیش یک یارقیه والسلام
پس تو ای مجنون شیدا گوش کن
این میِ جام ولا را نوش کن
در ره عشق رقیه زن قدم
پایمردی کن به عشق این صنم
تا ابد مجنون این دردانه باش
معتکف در گوشه میخانه باش
-

 

 

 

*******

 

 

علیرضا محسنی - بی دلبری - شعر عاشقانه لاکچری

 


هزارون درد به جون،درمون یکی بی،
چه درمونی ،که دایم ،سرسری بی
طبیب آیه،به بالین نوم ،شوو روز
نذونه ، درد مو بی دلبری بی

 

 

*******

 

امین هادوی - نسیم پیرهن - شعر عاشقانه دلبرانه

 


آه میسوزم از تمنایت
دگرازهرچه عقل بیزارم
آبرودرطریق عشق ونظر
چیست ای مردمان خریدارم


کوی ننگ است ونام مسکن من
به چه کارآیدم سلامت ودین
من ملامت نشین ادبارم
صاحبا دلبری دگر بگزین

دل من تنگ وآبرویم تنگ
دل ودینم فدای دلبری اش
آبروی هزار ساله ی شیخ
خاک بیز نگاه کافری اش

وه چه آشفته ام چه می گویم
طبع شعرم دوباره سر زده است
باز هم عشق خانه افکن او
عقل را بانگ الحذر زده است

بازدلتنگ دلبری شده ام
که دلش ازدلم بری شده است
کافرعشق کافری شده ام
که دگر عشق دیگری شده است

من سودایی خراباتی
غافل از عالم خیال عقول
غافل از اینکه عشق و سودایی
نیست دیگردراین جهان مقبول

دلبرم شاهداست وشیرین کار
حیف کاندردلش مروت نیست
خواجه آن به که فکربنده بود
عاشقی راکه رسم وعادت نیست

ای دلت سنگ تر زخاره ولی
نرم تر ازحریر با دگران
میرسد روزگار و خواهی دید
تن من خاک دست کوزه گران

داد من ازتوباز بستاند
آنکه این دل نهاده دربدنت
کشته ی عشق خویش رادریاب
من فدای نسیم پیرهنت ...

 

*******

میثم دانایی - باید فقط برای خودت دلبری کنی، - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


باید فقط برای خودت دلبری کنی
باید دوباره روی سرت روسری کنی

حتی میان دفتر شعرت برای من
باید به رسم مهر وادب خواهری کنی

جانم نمیشود که تو دایم کنار من
دل را ولی فدای کس دیگری کنی

درجنگ با رقیب بریدم، مرا ببخش
باید میان عقل و دلم داوری کنی

وقتش رسید،این همه احساس خسته را
تا انقلاب سرخ دلم رهبری کنی

شاید به اعتبار همان روز های خوب
در سرزمین سبز دلم سروری کنی

در تنگنای حادثه این رمز زندگیست
وقتی نگاه ساده به غم سرسری کنی

امشب رسیدوقت خداحافظی،اگر
باقلب پیر و خسته ی من کافری کنی..

م.دانایی
یه روزی/ یه ماهی/ یه سالی
.........
داستان من و چشمان تو شبیه همان دخترک گل فروشیست که چهره معصوم وکودکانه اش هرروز کنارچراغ قرمز خیابان پس از ساعتها انتظار ارام ارام از سرمای سخت زمستان سرخ میشود،باصدای مهربانش صدامیزند،میدود .صدامیزندبی انکه حتی شاخه گلی فروخته باشد،
دخترک ازنگاه سرد هیچ عابری خسته نمیشود،می اید،هرروز میاید، صدامیزند
تحمل میکند،
سرخ میشود،
خسته میشود،
می لرزد،
می گرید،...
وبازهم نمیفروشد که نمیفروشد
واما،
داستان چشمان تو شبیه عابران خواب مانده ای است که به شتاب ازکنار هم عبور میکنند ویک شاخه از گلهای زیباو رنگارنگی که تمام دنیای شیرین کودکانه ی دخترک قصه راوتمام عروسکبازیهایش را درخودپنهان کرده،نمیخرند..
می بینند،
عبور میکنند،
میروند
هرروز میبینند،،
عبور میکنند،،
و بازهم نمیخرند....


میثم.دانایی

 

 

*******

 

حامدنوروزی - سلاح دلبری - اشعار عاشقانه جذب کننده و تاثیرگذار

 


سلاح دلبری
می خواستم پیامی برایت بفرستم
دیدم نمی شود
دیگرقلب وزبانم باهم یکی نیست
گفتم:
بایدکنارگذاشت قلم هارا
دیگرپیام، کارسازنیست
بایدسلاح دلبری برداشت
بایدبرای دیداری
ازقلب یار بخواهم ...
یاری!
حامدنوروزی

 

 

 

*******

 

 

محمد جوکار - عالیجناب دلبری - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


بر من ببار ای التهاب سرکش شب
با من بمان ای عشق ، در آیینه ی تب

ای ترجمان خلسه گی در مرز باور
عالیجناب دلبری ، با غنچه ی لب

قدیسه ی رامشگر خنیای احساس
چشمت خمار آلوده ی جام لبالب

ای قاصد فرخنده ی فصل جنونم
در رهگذار کوچه های پر مخاطب

شیرین ترین شاگردی شوق شبابم
پا در هوا ماندم به عشقت کنج مکتب

ای ماه در موج تلالو وار حوضم
چشمک بزن یک شب ادا کن حق مطلب

ای عشق ای رسواترین موج گناهم
تسخیر کن قلب مرا با سیب غبغب

با جرعه جرعه وسوسه از جام تبدار
ای شهر آشوب دلم ، مستم کن امشب

 

 

 

*******

 

 

علی قیصری - دامن سبزت پر از گلهای ناز دلبری ست - شعر عاشقانه خاص کوتاه

 


دامنِ سبزت پر از گل هـای نازِ دلبری ست
نم نم گلخنده هایت نغمه سازِ دلبری ست

کـم نـدارد بایگانی نسخه ای از خُلق نیک
آن چه در پرونده داری امتیازِ دلبری ست

سالها در زیر شالت خودنمایی کرده است
چتـر زلفت همچنان در اهتزازِ دلبری ست

برده ای با چشم و‌ ابرویت قرار از بیقرار
اینهمه ناز و ادا از رمــز و رازِ دلبری ست

عاشقـانت را بکش با دلفـریبی تک بـه تک
تابه دستت یک بغل برگ جوازِدلبری ست

ردِ دندانت شبی روی لبـم‌ جا خوش نکرد
ازعطش لبهای من محتاج گازِ دلبری ست

گـرچه منعم‌ میکنند از چیـدن ممنوعه ها
در پس ِ پیراهنت سیب مجـازِ دلبری ست

ای عسل بانو نبایـد محـو چشمـانت شوم
بی گمان برق نگاهت روی فـازِ دلبری ست

راز و رمـزش را نمیدانم ولی عشقم هنوز
بین مهــــرویان عالـم یکـه تاز دلبـری ست

 

 

*******

 

سعیده تفضّلی نیک (باران) - دلبری - شعر عاشقانه پر معنی

 


آشکارا دلبری میکند آن یار جفا پیشه ولی
دل ما در طلب بوسه ی نابش چه نهان میسوزد

 

 

*******

 

ناهید احمدی - دلبری یاس - شعر عاشقانه لاکچری

 


از حریر آسمان الماس باران ریخته
خاک از یشم و زبرجد سینه ریز آویخته

دامن اعیانیش را شهر بر تن کرده باز
زرد و قرمز دانه دانه رنگ بر آن بیخته

از دل جنّت شکفته نونهال عاشقی
نور رحمت با تب باران به هم آمیخته

نفحه ی الحان روحانی، به فرمان خدا
روح دنیا را مسیحا وار بر انگیخته

دلبری کرده گل یاس از پدر این روزها
عشق مولا ، بانوی دل ، مادر فرهیخته

ازخدا آورده پیغام تحیّت جبرئیل
غنچه، مروارید شبنم گردنش آویخته

از قدوم سبز زهرا نو نوار و خنده روست
آسمان که نور رحمت بر سر ما ریخته

 

 

*******

 

ثمین جوادی - دلبری باران - شعر عاشقانه دلبرانه

 


این قطرات باران نیست که نرم نرمک می‌بارد
بلکه سکوته بغضی است که شکسته شده و واژگان چو قطره های باران در هوا به رقص درمی‌آید و دلبری می‌کند از شکوفه‌های بهاری و به آغوش می‌کشد این شهر به غم نشسته را...

 

 

*******

 

جواد رحیمی - دلبری - شعر عاشقانه زیبا کوتاه

 


دلبری ها می‌کنی کاری نداری غیر از این؟
با دل ما قصد آزاری نداری، غیر از این

از مدار کهکشان چشم تو رد می‌شوم
فرصت تجدید دیداری نداری غیر از این
 
مسجد الاقصا ی مهرت در حصار سینه ماند
باز هم سرخط اخباری نداری غیر از این 

می‌نشانی اشک غلطانت به روی دست دل
شانه ی کوتاه دیواری نداری غیر از این

تا که گفتم دوستت دارم به طعنه گفته ای 
سوژه ی اخبار تکراری نداری غیر از این؟

بَرده می‌خواهی؟ بیا دل را اسیرت کرده ام
یوسفی در صدر بازاری نداری غیر از این
 
علی ابرکان

 

 

*******

 

علی سهامی - دلبری بینداز، شاعری برانداز - بهترین شعر عاشقانه برای عشقم

 


از لبانِ سرخت،ساغری برانداز
روی ِ موج ِ گیسو کافری برانداز

آفتاب ِ شرقی، ماه مغربم باش
شش جهت بلرزان،خاوری برانداز

وحدتِ تو گیسو، گیسوان ِ کثرت!
شرحِ بی فصوص ِ قیصری برانداز

بُرده ای دل و جان، جان و دل تو بُردی
مثل ِ موج ِ دریا سرسری برانداز

بیت بیت ِ ایجاز ! با زبان ِ اعجاز
بی حضور ِ موسی،سامری برانداز

ای تو شعر ِ شعرم، شاعرم ولی تو
دلبری بینداز،شاعری برانداز

شعر ِ عاشقانه! ای غزل ترانه !
انوری برانداز، عنصری برانداز

برده یِ زلیخا ! یوسف ِ فروشی !
نیست گرم بازار...مشتری برانداز

 

 

 

*******

 

 

اویس دلبری - این روز ها - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


این روز ها، حالم شبیه هیچ‌کس نیست
دیگر نمیدانم دلیل زندگی چیست.

گفتی به من، بی عشق، خواهم مرد، روزی
ثابت کنم بی‌قلب عاشق، می‌توان زیست؟

دیشب نگاهم سمت یک آیینه افتاد
حتی نفهمیدم که این تصویر، از کیست.

دربارهٔ من، پشت من، دیدم که گفتی:
آن‌سوی لبخند لبش، زخم عمیقی‌است.

باید خدا باشی که یک درصد بفهمی:
این روز ها، حالم شبیه هیچ‌کس نیست.

اویس دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - ای‌کاش - شعر عاشقانه جذب کننده

 


آن روز، مرا که دیده بودی
ای‌کاش مرا بوسیده بودی

بر صفحهٔ قلب نازنینت
تصویر مرا کشیده بودی

ای‌کاش به جای دوری از من
امروز، به من رسیده بودی

ای‌کاش، فقط برای یک بار
اشعار مرا شنیده بودی

ای‌کاش تو را ندیده بودم
ای‌کاش مرا ندیده بودی

ای.کاش سرم به شانه‌ات بود
سر، از تن من بریده بودی

اویس دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - تب - شعر عاشقانه دلبرانه دلتنگی

 


خبرش آمده بی تو خنده هایم شده کم؟
میکنم خنده ولی، خندهٔ آغشته به غم

تب اگر کنم شبی سجدهٔ شکرش واجب
به توهّمی ببینم، که رسیده‌ایم به هم...

اویس دلبری

 

 

*******

 

احمدرضا سکندری - بسم رب الچشمانش - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


سوره ی عاشقی من او بود
عشق من بود پیچ موهایش
سوره با چشم او شروع میشد
بِسمِ رَبِّ اَلنِّگاهُ چَشمانَش

بدنش پیچ و تاب چالوس و
لبِ یاقوت و چشمهایش رود
قلب را میدرید و گیرم کرد
"در نگاهش دو گرگ وحشی بود"

چشم هایش نگین نیشابور
خنده اش پسته های کرمانی
واقعا شاهکار خلقت بود
همه اش آیه های قرآنی
.

دلبری کرد و قلب من هم رفت
دلبری کرد و قلب میمرد
سارق قلب های با منطق
کوه را روی دوش خود میبرد
.

آخرش میکشد مرا قطعا
وسعت حجم دلبری هایت
یک نگاهی به دور خود بنداز
کهکشان است مشتری هایت

آه ، شیطان اگر تو را می دید
سجده میکرد ، شاهْ، جنِّ رجیم
عاقبت نیست ، سوره را اما
صدق الله،العلی عظیم

 

 

 

*******

 

 

اویس دلبری - نماد - اشعار زیبای عاشقانه جذب کننده

 


وقتی دلش برای من تنگ می‌شود
نگاه می‌کند به آسمان
نگاه می‌کند به ابر

ابر های پاره پارهٔ روی آسمان
نماد قلب من است

وقتی دلش برای من تنگ می‌شود
نگاه می‌کند به شعله و هیزم
نماد اوست، آتش
نماد من هیزم.

این ها توهّم بود،
در واقعیت از خویش می‌پرسم
اصلا دلش برای من تنگ میشود؟

اویس‌ دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - پیرهن یوسف - شعر عاشقانه کمیاب کوتاه و خاص

 


«پیراهن یوسف
در شهر غریبی که در آن هم‌سخنی نیست
حتی اگرم مرگ بیاید، کفنی نیست

باید سفری کرد به سیاره‌ی دیگر
آنجا که به احساس کسی سوءظنی نیست

یعقوب شدم، در غمت از گریه شدم کور
این بار ولی از طرفت پیرهنی نیست

من با تو خداوند غزل می‌شدم اما
بی‌عطر تنت حس غزل نوشتنی نیست

آغوش تو و بوسه‌ی من روی لبانت
رویای قشنگی‌است که ممکن شدنی نیست

اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - اجازه‌ی زمستان - زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده عشق

 


حس می‌کنم هرچیز، لازم بود دارم
اما در آغوشت چرا جایی ندارم؟

گشتم در این خاک و ندیدم ردّی از تو
باید به قلبم بذر تنهایی بکارم

حق با تو شد، من مثل یک ویروس منحوس
غم را تشعشع می‌کنم، واگیردارم

امروز را رخصت گرفتم از زمستان
تا خون بجای آب بارانش ببارم

نامحرمی، بوسیدنت شرمی بزرگ است
می‌بوسمت، اصلا ولش کن من گنه‌کارم

اویس‌ دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - اما - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


نفرین به آن شب
ترس و
غم و
تب
به جانم افتادند.
فریاد می‌زدم:
کمک
کمک
کمک
سرم را بریدند
اما
تو رو به رویم نشسته بودی و
کتاب می‌خواندی.

اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - آقای غم - اشعار عاشقانه جذب کننده و تاثیرگذار

 


زندگی مسالمت‌آمیز من و خیال تو
در محله‌ی خیال‌پردازان شهر
اجاره کرده‌ام خانه‌ای
از آقای غم
صاحب خانه است و سر می‌زند به من

حنجره‌ام
آرزوی گفتن «دوست دارم به گور خواهد برد

ای‌کاش شماره‌ات در موبایل من
همان «ناشناس
شاید به سیم آخر زدم
و شخصیت منفی داستان شدم:
مردی که دلیلی برای زندگی ندید
و مرد

خوب می‌دانم همه چیز
یک سناریو به کارگردانی توست
ای
کارگران لحظه‌های سیاه من
ای
سیاهی شب‌های انزوای من.

اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - بیا باهم - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


رفیقا، هردو از زندگی سیریم
بیا باهم ره دیگر بگیریم:

از آغاز جهان، تنهایی بد بود
بیا باهم، بیا باهم بمیریم...

اویس دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - ناکام - شعر عاشقانه خاص کوتاه

 


وقتی نگاهش از نگاهم، عشق می‌جوید
از پیش من بودن تماما دست می‌شوید
از چشم من چیزی به جز نفرت نمی‌بارد
من مرد بی‌اعصابیم او راست می‌گوید

اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - پیشگویی - شعر عاشقانه پر معنی

 


تو آن آرزویی که در کودکی
درون دلم
کرده بودم مرور

تو ای عشق ممنوعه در عرف ما
به افسردگی‌های هرروز من
کمی طعم «شادی
تو ای قهوه‌ی تلخ شیرین مبهم
که بعد از فنا
حال من را بپرسد
بباری اگر بر دل خسته‌ام
چه باغی کنی حاصل ای آشنا

و روحم که با قدرت پیشگو
کشد انتظاری ز یک اتفاق:
شبی در خیابان ز شوق وصال
مرا زندگی می‌رسد انتها.

اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

اویس دلبری - نگو - شعر عاشقانه لاکچری

 

 


نگو علتی پشت تنهایی‌ات نیست:
من از ترکش بمب بی‌مهری‌ات
پناهنده گشتم به تنهایی‌ام

و پژمردگی عادتم...






اویس ‌دلبری

 

 

 

*******

 

اویس دلبری - بی‌فایده - شعر عاشقانه دلبرانه

 


تا خداحافظی سرد تو را، گوش شنید
چشم، جز حجم «نبودن
جان من پیشکشت، پیشم اگر بود دلت...
صحبت از وصل چه سودی؟ فرصت از دست پرید


اویس ‌دلبری

 

 

*******

 

لعیاقیاثی - شعله های رقصان آتش - شعر عاشقانه زیبا کوتاه

 


دلبری که بلد نیستی
بیایی امشب
کنار شعله های رقصان آتش
دستانم رادردستانت بگیری و
به رسم دوس داشتن بفشاری
وقرار ماندن بگذاری
ومن نفسم از شنیدنِ این قرار به شماره بیفتد وبرایت جان بدهم
وتوباز بخواهی تمامِ خاطراتِ نبودنت را همین جا وسط همین شعله ها بسوزانم
دلبری که نمیدانی
بیایی و بینی که چطور فال گوش ایستاده ام برای شنیدن
دوستت دارم هایت ...????
بیایی وببینی گوشهایم هنوز منتظر
شنیدن کوبیدنِ در خانه ام
به دستان تو هستند
دلبری بلد بودی
شعله های آتش هم درمقابل شعله های آتشِ عشقمان حتمن خجل زده میشدند.

لعیا_قیاثی

 

 

*******

 

تنهاترین تنها - عاشق بی اشتها + ناز پسرانه - بهترین شعر عاشقانه برای عشقم

 


عاشق بی اشتها!

من دلبری چاق و سمین را دوست دارم
تأکید کردم، من همین را دوست دارم!
از عمق دل گویم عزیزان، سفت و محکم:
تنها عیالم، نازنین را دوست دارم!
امّا برای شادی بابا بزرگم
دختر عمویِ خود، مهین را دوست دارم!
محضِ رضایِ خاطرِ بی بی حکیمه
ریحانه ی خاله شهین را دوست دارم!
تا این که بابایم نباشد دلخور از من
دختر عمو، نوش آفرین را دوست دارم!
مادر! برایِ این که راضی باشی از من
افسانه یِ دایی امین را دوست دارم!
هم، طبقِ رأیِ خواهر خوبم، ملیحه
آن هم کلاسش، یاسمین را دوست دارم!
همنام فرهادم، برایِ کسبِ شهرت
شیرین ِ نازِ مَه جبین را دوست دارم!
گاهی، به یادِ خاطراتِ کودکی مان
هم بازیِ لوسم، ثمین را دوست دارم!
تا خاطرِ اهلِ وطن، خشنود گردد
هر دخترِ ایران زمین را دوست دارم!
گر دلبری، چون سرو هم، گیرم نیامد
کوته قدانِ مُلکِ چین را دوست دارم!
با لنگه کفشی، عقلِ من آمد سرِ جا
این پتکِ خوبِ آهنین را دوست دارم!
برقِ سه فاز از کلّه ام را پرّید، اکنون
خب! شوکِ برقی این چنین را دوست دارم!
هرگز کسی نشنیده از من فاش گویم:
هم آیلین، هم ژاکلین را دوست دارم!
رازِ درونم را خدا می داند و بس!
کز روی اجبار آن و این را دوست دارم
آری، نمی داند کسی غیر از خداوند
خواهر زنم، آن بهترین را دوست دارم!

ناز پسرانه!...

وقت آن است که ما گل پسران ناز کنیم
تاقچـه بالا بگذار یم و «نــــــه مطلبی هست در این باره عیان می گویم
بشنویـــم و همــه را مُطلع از راز کنیــم
جمله کون و مکان در کنف همّت ماست
از خوشی بال در آورده و پــرواز کنیــم
نوگلان! عاشق هر عشوه و قهری نشـــــوید
جای آن است، که ناز از پی هم ساز کنیم
تیز باشید هلا، ای پسران دم بخـــت
موقع عقد، شروط خودمان ساز کنیـم
گر چه زیبا و قشنگند نگاران چون «قو بهر رو کم کنی ایشان به مثل«غـاز نهراسیـــم که شایـــد نظر ش برگــردد
یا مبادا که دمی ترس ز انباز کنیم!
آن قدر هست که هر یک گل خود برچینیم
قبل چیدن ،همه را جمـــله ورانداز کنیـم!
«مریم «سوسن رسم عاشق کشی افسانه شود در عالم
بهر معشوقه کشی ، خلق هم آواز کنیم!
بارها جنس مؤنث دلمان بشکسته است
زین سپس خون به دل دلبر طناز کنیــم
در جهیزیِه، ز او بنز و پروتون خواهیم
قصد یک باغچه و خانه ی دلبــــاز کنیــم!
سیرت خوب که شرط است در این کار، عزیز
اجتنــاب از صنــم خــانه بر انداز کنیم
گل بچـینیم ؛ مبادا که سریعـــاً گوییم
«بع...له با چنین وضعی اگر طالب همسر گشتیم
نازها بهر وی از پشــت هم آغاز کنیـــم!

 

 

 

*******

 

 

نعمت الله سیادت مقدم - رمز و رموز دلبری - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


حیرانم با وجود
این همه شاعر
چرا هنوز کسی
در دلبری نشده ماهر
یکی مال و منالش
از پارو میرود بالا
یکی انقدر دارد
که صدایش میکنند آقا
برو رمز و رموز دلبری
از شاعر بیاموز
که خواهانش بیشتر
میشوند هر روز هر روز
تو را اگر چم و خم
این  بازار بلد بودی
با وجود مال و منال و آقا بودنت
بی مشتری نبودی
این را نعمت گفتست،
جمله جان باید شوی
تا لایق جانان شوی 
   بخوان آن را دوباره
شاید از آن سر در آوردی.....

 

 

 

*******

 

 

سید محمدرضا شمس - کلاس دلبری - شعر عاشقانه جذب کننده

 


(کلاس دلبری)

عطر گندم‌زارها از نفخهٔ خوشبوی توست
پیچ نیلوفر ، نماد طره ی گیسوی توست

آسمان با آن بزرگی رنگ بازد پیش تو
آبی هفت آسمان از آبی مینوی توست

عارفی گفتا که در مسجد به هنگام نماز
قبلهٔ محراب، مایل بر خم ابروی توست

چون زلیخا می‌کند افسون؛ نگاه مست تو
یوسف کنعان، اسیر نرگس جادوی توست

جَعد گیسویت ز غنچه برده دل در بوستان
چشم نرگس، مات آن زلفین تو در توی توست

لعل لب ‌هایت گرفته باج ، از رنگ شراب
سرخی آلاله ها از سرخی گلروی توست

سرو اگر سر می‌کشد هر دم به سوی آسمان
طالب روی تو و آن قامت دلجوی توست

ترک چین با آن همه رعنایی و افسونگری
محو زیبایی روی و دیده ی هندوی توست

لیلی و شیرین و عَذرا و زلیخا هر یکی...
در کلاس دلبری و عشق ، دانشجوی توست

گردش چشمان تو چون گردش جام شراب
(ساقی) میخانه، دستان تو و بازوی توست

سید محمدرضا شمس (ساقی)

 

 

*******

 

نیلوفر سلیمانی - شیوه های دلبری - شعر عاشقانه دلبرانه دلتنگی

 


آتش به جان خود زدم، دیگر چه می خواهی؟
جز ناله های زار و چشم تر چه می خواهی ؟

هر لحظه می کوبی به در اما نمی مانی
آخر نفهمیدم که از این در چه می خواهی؟

هر روز با یاس بهاری آمدم، رفتی
از سردی و عریانی آذر چه می خواهی؟

من دل سپردم دست تو خون جگر خوردم
دیدی که جانم رفت دیگر سر چه می خواهی ؟

گفتی بیا پیشم مردّد مانده ام،حالا
از زن که سر تا پاست خاکستر چه می خواهی ؟

با چشم هایت از همه دل برده ای آخر
ای شیوه های دلبری از بر چه می خواهی ؟

دیگر گذشتم از تو و عشق تو حرفم را
وقت است تا با ور کنی، باور چه می خواهی؟

 

 

 

*******

 

 

جواد فرزاد - دلبری کردی ورفتی - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


روزگاری دلبری کردی و رفتی
یک نگاهی سر سری کردی و رفتی
در نگاه خسته ام چه دیدی آیا؟
فکر یار دیگری کردی و رفتی
خرمنی امید در جانم فشاندی
رعد و برقی آذری کردی ورفتی
از رقیبم وعده ای آیا شنیدی؟
یا حساب بهتری کردی ورفتی
با دو صد افسوس ماندم مات وحیران
پس چرا افسونگری کردی ورفتی
جواد فرزادپور

 

 

*******

 

آرمین نوری ارومو - آتش اندر جان و دل زد دلبری نامهربان - اشعار زیبای عاشقانه جذب کننده

 


آتش اندر جان و دل زد دلبری نامهربان
برد جان و هستیم گردید از چشمم نهان
من که دادم آنچه را میخواست اما از چه رو
همره خود برد و کار من نمود آه و فغان
بی وفایی رسم زیبا منظران بود از ازل
لیک بر جانش نبود از عشق من قدری نشان
تیر مژگان سیاهش بر دلم آمد فرود
خورده ام من تیر زهراگین از آن ابرو کمان
این شب دیجور و آه سرد من باشد گواه
بس که من خواری کشیدم زان مه صاحب قران
سوختم اندر شب هجران آن زیبا صنم
گشته هر شب سیل غمها از دو چشم من روان
همچو من جایی نیابد گر رود او سالها
در پی دلداده ای هر روز و هر شب بی امان
آید آن روزی که او باشد پشیمان زین عمل
لیک بهرش نیست سودی لاجرم در آن زمان
میرود نوری ز کویش تا براند از دلش
مهر زیبا منظران را در بهار و در خزان
✍️ آرمین نوری

 

 

*******

 

محمد علی جعفریان - تمام دلبری - شعر عاشقانه کمیاب کوتاه و خاص

 


تقدیم به عشق همه انبیاء(سقای عطش)

پناه از تشنگی برآب بردن؟
و یا بر چشم ِ چون گرداب بردن؟
فقط میخواست اسبش آب نوشد...
کجا عباس و کف در آب بردن!
همیشه شیوۀ عباس اینست
دل از تاب و دل از بیتاب بردن!
نه تنها از حسین و یاورانش...
دل از اصحاب و از احباب بردن!
دل از خورشید برده ماه رویش
عجب نبود دل از مهتاب بردن!
ز چشم دوستانش آبِ روشن
ز چشم ِ دشمنانش خواب بردن!
بنازم حسن آنکه گشته کارش...
دل از ام البنین و باب بردن!
تمامِ دلبری او از اینست...
دلی را جانب ارباب ردن!

محمدعلی جعفریان(عاشق)

 

 

*******

 

سیدقاسم حسینی سوته - دلبری کن - زیباترین شعر عاشقانه جذب کننده عشق

 


شاعرانه بخوان و عاشق باش
عاشقانه بمان و صادق باش
منطقی نیست عاشقی کردن؟
چه کسی گفته اهل منطق باش
عاشق زیستن در آرامش
در همه لحظه و دقایق باش
دل به لیلا ببند و مجنون شو
عذر عذرا مخواه و وامق باش
حیرت انگیز مثل دشت بهار
مملو از نرگس و شقایق باش
رود کن گیسوی بلندت را
سیل بغض مرا چو قایق باش
من که بیمار چشمهای توام
دلبری کن طبیب حاذق باش
در رگم خون تازه ای, پرکن
نبض قلب مرا موافق باش
من تو را چون الهه می بینم
پس خدایم بمان و لایق باش

 

 

 

*******

 

 

علی معصومی - چه دلبری هستی - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


چه دلبری هستی

سبوی باده جان را شراب خواهی کرد
دعای آینه را مستجاب خواهی کرد

از انحنای پر از لحظه های رویائی
مسیر درد و بلا را سراب خواهی کرد

من از حضور تو در نبض آرزو دیدم
توئیکه قلب جهان را کباب خواهی کرد

به بوی عطر شلالی که می دهی بر باد
دوباره غصه و غم را جواب خواهی کرد

شنیده ام که تب و تاب آمدن داری
شنیده ام سحری انقلاب خواهی کرد

تو می رسی و به تدبیر هر دو دستانت
بساط ظلم و ستم را خراب خواهی کرد

زمانه تا که ببیند چه دلبری هستی!
بیا بیا گل نازم, ثواب خواهی کرد

 

 

 

*******

 

 

حدیث شباهنگ - دلبری حیله ی آهوی به دام افتاده ست - اشعار عاشقانه جذب کننده و تاثیرگذار

 


دلبری حیله ی آهوی به دام افتاده ست
من که دیگر بلدم جان دلم ناز نکن

همه دیدند سرت جان و دل از بر دادم
عشق و احساس مرا لطف کن, اغماز نکن

تو اگر جان منی,مال منی ,عشق قشنگ
گره از زلف فرت در بن شب باز نکن

باورم هست به تو ای ماه به زیر افتاده
من که تسلیم شدم اینهمه اعجاز نکن

تو خودت مال منی ,پس غمتم مال منست
بی خودی وقت غمت دوری و افراز نکن

خواستم قبل تر از عشق یار و رفیقت بشوم
حرف دل را به کسی جز خودم ابراز نکن

من  که دانم که کم است هرچه ز وصفت گفتم
بیت آخر شده گل,مثنوی آغاز نکن

حدیث شباهنگ

 

 

*******

 

محمد مهدی کریمی سلیمی - تقلید قناری - شعر عاشقانه دیوانه کننده

 


ای لب تو کورهٔ آهنگری
این همه دل را به کجا می‌بری؟

روز و شبت در چه به‌هم می‌رود؟
دلبری و دلبری و دلبری !

عکس تو زینتگر چشمان کیست؟
با که نشستی, به که هم‌ساغری؟

ای که ندارد بدنت احتیاج
هیچ رقم زینتی و زیوری

پیرهنت را همه لعنت کنند
بس که تو نفرین‌شده خوش‌پیکری

آینه می‌خواهم و آیینه‌دار
عشوه بیاور که منم مشتری

ما همه تقلید قناری کنیم
تا تو به بازار قفس می‌خری

کفر نباشد که بگویم تو را:
دل ز خدا هم به خدا می‌بری

جرأت هر گفته‌ی (مهدی) تویی
کم‌ نشود لطف ادب‌پروری

 

 

 

*******

 

 

مأوا مقدم - تو همان دلبری؟ - شعر عاشقانه خاص کوتاه

 


همه چیز را کنار گذاشته ام
سکوت کرده ام و شعرت را در قلبم ترسیم میکنم
در گوشت میخوانم: تو همان دلبری؟
پلک میزنی و همین شروعِ دیوانم میشود...

مأوا مقدم

 

 

*******

 

معصومه بیرانوند - آهوی چشم تو دور دلبری برداشته - شعر عاشقانه پر معنی

 

 

 


عطر دستانت تب خیره سری برداشته
رهزن چشمت دل از غارتگری برداشته

این نبرد نابرابر سهم من از عشق نیست
شاه چشمانت سپاه و لشکری برداشته....

زخم خوردم, خم به ابرویم نیاوردم ولی
خنجر عاشق کشت گویا سری برداشته!

ماهِ پشت ابر را می بینم و انگار که
ابر روی بارش از بغض تری برداشته

رد شدی از مجلس بیچارگان و دست ها
زخم تیغی با ترنج دیگری برداشته

چون کبوتر می شوم روزی برای دیدنت
بال پروازم به سوی تو پری برداشته...

می روم تا در خیالات خودم رامم شوی
آهوی چشم تو دور دلبری برداشته....


معصومه بیرانوند

 

 

 

 

*******

 

حسنا یکتا - دلبر - شعر عاشقانه لاکچری

 


بازم یه غزل دیگه گفتم امید وارم خوشتون بیاد

می سرایم باز آوایی نهان
کای عزیزا تو کنار من بمان

خواهمت کز روی تو دیدن کنم
خارج از همهمه و داد و فغان

باز هم با من بگو از درد دل
تا بیابی دلبری در این جهان

من ندارم جز تو در دل دلبری
و نخواهم جز تویی در این زمان

کاش می دیدم مه رویت به خواب
ور نه در بیداری کون و مکان

می نوازد ساز غم بر تار دل
یاد روی ماه و ابروی کمان

 

 

*******

 

مجید ریسمانتاب - فریاد طبیعت - شعر عاشقانه دلبرانه

 


بوی خوش بهاری عطری به جسم من داد
با شوق اشتیاقی جانی به جان من داد

رفتم به جنگلی که مرداب در برش بود
مرداب خوب و زیبا که باد همسرش بود

این باد در درونش نوای عاشقی داشت
میان شاخه و برگ نوای دلبری داشت

پرستوهای عاشق از باد میگذشتند
عطر و نوای عشق رادر سینه می سرشتند

مرداب سبز و زیبا با باد دلبری داشت
در راه عشق پاکش نجوای عاشقی داشت

نوای عشق این دو در شاخه ها اثر کرد
با رقص موج گونه در باورم نظر کرد

آن لاله های وحشی سرخی به لب کشیدند
با نغمه ی خوش باد عاشق بغل کشیدند

فریاد کرد خداوند بر آدم طمعکار
که از چه رو خودت را ویران نمودی بدکار

با لحنی از بزرگی هشدار داد به آدم
که بوی خوب مرداب بدبو شده دمادم

باد بوی بد را باخود سوی بشر پراکند
طومار شکوه اش را بردش سوی خداوند

دیدش که شکوه ها هست از بحر و جنگل و دشت
آن آدم بیچاره دنبال چاره میگشت

مغرور پرتن آسا رحمی نکرد به جسمش
خورد انچه را که بد بود آگه نشد به خشمش

میان آن همه دود مجید خود گرفتار
او خواهش از خدا کرد نموده او را بیدار

 

 

 

*******

 

 

محمد علی شیردل - اگر عاشقی گناهه پس چرا تو دلبری - شعر عاشقانه زیبا کوتاه

 


قصه ی عشق و جنون حکایتی شنیدنی است
ناله های شب ی مجنون
شنیدید ؟
،، شنیدنی است
اشکای غربت لیلی ندیدین؟
چه دیدنی است!!!
ای خدا عشق پاک ، نمیشه اینا رو ندید
ای خدا ، نمیشه که بی پر و بال عشق پرید
ای خدا بهم بگو
فقط بگو
فقط بگو
اگه عاشقی گناهه پس چرا تو دلبری
اگه عاشقی گناهه تو چرا ، دل می بری
می دونم
شما نگفتین عشق ی پاک ی دل گناهه
می دونم
شما نگفتین انتهای عشق سیاهه
ولی این خلیفه ها تون تو زمین
پرادعایند
زبونم لال ، ای خدا جون ای خداجون
همگی شون ، ادعاشونه خدایند
ریشه های همه عشق ، همه رو چه پاک و ناپاک
باتبرهای دوسویه
اره های تیز و چالاک
می برند از ریشه ، از خاک
ترو خشک عشق ها را می زنند میگن تو گفتی
ولی من مدعی عشق
نه یه عاشق حقیقی !!
می دونم خدای عاشق ، تو نگفتی ، تو نگفتی
همیشه این آرزومه
شب و روز
هر وقت و نیم وقت
چی می شد خلیفه ها هم مثل تو عاشق می بودن
چه می شد خدا
چی می شد؟
چی می شد تو سینه ها شون دل می بود ، لایق می بودن
چی می شد ما بال می داشتیم
می پریدم کهکشونا
سرامون تو دامن عشق
می پریدم آسمونا
می نشستیم پیش دلها
روی اون رنگین کمونا
چی می شد این عاشقای مدعی ، شاکی نبودن
همگی شون پاک و طاهر
مثل او قناری دل
مثل تو
خاکی می بودن
چی می شد
مگه چی می شد؟

 

 

 

*******

 

 

پروانه - جهان را در تو باید جستجو کرد! - بهترین شعر عاشقانه برای عشقم

 


اگر از گل بگیرم رنگ و بو را
ستانم جلوه ی زیبای ِ اورا
زپروانه طریق ِ سوختن را
به سان ِ شمع ، جان افروختن را

صفا را از نسیم ِ صبحگاهی
محبت را ز آب وُ ، مـِهر ماهی
ز بلبل رسم نجوا با گـُل ِ سرخ
ز غنچه راز پنهان کردن ِ رخ

ز چشم ِ مـَست ِ ساقی دلبری را
حـَلاوت های جام ِ آخری را
ز مادر صبر و حلم و بـُردباری
وفاداری وُ ، مهر و عشق و یاری

ز دریا هیبت ِ موج ِ خروشان
صبوری را ز درویش ِ پریشان
ز شبنم بوسه های ِشامگاهی
ز مجنون درد ِ عشق و ، بی پناهی

ز آوای ِ حـَزین سوز ِ نهفته
ز مرغان پیش ِ گل ، راز ِ نگفته!
ز آهو خوش خرامیدن به هر دشت
رمیدن های بی امید ِ برگشت!

ز دفترهای عشق هر واژه نیکوست
ز بستان هر گلی زیبا و خوشبوست
سپس سازم از آن ها دلبری را
بلند با لا و رعنا ، قامتی را

به سان ِ گل لطیف و روحپرور
زهـَر زیبا رخی والا و برتر
نگاه ِ رازدارش خانمانسوز
فروغ ِ چهره اش شب را کند روز

نگردد بی گمان همچون تو زیبا
به موی و روی ، این سان فریبا
کجا گل عطر ِ گیسوی ِ تو دارد؟
صفای ِ روی دلجوی ِ تو دارد؟

کجا مانند تو آیا توان یافت؟
که دل از هرکه دیدم روی بـَرتافت!
جهان را در تو باید جستجو کرد؛
چو واله وصف رویت مو به مو کرد!

 

 

 

*******

 

 

سعید محمد صالحی - عشق یعنی - شعر عاشقانه جذب کننده طولانی

 


باید امروز که دل تنها هست
بروم یک گوشه بنویسم از عشق
بنویسم از همان تنهایی یا همان لحظه و آن بیداری
یا بگویم که همان یاس قشنگ تا کجا با ما بود
یا بخوانم که دلش مثل نسیم بود اما همه جا تنها بود
یا بگویم که همان شب چه گذشت
تا بدانی به دلم غم بنشست
یا بگویم که همان معنی عشق چیست کنون
تا ببینی همه احساس ؛ تو آن باور کن
ناگهان طوفانی آمد و برد مرا در رویا
می شود دید در این تاریکی دل تنگی که بود چون دریا
آسمان و دل من تیره و بی جان شده بود
رنگ چشمان غریبه ؛ سرخ و باران شده بود
لحظه ای خوابیدم تا که بیدار شدم
یاد عشقی دل من را لرزاند
یادم آمد که از آن روز نخست
دوری یار همیشه دل من می ترساند
کمی آن لحظه گذشت یاد یک روز میان حرمی افتادم
با دلی خسته و رنجور به عشق رضوی سر دادم
یادم آمد که به او من گفتم عشق را از دل ما هیچ مگیر
تا ابد مهر مرا با یادش در هم آویز و ز ما غم را گیر

ناگهان اشک از آن چشم قشنگ شد جاری
که تو امید دلم بودی و دل آزاری
من به عشقت بکشیدم عکسی
روی قلبم به همان زیبایی
عکس روی دل من عشق تو بود
از همان روز ازل خاطره بود
معنی عشق تو را فهمیدم به دلت تا به ابد خندیدم
عاقبت عشق ؛ مرا مست و خراب تو بکرد
عاقبت دل همه جا یاد نگاه تو بکرد
عشق یعنی زندگی پیش خدا
دلبری با دلبری دارد همه شور و نوا
عشق آن آبی است جاری مثل رود
مهربانی هر چه هست یا هر چه بود
عشق آن پاکی قلب مومن است
در کنار یار آبی خوردن است
عشق مثل نور مهتاب شب است
نور مه از نور خوب یک دل است
عشق تنها واژه نیست یک زندگی است
با دلی رو به خدا چون بندگی است
عشق مثل آینه پاک و زلال
مثل پرواز پرنده بال بال
عشق تنهایی به دلها می دهد
با نگاهش نور نجوا می دهد

2
عشق مثل تک درختی در کویر
یا همان آبی که دادی بر اسیر
عشق را باید گرفت از آسمان
تا که رفتی او بگوید پس بمان
عشق آن زیبایی یک شاخه گل
از زمین تا آسمان بر بسته پل
عشق آن آواز صبح مسجد است
یا صدای زنگ و طبل مرشد است
عشق مثل موج دریا پر خروش
مثل یک جنس گران پر فروش
عشق مثل عشق مولایم علی
عشق آن دخت پیمبر با ولی
عشق داده بر دلم مهر خدا
می زند از آسمانها او صدا
عشق تو عشقی است از پیش خدا
با شروع آن فریبا با شما
عشق آن اشک همان شب روبروست
یا همان احساس قلب من به اوست
عشق یعنی یک نگاه از پشت پلک
یا فضای قلب و دل همچون که ملک
عشق با معشوق معنا می شود
زندگی با عشق پیدا می شود
عشق را روزی که دنیا آمدیم از آسمان
روی قلب ما نوشتند بی گمان
3
عشق حق یعنی غنی بی نیاز
روبه روی کعبه دل رفتن و خواندن نماز
عشق یعنی آسمان با وسعتش
سایه ای افکده بر روی زمین با هیبتش
عشق یعنی چشم خواب آلود من
در شبی تاریک و سرد و بی صدا احساس من
عشق یعنی عهد من با آن خدا
عالمی دیگر برفتن با شما
عشق یعنی یک شروع زندگی
در کنار دلبران دلبستگی
عشق یعنی صحن مولایم رضا
گریه کردن در همان ایوان طلا
عشق یعنی پنجره فولاد یار
حس بودن در کنار یک نگار
عشق یعنی آب سقا خانه ای
در کنار یار چون پروانه ای
عشق یعنی پر کشیدن تا بهشت
رفتن از دنیای زشت و بد سرشت
عشق یعنی خواندن این شعر از عمق وجود
با سپاس از آن خدای متعال حین سجود

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی