زیاده وقت ندارم همین قَدَرْ تو بگو
که پول خواهد ایرج چو قبضْ رد کردست
ایرج میرزا
ز زلف زرکش خورشید بند سیم سهتار
که پردههای شب تیره تار و مار آمد
غزلیات شهریار
ز گِردِ خوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت
که بی مَلالتِ صد غُصه، یک نَواله برآید
غزلیات حافظ
ز زهدِ خشک ملولم کجاست بادهٔ ناب؟
که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد
غزلیات حافظ
ز چشم غمزده خون میرود به حسرت آن
که او به گوشه چشم التفات فرماید
غزلیات سعدی
ز بهر آبرو یک رویه کن کار
که آنجا آبرو ریزد دورویی
عراقی
ز دل که میگذرد بر درت بپرس آخر:
که آن شکسته برین در چه کار میگذرد
عراقی
ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان
که آن بیان مقامات کشف کشّاف است
اشعار منتسب حافظ
ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن
که آفتاب رخت در همه جهان پیداست
عراقی
ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند
غزلیات حافظ
ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه
که از غم تو مرا عشق بینیاز کند
عراقی
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمهخوانی نیست
غزلیات شهریار
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
غزلیات سعدی
ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد
غزلیات حافظ
ز وصل خود بده کام دل من
که از بیداد هجر آمد به فریاد
عراقی
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
غزلیات حافظ
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
غزلیات حافظ
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
عراقی
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت؟
کس ندارد ذوقِ مستی میگساران را چه شد؟
غزلیات حافظ
ز عشق تو عراقی را دمی هست
کزان دم روی انسان آفریدند
عراقی
ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد
کز کودکی به خون جگر پروریدهاند
غزلیات سعدی
زان به چشم من درآیی هر زمان
کز صفا آب روانی ساقیا
عراقی
زان به چشم من درآیی هر زمان
کز صفا آب روانی ای پسر
عراقی
زیبد ار خاک درت بر سر کنم
کز سرایم خوار بیرون کردهای
عراقی
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غزلیات سعدی
ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصه مخوان
کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟
غزلیات حافظ
ز من زور وز تو زر، این به آن در
کُجا باقی است جا عُجَب و بَطَر را؟
ایرج میرزا
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مردهاند
غزلیات سعدی
زلفش کشید بادِ صبا چرخِ سِفله بین
کانجا مجالِ بادِ وَزانَم نمیدهد
غزلیات حافظ
زیرِ شمشیرِ غمش رقصکُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد
غزلیات حافظ
زان فراموش عهد دشنامی
کاشکی یادگار داشتمی
عراقی
زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی:
کاخر شکستهای بد، روزی بر آستانم
عراقی
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایمن
قوافلِ دل و دانش که مَرد راه رسید
غزلیات حافظ
زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت
قسم دل عشاق همه سوز و گداز است
عراقی
زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن
قبر فردوسی طوسی را آباد کنند
ایرج میرزا
زمانا کنت لا ارضی بوصل
فصرت الان ارضی بالخیال
عراقی
ز خون عزیزترم نیست مایهای در تن
فدای دست عزیزان اگر بیالایند
غزلیات سعدی
ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا
فتاد و چون من سودازده به سر میگشت
غزلیات سعدی
زمانه فرصت این حرف ها به ما ندهد
غمین مباش اگر نیستی به جان خرسند
ایرج میرزا
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
غزلیات شهریار
زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
غزلیات حافظ
ز بیداد زمانه وارهم من
عراقی گر کند از کف رهایم
عراقی
ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل
عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد
غزلیات سعدی
زان جا که حساب همت ماست
عالم همه حبهای شماریم
عراقی
ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من
عراقی
زان چنان رخ، که تمنای دل است
صبر ازین بیش مگر نتوان کرد
عراقی
زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند
شود ز عکس جمالت دلم گلستانی
عراقی
ز دستِ شاهدِ نازکعِذار عیسیدَم
شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود
غزلیات حافظ
ز آرزوی لبت عراقی را
شد مسلم حدیث جان گفتن
عراقی
ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
غزلیات شهریار
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
غزلیات سعدی
زر و سر را نبود هیچ درین بقعه محل
سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود
عراقی
ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت
غزلیات حافظ
زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست
سر بیخبر به ما زد و از ما خبر گرفت
غزلیات شهریار
زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
غزلیات حافظ
زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی
ساکن که دام زلف بر آن گستریدهاند
غزلیات سعدی
زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا که همه سود از او بُد ضرر از من
ایرج میرزا
زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان
زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی
عراقی
زر و سیم زیاد بهر نثار
زیر پای ملک امیر نهاد
ایرج میرزا
زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست
زنده آنست که با دوست وصالی دارد
غزلیات سعدی
زنبور و نحل هر دو ز یک گوهرند لیک
زنبور نیش آورد و نحل انگبین
ایرج میرزا
ز نقش روی تو با هیچ کس نشان ندهد
زمان زمان ز رخت نقش دیگری آغاز
عراقی
زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟
زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش میزند
اشعار منتسب حافظ
ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم
ز وصل جانفزای تو به یک دیدار خرسندم
عراقی
ز نوش لب چو مرهم میندادی
ز نیش لب چرا جانم بخستی؟
عراقی
ز طرهٔ تو پریشانی دلم شد فاش
ز مشک نیست غریب آری ار بود غماز
اشعار منتسب حافظ
ز همرهی عراقی ز راه واماندم
ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست
عراقی
ز دلتنگی به جانم با که گویم؟
ز غصه ناتوانم، با که گویم؟
عراقی
ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟
ز غصه میبمیرم، با که گویم؟
عراقی
ز بخت، بیره و آیین و پا و سر میزیست
ز عشق، بیدل و آرام و خواب و خور میگشت
غزلیات سعدی
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید
غزلیات سعدی
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
عراقی
ز رویش هرچه بگشایم نقاب روی او اولی
ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولیتر
عراقی
ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو میخندند، میبارند
ز رویم رازِ پنهانی چو میبینند، میخوانند
غزلیات حافظ
ز گوشهای غم تو گفت: میخورم غم کارت
ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم
عراقی
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
عراقی
ز جان محبوب تر دارش که داردت
ز جان محبوب تر بیچاره مادر
ایرج میرزا
ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد
ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی
عراقی
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم
ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم
عراقی
ز تنهایی ملولم، چند نالم؟
ز بییاری به جانم، با که گویم؟
عراقی
ز جام وصل تو ناخورده جرعهای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار میگذرد
عراقی
ز رنگ نیستی شان رنگ و بویی
ز برگ بینواییشان نوایی
عراقی
ز آب دیده من فرش خاک تر میشد
ز بانگ ناله من گوش چرخ کر میگشت
غزلیات سعدی
زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیدهای؟
ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی
عراقی
ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی
عراقی
ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا
عراقی
زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم
راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی
غزلیات شهریار
ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری
ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد
غزلیات سعدی
زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند
غزلیات حافظ
زن قحبه چه میکشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده
ایرج میرزا
زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست
دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد
غزلیات حافظ
ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسهٔ عقل بیخبر دارد؟
غزلیات حافظ
ز لطف گرد دل بیغمان بسی گشتی
دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست
عراقی
ز شادی همه عالم شدست بیگانه
دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست
عراقی
زود پا در بساط وصل نهیم
دست با دوست در کنار کنیم
عراقی
ز آفتاب مهر بر دل سایه افگن، تا شود
در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر
عراقی
زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند
در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است این؟
عراقی
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جُلّاب
غزلیات سعدی
زین به نبود، کز آب دیده
خیزیم و گلیم خود بشوییم؟
عراقی
زلفش بریده رشته پیوند دل ولی
خود رشتهای که دل دمی از وی بریده نیست
غزلیات شهریار
زین پس ز جِماع رخ نتابم
خوب ار نشدی، نشو به کیرم
ایرج میرزا
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
عراقی
ز درد هجر فراقم دمی خلاصی نیست
خدای را بستان داد و ده سزای فراق
اشعار منتسب حافظ
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
ایرج میرزا
زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی
حقا که در دهانش این انگبین نباشد
غزلیات سعدی
ز مسجدم به خرابات میفرستد عشق
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
اشعار منتسب حافظ
زشتیای نیست به عالم که من از دیده او
چون نکو مینگرم جمله نکو میبینم
غزلیات شهریار
زنهار! دل مرا نگهدار
چون من ز میان کار رفتم
عراقی
زنهار که از دمدمه کوس رحیلت
چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد
غزلیات سعدی
- ۰۲/۰۳/۰۴