رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
غزلیات سعدی
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان
غزلیات شهریار
روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
غزلیات حافظ
رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده دیدار گو بمان به قیامت
غزلیات شهریار
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید
غزلیات حافظ
رویش به کدام چشم بینیم؟
وصلش به چه روی چشم داریم؟
عراقی
روی در خاک کوی او مالیم
وز غمش نالههای زار کنیم
عراقی
ره بیدادگران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران
غزلیات شهریار
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
غزلیات سعدی
روزِ مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده
وان گَهَم تا به لَحَد فارغ و آزاد بِبَر
غزلیات حافظ
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
و گر عبیر نسوزد به انجمن چه رسد
غزلیات سعدی
رو تو شبی در تاتر او که ببینی
هیچ شهی این قدر سپاه ندارد
ایرج میرزا
روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش
همه گویند که این ماهی و آن پروینیست
غزلیات سعدی
ردا و طیلسان یکسو نهادم
همه زنار شد بند قبایم
عراقی
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
غزلیات سعدی
رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان میداری
همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود
غزلیات حافظ
رسید ناله سعدی به هر که در آفاق
هم آتشی زدهای تا نفیر میآید
غزلیات سعدی
رخ از ما تا به کی پنهان کند عید
هلال آنک به ابرو مینماید
غزلیات سعدی
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
غزلیات سعدی
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هرچه آفاق بجویند کران تا به کران
غزلیات شهریار
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
ایرج میرزا
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
غزلیات حافظ
راحت از عیش بهشت و لب حورش نبود
هر که او دامن دلدار خود از دست بهشت
اشعار منتسب حافظ
راز سربستهٔ ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سرِ بازارِ دگر
غزلیات حافظ
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک
هر ره که جُز این است همه دور و دراز است
عراقی
روی ننمود یار چتوان کرد
نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟
عراقی
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
عراقی
رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست
نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد
غزلیات حافظ
رسید دولت وصل و گذشت محنت هجر
نهاد کشور دل باز رو به معموری
اشعار منتسب حافظ
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
غزلیات سعدی
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خُمخانه به جوش آمد و میباید خواست
غزلیات حافظ
روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
غزلیات شهریار
روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت
غزلیات سعدی
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمدهای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمدهای
غزلیات شهریار
رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت
مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟
غزلیات حافظ
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
غزلیات سعدی
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
غزلیات سعدی
راحت جان باشد از آن قبضه تیغ
مرهم دل باشد از آن جعبه تیر
غزلیات سعدی
رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است
مردم این مملکت هم مثل خر رم میکنند
ایرج میرزا
رواق چشم که یک انعکاس او آفاق
محیط نه فلکش زورقی به دریایی
غزلیات شهریار
رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من
غزلیات شهریار
روزگارم شد، ار نه عاقلمی
ماتم روزگار داشتمی
عراقی
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
غزلیات سعدی
رود از دیده چو با یاد منش اشک ندامت
لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید
غزلیات شهریار
رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند
گویی که در آن نیم شب از روز دری بود
غزلیات سعدی
رفته گیر از بَرَم و زآتش و آبِ دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تَر گیر
غزلیات حافظ
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
غزلیات شهریار
روی بنما، که جان نثار کنم
گفت: جان را چه اعتبار بود؟
عراقی
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
غزلیات حافظ
روز برآمد بلند ای پسر هوشمند
گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند
غزلیات سعدی
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
غزلیات سعدی
روی گفتم که در جهان بنهم
گردم از قید بندگی آزاد
غزلیات سعدی
روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟
گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟
عراقی
روزی به پای مرکب تازی درافتمش
گر کبر و ناز باز نپیچد عنان دوست
غزلیات سعدی
روزی برسی به وصل! حافظ
گر طاقت انتظار داری!
اشعار منتسب حافظ
روزی به خرج غم نکند اشک من وفا
گر دستگیر دیده نه خون جگر شود
اشعار منتسب حافظ
رقاص وار چرخ زند بر سر دو پای
گاهی بغل بدزدد و گه شانه خم کند
ایرج میرزا
رسواش مکن به کام دشمن
کو خود ز رخ تو شرمسار است
عراقی
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
غزلیات شهریار
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی
که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم
غزلیات شهریار
رَباب و چنگ به بانگِ بلند میگویند
که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید
غزلیات حافظ
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند
غزلیات سعدی
روی در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در این هوس بر باد
غزلیات سعدی
رموز عشق، عراقی، مگو چنین روشن
که راز خویش چنین آشکار نتوان کرد
عراقی
رواست در بَر اگر میتَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد
غزلیات حافظ
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سیروزه و ساغر گیرم
اشعار منتسب حافظ
روا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند
غزلیات سعدی
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
عراقی
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت
عراقی
- ۰۲/۰۳/۰۴