پنجره دو جداره مراغه آرتین یو پی وی اس Artin upvc جهت تماشای کارتون کلیک کنید

کارگاه تولید و نصب درب و پنجره دو جداره و تعویض پنجره قدیمی با دوجداره در تبریز و مراغه 09149742826 حامدی

پنجره دو جداره مراغه آرتین یو پی وی اس Artin upvc

کارگاه تولید و نصب درب و پنجره دو جداره و تعویض پنجره قدیمی با دوجداره در تبریز و مراغه 09149742826 حامدی

✔مناسب ترین قیمت درب و پنجره دو جداره
✔طراحی ، ساخت و نصب انواع مدل پنجره دو جداره
✔استفاده از پروفیل های استاندارد ضد زرد شوندگی با مقاومت بالا همراه با تقویت داخلی گالوانیزه یک
✔شیشه دو و سه جداره صنعتی با گاز و بدون گاز
✔یراق ترک و آلمانی تک حالته دو حالته فولوکس واگنی
✔استعلام قیمت در و پنجره دو جداره، قیمت پنجره دو جداره مارک خوب
✔توری پلیسه ضد باکتریال
✔آماده همکاری با سازندگان و انبوه سازان محترم

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
کلمات کلیدی

قشنگ ترین مداحی صوتی برای ماشین

جمعیت روستای کاسین ورزقان

جمعیت روستای طالبخان مراغه

رصدخانه مراغه در چه قرنی ساخته شد

رصد خانه چیست

اولین رصد خانه در کجا ساخته شد

قیمت پنجره دو جداره مارک خوب

قیمت پنجره دو جداره

استعلام قیمت در و پنجره دو جداره

دانلود کارتون باب اسفنجی شلوار مکعبی دوبله فارسی

نوحه های سید طالع باکویی

دانلود نوحه با کیفیت بالا برای ماشین

گلچین بهترین مداحی ها برای ماشین

مداحی محمدحسین پویانفر

دانلود مداحی من ایرانمو تو عراقی

دانلود اهنگ های جوان پسند برای ماشین

دانلود آهنگ های پرطرفدار جدید شاد برای ماشین

دانلود آهنگ های پرطرفدار جدید شاد برای رقص

دانلود آهنگ های خاص و کمیاب

دانلود آهنگ شاد برای ماشین ریمیکس طولانی

فیلم سینمایی ترکی عاشقانه بدون سانسور

لیست فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه

فیلم سینمایی ترکی عاشقانه بدون سانسور با بازی هانده ارچل

فیلم ترکیه ای عاشقانه جدید بدون سانسور با زیرنویس فارسی

دانلود فیلم سینمایی عاشقانه گریه دار ترکیه ای

بهترین فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه زمان خوشبختی

بهترین فیلم های سینمایی ترکیه ای عاشقانه دوبله فارسی

دانستنی ها و اطلاعات عمومی خواندنی

جملات انگیزشی کوتاه

نماز وحشت چند رکعت است و چگونه خوانده می شود؟

۱۹ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی

دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت

غزلیات شهریار


سر مویی ز تو، تا با تو باقی است

درین ره در نگنجی، گر چه مویی

عراقی


سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده

دریا در و مرجان بود و هول و مخافت

غزلیات سعدی


سرابستان در این موسم چه بندی

درش بگشای تا دل برگشاید

غزلیات سعدی


سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان

دربند او مشو که گرفتار می‌کند

غزلیات سعدی


سر عشقت کس تواند گفت؟ نی

در وصفت کس تواند سفت؟ نی

عراقی


ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون که من

در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز

غزلیات حافظ


سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

غزلیات سعدی


سر حکیم ما را در شوق لایزالی

در من یزید عشقش پیش دکان نهاده

عراقی


سر تا قدمِ وجودِ حافظ

در عشق، نهالِ حیرت آمد

غزلیات حافظ


سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد

در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

غزلیات حافظ


سر جان و جهان ندارد آنک:

در سرش بادهٔ الست افتاد

عراقی


ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز

در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز

عراقی


سودای تو نگنجد اندر دلی که جان است

در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟

عراقی


سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

غزلیات حافظ


سعدی شوریده بی‌قرار چرایی

در پی چیزی که برقرار نماند

غزلیات سعدی


سعدی به در نمی‌کنی از سر هوای دوست

در پات لازمست که خار جفا رود

غزلیات سعدی


سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد

در بند نسیم خوش اسحار نباشد

غزلیات سعدی


سوار عقل که باشد که پشت ننماید

در آن مقام که سلطان عشق روی نمود

غزلیات سعدی


ساقی، چو نمی‌دهی شرابم

خونابه بده بجای آبم

عراقی


سخنی، کز تو بشنود گوشم

خوشتر آید ز جان شیرینم

عراقی


سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است

خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

عراقی


سر به سر از لطف جانی ساقیا

خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا

عراقی


سر به سر از لطف جانی ای پسر

خوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر

عراقی


ساز سماع زهره در آغوش طبع تست

خوش خاکیان که گوش به این ساز می‌دهند

غزلیات شهریار


سپس چون پا گرفتی، تا نیفتی

خورد غم بیشتر بیچاره مادر

ایرج میرزا


سر برآرید حریفان که سبویی بزنیم

خواب را رخت بپیچیم و به سویی بزنیم

غزلیات شهریار


سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت

غزلیات شهریار


سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

غزلیات شهریار


سنین عمر به هفتاد می‌رسد ما را

خدای من که به فریاد می‌رسد ما را

غزلیات شهریار


سخن هرگز بدین شیرینی و لطف و روانی نیست

خدا را شهریار این طبع جوی آب را ماند

غزلیات شهریار


سخن سربسته گفتی با حریفان

خدا را زین معما پرده بردار

غزلیات حافظ


ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا

خبر از دشمن و اندیشهٔ بدگویان نیست

غزلیات سعدی


سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

خاک وجود ما را گرد از عدم برآید

غزلیات سعدی


سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن

خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد

غزلیات سعدی


سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی

خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید

غزلیات سعدی


سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود

حیف باشد که همه عمر به باطل برود

غزلیات سعدی


سخت بود ره به دلش یافتن

حصن کلات است پدرسوخته

ایرج میرزا


سر بر قدمت نهیم روزی

چون همت سرفراز داریم

عراقی


سالها در جستجویش دست و پایی می‌زدیم

چون نشان دیدیم، خود را بی‌نشان خواهیم کرد

عراقی


سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی

چون ماجرای عشق تو یک یک به در فتاد

غزلیات سعدی


سر ز حسرت به درِ میکده‌ها بَرکردم

چون شناسایِ تو در صومعه یک پیر نبود

غزلیات حافظ


سرگشته بانوان وَسَطِ آتشِ خِیام

چون در میانِ آبْ نُقُوش ستاره‌ها

ایرج میرزا


سفر شه بنای باغ امیر

چون به یک سال اتفاق افتاد

ایرج میرزا


سرش مدام ز شور شراب عشق خراب

چو مست دایم از آن گرد شور و شر می‌گشت

غزلیات سعدی


سروبالایِ من آنگه که درآید به سَماع

چه محل جامهٔ جان را؟ که قبا نتوان کرد

غزلیات حافظ


سخن در احتیاجِ ما و اِسْتِغنایِ معشوق است

چه سود افسونگری ای دل؟ که در دلبر نمی‌گیرد

غزلیات حافظ


سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم

چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود

غزلیات حافظ


سحر گویند حرامست در این عهد ولیک

چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند

غزلیات سعدی


ساعی و نَمام روز خوب نبیند

چاه کن آسودگی ز چاه ندارد

ایرج میرزا


سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد

چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را

غزلیات سعدی


سپهر، دور خوش اکنون کُنَد که ماه آمد

جهان به کامِ دل اکنون رسد که شاه رسید

غزلیات حافظ


سروناز ارم از دور به من کرد سلام

جای آن را که چنان سرو کند ناز به من

غزلیات شهریار


ساقی، ار جام می، دمادم نیست

جان فدای تو، دردیی کم نیست

عراقی


سهل است به خون من اگر دست برآری

جان دادن در پای تو دشوار نباشد

غزلیات سعدی


سرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا

تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت

غزلیات سعدی


سعدیا گر به جان خطاب کند

ترک جان گوی و دل به دست آرش

غزلیات سعدی


سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق

ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

غزلیات سعدی


سعدی چو اسیر عشق ماندی

تدبیر تو چیست ترک تدبیر

غزلیات سعدی


سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست

تحفه روزگار اهل شناخت

غزلیات سعدی


سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

غزلیات حافظ


سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

غزلیات شهریار


سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل‌افشانی‌ها

غزلیات شهریار


سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است

تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی

غزلیات شهریار


ساحل نجاتی هست ای غریق دریا دل

تا خراج بستانی زین خلیج طوفانی

غزلیات شهریار


سر مکش حافظ ز آهِ نیمْ شب

تا چو صبحت، آینه رخشان کنند

غزلیات حافظ


سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

غزلیات سعدی


سرو ستادست مؤدب به جای

تا تو به رفتار تقدم کنی

ایرج میرزا


سال ها با بار پیری خم شدم در جستجویش

تا به چاه گور هم رفتم نشد پیدا جوانی

غزلیات شهریار


سویِ جَنَّت برفت با دلِ شاد

تا بماناد جاوادان آن جا

ایرج میرزا


سلطان خیالت شبی آرام نگیرد

تا بر سر صبر من مسکین ندواند

غزلیات سعدی


سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در

تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید

غزلیات سعدی


سال عمرش چونکه از پنجه گذشت

پنجه مرگش یکی بفشرد نای

ایرج میرزا


سزد که هر چه به هر جا وطن پرست بُوَد

پس از تو تا به ابد جامه مُشک فام کنند

ایرج میرزا


سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

غزلیات حافظ


سعدیا کنگره وصل بلندست و هر آنک

پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد

غزلیات سعدی


سوادِ نامهٔ مویِ سیاه چون طی شد

بَیاض کم نَشَوَد گر صد انتخاب رود

غزلیات حافظ


سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام

بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری

غزلیات شهریار


سیر آمدم از حیات خود، زیراک

بی او ز حیات آن نمی‌یابم

عراقی


سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست

به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

غزلیات حافظ


سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم

به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش

عراقی


سعدیا گوسفند قربانی

به که نالد ز دست قصابش

غزلیات سعدی


سعدیا روی دوست نادیدن

به که دیدن میان اغیارش

غزلیات سعدی


سر که به کشتن بنهی پیش دوست

به که به گشتن بنهی در دیار

غزلیات سعدی


سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد

غزلیات سعدی


سبیل ها را تا زیر چشم تاب دهند

به قد و قامت خود افتخار تام کنند

ایرج میرزا


سماع انس که دیوانگان از آن مستند

به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد

غزلیات سعدی


سعدیا هر دمت که دست دهد

به سر زلف دوستان آویز

غزلیات سعدی


سِکَندَر را نمی‌بخشند آبی

به زور و زر مُیَسَّر نیست این کار

غزلیات حافظ


سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی

به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد

عراقی


سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد

به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد

غزلیات حافظ


سفر اصفهان چو پیش آمد

به خزان شد حواله فروردین

ایرج میرزا


سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

غزلیات سعدی


سحرگه از سر سجاده برخاست

به بوی جرعه‌ای زنار بربست

عراقی


سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

غزلیات سعدی


سعدی از بند تو هرگز به درآید؟هیهات!

بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست

غزلیات سعدی


سعدیا دل در سرش کردی و رفت

بلکه جانش نیز در پا می‌رود

غزلیات سعدی


سحرگاهان به کوی او بسی رفتم به بوی او

بسی گفتم: قبولم کن، نکرد آن یار چتوان کرد؟

عراقی


ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه

بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه

عراقی


سرود جنگل و دریاچه سنفونی‌هایی است

برون ز دایره درک و رانش بشری

غزلیات شهریار


سر و چَشمی چُنین دلکَش، تو گویی چشم از او بردوز؟

برو کاین وعظ بی‌معنی، مرا در سر نمی‌گیرد

غزلیات حافظ


سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم

بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم

عراقی


سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت

بر در بنشینم اگر از خانه برانند

غزلیات سعدی


سری به خاک فرو برده ام به داغ جگر

بدان امید که آلاله بردمم از خاک

غزلیات شهریار


سمست بر وجود من این اسب زودتر

باید خدایگان اجل دفع سم کند

ایرج میرزا


سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند

غزلیات سعدی


سعدی صبور باش بر این ریش دردناک

باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد

غزلیات سعدی


ساقی، ار صاف نیست، دردی ده

باش، گو، هر چه هست، پخته و خام

عراقی


ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان

بازم رهان، که با غم و تیمار مانده‌ام

عراقی


سعدی آتش‌زبانم در غمت سوزان چو شمع

با همه آتش‌زبانی در تو گیراییم نیست

غزلیات سعدی


ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت

با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند

غزلیات حافظ


سعدی اگر عاقلی عشق طریق تو نیست

با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند

غزلیات سعدی


سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

غزلیات شهریار


سعدی نرود به سختی از پیش

با قید کجا رود گرفتار

غزلیات سعدی


سرمست درآمد از خرابات

با عقل خراب در مناجات

غزلیات سعدی


سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

با رستم دستان بزند هر که درافتاد

غزلیات سعدی


سالم و سرخ و سفید و چاق و گرد

با دو چشم چون ستاره نوربار

ایرج میرزا


سپر صلح و صفا دارم و شمشیر محبت

با تو آن پنجه نبینم که به پیکار من آیی

غزلیات شهریار


ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می‌کشم

غزلیات شهریار


سعدی به خفیه خون جگر خورد بارها

این بار پرده از سر اسرار برگرفت

غزلیات سعدی


سپرت می‌بباید افکندن

ای که دل می‌دهی به تیرانداز

غزلیات سعدی


سر مویی نظر آخر به کرم با ما کن

ای که در هر بن موییت دل مسکینیست

غزلیات سعدی


سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن

ای ساروان فروکَش کاین ره کران ندارد

غزلیات حافظ


ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

اِی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

غزلیات شهریار


سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق

اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

غزلیات سعدی


سجاده نشینی که مرید غم او شد

آوازه اش از خانه خمار برآمد

غزلیات سعدی


سویِ منِ وحشی صفتِ عقل رمیده

آهو رَوشی، کبک خرامی، نفرستاد

غزلیات حافظ


سودای زلف و خالت جز در خیال ناید

اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد

عراقی


سعدی چو امید وصل باقیست

اندیشه جان و بیم سر نیست

غزلیات سعدی


سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال

آنت مقامی بزرگ اینت بهایی حقیر

غزلیات سعدی


سرو خرامان چو قد معتدلت نیست

آن همه وصفش که می‌کنند به قامت

غزلیات سعدی


ساقی قدحی شراب در دست

آمد ز شراب خانه سرمست

عراقی


سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد

الا گرش برانی علت جز این نباشد

غزلیات سعدی


سعدی نتوان به هیچ کشتن

اِلّا به فراق روی احباب

غزلیات سعدی


سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد

غزلیات حافظ


سودای محال در دماغم

افگنده به هرزه های و هویی

عراقی


سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغِ سحر

آشیان در شِکَنِ طُرِّهٔ شمشاد نکرد

غزلیات حافظ


سازش به هر سری نکند تاج افتخار

آزادگی به سرو سرافراز می‌دهند

غزلیات شهریار


سعدی شیرین سخن در راه عشق

از لبش بوسی گدایی می‌کند

غزلیات سعدی


سالها جستم، ندیدم روی تو

از طلب اکنون به استادم، تو دان

عراقی


سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد

از چه می‌ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست

غزلیات سعدی


سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست

از بهر این معامله غمگین مباش و شاد

غزلیات حافظ


سیمای تو روحانی در آینه دریاست

ارزانی دریا باد این آینه‌سیمایی

غزلیات شهریار


سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست

آتشی هست که دود از سر آن می‌آید

غزلیات سعدی


سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت

غزلیات حافظ


سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود

آتش زدی و سود و زیانم بسوختی

عراقی


ساقی سیمتن چه خسبی خیز

آب شادی بر آتش غم ریز

غزلیات سعدی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

زیاده وقت ندارم همین قَدَرْ تو بگو

که پول خواهد ایرج چو قبضْ رد کردست

ایرج میرزا


ز زلف زرکش خورشید بند سیم سه‌تار

که پرده‌های شب تیره تار و مار آمد

غزلیات شهریار


ز گِردِ خوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشت

که بی مَلالتِ صد غُصه، یک نَواله برآید

غزلیات حافظ


ز زهدِ خشک ملولم کجاست بادهٔ ناب؟

که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد

غزلیات حافظ


ز چشم غمزده خون می‌رود به حسرت آن

که او به گوشه چشم التفات فرماید

غزلیات سعدی


ز بهر آبرو یک رویه کن کار

که آنجا آبرو ریزد دورویی

عراقی


ز دل که می‌گذرد بر درت بپرس آخر:

که آن شکسته برین در چه کار می‌گذرد

عراقی


ز مُصحَف رخ دلدار آیتی بر خوان

که آن بیان مقامات کشف کشّاف است

اشعار منتسب حافظ


ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن

که آفتاب رخت در همه جهان پیداست

عراقی


ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر

که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند

غزلیات حافظ


ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه

که از غم تو مرا عشق بی‌نیاز کند

عراقی


ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

که از خزان گلشن شور نغمه‌خوانی نیست

غزلیات شهریار


زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست

که از خدای بر او نعمتی و آلاییست

غزلیات سعدی


ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری

که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد

غزلیات حافظ


ز وصل خود بده کام دل من

که از بیداد هجر آمد به فریاد

عراقی


ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمی‌آید

غزلیات حافظ


ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

غزلیات حافظ


ز بهر صید دل‌های جهانی

کمند زلف خوبان دام کردند

عراقی


زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت؟

کس ندارد ذوقِ مستی میگساران را چه شد؟

غزلیات حافظ


ز عشق تو عراقی را دمی هست

کزان دم روی انسان آفریدند

عراقی


ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد

کز کودکی به خون جگر پروریده‌اند

غزلیات سعدی


زان به چشم من درآیی هر زمان

کز صفا آب روانی ساقیا

عراقی


زان به چشم من درآیی هر زمان

کز صفا آب روانی ای پسر

عراقی


زیبد ار خاک درت بر سر کنم

کز سرایم خوار بیرون کرده‌ای

عراقی


زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد

کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

غزلیات سعدی


ز سِرِّ غیب کس آگاه نیست، قصه مخوان

کدام مَحرمِ دل ره در این حرم دارد؟

غزلیات حافظ


ز من زور وز تو زر، این به آن در

کُجا باقی است جا عُجَب و بَطَر را؟

ایرج میرزا


زندگانی چیست مردن پیش دوست

کاین گروه زندگان دل مرده‌اند

غزلیات سعدی


زلفش کشید بادِ صبا چرخِ سِفله بین

کانجا مجالِ بادِ وَزانَم نمی‌دهد

غزلیات حافظ


زیرِ شمشیرِ غمش رقص‌کُنان باید رفت

کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

غزلیات حافظ


زان فراموش عهد دشنامی

کاشکی یادگار داشتمی

عراقی


زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی:

کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم

عراقی


ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایمن

قوافلِ دل و دانش که مَرد راه رسید

غزلیات حافظ


زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت

قسم دل عشاق همه سوز و گداز است

عراقی


زنده در قبر کنند اهل ادب را لیکن

قبر فردوسی طوسی را آباد کنند

ایرج میرزا


زمانا کنت لا ارضی بوصل

فصرت الان ارضی بالخیال

عراقی


ز خون عزیزترم نیست مایه‌ای در تن

فدای دست عزیزان اگر بیالایند

غزلیات سعدی


ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا

فتاد و چون من سودازده به سر می‌گشت

غزلیات سعدی


زمانه فرصت این حرف ها به ما ندهد

غمین مباش اگر نیستی به جان خرسند

ایرج میرزا


ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

غزلیات شهریار


زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

غزلیات حافظ


ز بیداد زمانه وارهم من

عراقی گر کند از کف رهایم

عراقی


ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل

عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد

غزلیات سعدی


زان جا که حساب همت ماست

عالم همه حبه‌ای شماریم

عراقی


ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر

طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من

عراقی


زان چنان رخ، که تمنای دل است

صبر ازین بیش مگر نتوان کرد

عراقی


زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند

شود ز عکس جمالت دلم گلستانی

عراقی


ز دستِ شاهدِ نازک‌عِذار عیسی‌دَم

شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود

غزلیات حافظ


ز آرزوی لبت عراقی را

شد مسلم حدیث جان گفتن

عراقی


ز ماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر

شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده

غزلیات شهریار


زین سان که وجود توست ای صورت روحانی

شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

غزلیات سعدی


زر و سر را نبود هیچ درین بقعه محل

سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود

عراقی


ز شرمِ آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دستِ صبا، خاک در دهان انداخت

غزلیات حافظ


زین خوشترت کجا خبری در زند که دوست

سر بی‌خبر به ما زد و از ما خبر گرفت

غزلیات شهریار


زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر رَه نزند

سال‌ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

غزلیات حافظ


زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی

ساکن که دام زلف بر آن گستریده‌اند

غزلیات سعدی


زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید

زیرا که همه سود از او بُد ضرر از من

ایرج میرزا


زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان

زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی

عراقی


زر و سیم زیاد بهر نثار

زیر پای ملک امیر نهاد

ایرج میرزا


زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست

زنده آنست که با دوست وصالی دارد

غزلیات سعدی


زنبور و نحل هر دو ز یک گوهرند لیک

زنبور نیش آورد و نحل انگبین

ایرج میرزا


ز نقش روی تو با هیچ کس نشان ندهد

زمان زمان ز رخت نقش دیگری آغاز

عراقی


زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟

زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش می‌زند

اشعار منتسب حافظ


ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم

ز وصل جان‌فزای تو به یک دیدار خرسندم

عراقی


ز نوش لب چو مرهم می‌ندادی

ز نیش لب چرا جانم بخستی؟

عراقی


ز طرهٔ تو پریشانی دلم شد فاش

ز مشک نیست غریب آری ار بود غماز

اشعار منتسب حافظ


ز همرهی عراقی ز راه واماندم

ز لطف بر در خویشم رهی نما ای دوست

عراقی


ز دلتنگی به جانم با که گویم؟

ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

عراقی


ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟

ز غصه می‌بمیرم، با که گویم؟

عراقی


ز بخت، بی‌ره و آیین و پا و سر می‌زیست

ز عشق، بی‌دل و آرام و خواب و خور می‌گشت

غزلیات سعدی


ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد

ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید

غزلیات سعدی


ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق

ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی

عراقی


ز رویش هرچه بگشایم نقاب روی او اولی

ز زلفش هر چه بر بندم، مرا زنار اولی‌تر

عراقی


ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند

ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند

غزلیات حافظ


ز گوشه‌ای غم تو گفت: می‌خورم غم کارت

ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم

عراقی


ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

عراقی


ز جان محبوب تر دارش که داردت

ز جان محبوب تر بیچاره مادر

ایرج میرزا


ز کویت گر رسد گردی به استقبال برخیزد

ز جان افشانی صاحبدلان گردی ز هر کویی

عراقی


ز خود صبری و آرامی نمی‌یابم نمی‌یابم

ز تو لطفی و احسانی نمی‌بینم نمی‌بینم

عراقی


ز تنهایی ملولم، چند نالم؟

ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟

عراقی


ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من

ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد

عراقی


ز رنگ نیستی شان رنگ و بویی

ز برگ بی‌نوایی‌شان نوایی

عراقی


ز آب دیده من فرش خاک تر می‌شد

ز بانگ ناله من گوش چرخ کر می‌گشت

غزلیات سعدی


زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیده‌ای؟

ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی

عراقی


ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی

روان فشاند بر روی تو ز شیدایی

عراقی


ز اندوه فراقش بر دل من

رسد هر لحظه تیماری دریغا

عراقی


زندگانی گر کسی بی عشق خواهد من نخواهم

راستی بی عشق زندان است بر من زندگانی

غزلیات شهریار


ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

غزلیات سعدی


زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟

دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

غزلیات حافظ


زن قحبه چه می‌کشی خودت را

دیگر نشود حسین زنده

ایرج میرزا


زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست

دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد

غزلیات حافظ


ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را

دمی ز وسوسهٔ عقل بی‌خبر دارد؟

غزلیات حافظ


ز لطف گرد دل بی‌غمان بسی گشتی

دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست

عراقی


ز شادی همه عالم شدست بیگانه

دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست

عراقی


زود پا در بساط وصل نهیم

دست با دوست در کنار کنیم

عراقی


ز آفتاب مهر بر دل سایه افگن، تا شود

در هوای مهر روی تو چو ذره مستنیر

عراقی


زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند

در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است این؟

عراقی


زهر از کف دست نازنینان

در حلق چنان رود که جُلّاب

غزلیات سعدی


زین به نبود، کز آب دیده

خیزیم و گلیم خود بشوییم؟

عراقی


زلفش بریده رشته پیوند دل ولی

خود رشته‌ای که دل دمی از وی بریده نیست

غزلیات شهریار


زین پس ز جِماع رخ نتابم

خوب ار نشدی، نشو به کیرم

ایرج میرزا


ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

عراقی


ز درد هجر فراقم دمی خلاصی نیست

خدای را بستان داد و ده سزای فراق

اشعار منتسب حافظ


ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد

خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند

ایرج میرزا


زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی

حقا که در دهانش این انگبین نباشد

غزلیات سعدی


ز مسجدم به خرابات می‌فرستد عشق

حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع

اشعار منتسب حافظ


زشتی‌ای نیست به عالم که من از دیده او

چون نکو می‌نگرم جمله نکو می‌بینم

غزلیات شهریار


زنهار! دل مرا نگه‌دار

چون من ز میان کار رفتم

عراقی


زنهار که از دمدمه کوس رحیلت

چون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کرد

غزلیات سعدی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد

یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد

غزلیات سعدی


رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند

یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان

غزلیات شهریار


روز وصلِ دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران، یاد باد

غزلیات حافظ


رفتم و بیشم نبود روی اقامت

وعده دیدار گو بمان به قیامت

غزلیات شهریار


رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

غزلیات حافظ


رویش به کدام چشم بینیم؟

وصلش به چه روی چشم داریم؟

عراقی


روی در خاک کوی او مالیم

وز غمش ناله‌های زار کنیم

عراقی


ره بیدادگران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران

غزلیات شهریار


رنجور عشق به نشود جز به بوی یار

ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست

غزلیات سعدی


روزِ مرگم نفسی وعدهٔ دیدار بده

وان گَهَم تا به لَحَد فارغ و آزاد بِبَر

غزلیات حافظ


رسید ناله سعدی به هر که در آفاق

و گر عبیر نسوزد به انجمن چه رسد

غزلیات سعدی


رو تو شبی در تاتر او که ببینی

هیچ شهی این قدر سپاه ندارد

ایرج میرزا


روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش

همه گویند که این ماهی و آن پروینیست

غزلیات سعدی


ردا و طیلسان یکسو نهادم

همه زنار شد بند قبایم

عراقی


ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست

همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود

غزلیات سعدی


رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان می‌داری

همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود

غزلیات حافظ


رسید ناله سعدی به هر که در آفاق

هم آتشی زده‌ای تا نفیر می‌آید

غزلیات سعدی


رخ از ما تا به کی پنهان کند عید

هلال آنک به ابرو می‌نماید

غزلیات سعدی


رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار

هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

غزلیات سعدی


رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هرچه آفاق بجویند کران تا به کران

غزلیات شهریار


روز قیامت شود به صورت خرچنگ

هر که ز عارف ادب نگاه ندارد

ایرج میرزا


راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

غزلیات حافظ


راحت از عیش بهشت و لب حورش نبود

هر که او دامن دلدار خود از دست بهشت

اشعار منتسب حافظ


راز سربستهٔ ما بین که به دستان گفتند

هر زمان با دف و نی بر سرِ بازارِ دگر

غزلیات حافظ


راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک

هر ره که جُز این است همه دور و دراز است

عراقی


روی ننمود یار چتوان کرد

نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟

عراقی


رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!

نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

عراقی


رسید موسمِ آن کز طرب چو نرگسِ مست

نهد به پایِ قدح هر که شش درم دارد

غزلیات حافظ


رسید دولت وصل و گذشت محنت هجر

نهاد کشور دل باز رو به معموری

اشعار منتسب حافظ


روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

غزلیات سعدی


روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خُمخانه به جوش آمد و می‌باید خواست

غزلیات حافظ


روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی

منظر افروز شب عید وصالی کردیم

غزلیات شهریار


روزگاریست که سودای تو در سر دارم

مگرم سر برود تا برود سودایت

غزلیات سعدی


راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده‌ای

مگر ای شاهد گمراه به راه آمده‌ای

غزلیات شهریار


رقیب آزارها فرمود و جایِ آشتی نگذاشت

مگر آهِ سحرخیزان سویِ گردون نخواهد شد؟

غزلیات حافظ


روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

غزلیات سعدی


روی اگر پنهان کند سنگین‌ دل سیمین‌ بدن

مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را

غزلیات سعدی


راحت جان باشد از آن قبضه تیغ

مرهم دل باشد از آن جعبه تیر

غزلیات سعدی


رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است

مردم این مملکت هم مثل خر رم می‌کنند

ایرج میرزا


رواق چشم که یک انعکاس او آفاق

محیط نه فلکش زورقی به دریایی

غزلیات شهریار


رفت و به اختران سرشکم سپرد جای

ماهی که آسمان بربود از کنار من

غزلیات شهریار


روزگارم شد، ار نه عاقلمی

ماتم روزگار داشتمی

عراقی


رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

غزلیات سعدی


رود از دیده چو با یاد منش اشک ندامت

لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید

غزلیات شهریار


رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند

گویی که در آن نیم شب از روز دری بود

غزلیات سعدی


رفته گیر از بَرَم و زآتش و آبِ دل و چشم

گونه‌ام زرد و لبم خشک و کنارم تَر گیر

غزلیات حافظ


روزی که رفتی از بر بالین شهریار

گفتم که ناله‌ای کنم و بر سر آرمت

غزلیات شهریار


روی بنما، که جان نثار کنم

گفت: جان را چه اعتبار بود؟

عراقی


رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار

گریه‌اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

غزلیات حافظ


روز برآمد بلند ای پسر هوشمند

گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند

غزلیات سعدی


روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

گرفتگان ارادت به جور نگریزند

غزلیات سعدی


روی گفتم که در جهان بنهم

گردم از قید بندگی آزاد

غزلیات سعدی


روی او دیدم سر زلفش چرا آشفته گشت ؟

گر نبیند بلبل شوریده، گلزاری چه شد؟

عراقی


روزی به پای مرکب تازی درافتمش

گر کبر و ناز باز نپیچد عنان دوست

غزلیات سعدی


روزی برسی به وصل! حافظ

گر طاقت انتظار داری!

اشعار منتسب حافظ


روزی به خرج غم نکند اشک من وفا

گر دستگیر دیده نه خون جگر شود

اشعار منتسب حافظ


رقاص وار چرخ زند بر سر دو پای

گاهی بغل بدزدد و گه شانه خم کند

ایرج میرزا


رسواش مکن به کام دشمن

کو خود ز رخ تو شرمسار است

عراقی


روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز

که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب

غزلیات شهریار


رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی

که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

غزلیات شهریار


رَباب و چنگ به بانگِ بلند می‌گویند

که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید

غزلیات حافظ


رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی

که شرط نیست که با زورمند بستیزند

غزلیات سعدی


روی در خاک رفت و سر نه عجب

که رود هم در این هوس بر باد

غزلیات سعدی


رموز عشق، عراقی، مگو چنین روشن

که راز خویش چنین آشکار نتوان کرد

عراقی


رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ دل

که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد

غزلیات حافظ


روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

اشعار منتسب حافظ


روا بود همه خوبان آفرینش را

که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند

غزلیات سعدی


رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان

که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان

عراقی


رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود

که پرده از رخ تو برنمی‌توان انداخت

عراقی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

نادان به کارها شده مستولی

دانا به خون دل شده مستغرق

ایرج میرزا


ناخوانده و خوانده چو بلا بر سرم آیند

دارند تمنا همه بی حد و مر از من

ایرج میرزا


نرگسِ مستِ نوازش کُنِ مردم دارش

خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد

غزلیات حافظ


نازنین‌تر ز قَدَت در چمنِ ناز نَرُست

خوش‌تر از نقشِ تو در عالمِ تصویر نبود

غزلیات حافظ


نخواهم چون شرابِ کَس به خواری

خورَم با کامِ دل خونِ جگر را

ایرج میرزا


نیک نامی خواهی ای دل با بَدان صحبت مدار

خودپسندی جانِ من بُرهانِ نادانی بُوَد

غزلیات حافظ


ناخورده شراب می‌خروشیم

خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم

عراقی


ناگشته دمی ز خویش فانی

خواهی که شوی به دوست باقی؟

عراقی


نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم

خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

غزلیات شهریار


نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

غزلیات حافظ


نظاره روی ساقی، نظارگی عراقی

خم خانه عشق باقی، باقی همه بهانه

عراقی


نه جود و کرم داشت تا گویمش

خداوندِ جود و کرم فوت شد

ایرج میرزا


نه تو را از من مسکین نه گل خندان را

خبر از مشغله بلبل سودایی هست

غزلیات سعدی


ناگزیرست تلخ و شیرینش

خار و خرما و زهر و جلابش

غزلیات سعدی


نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری

حلقهٔ اورادِ ما مجلسِ افسانه شد

غزلیات حافظ


نوای ساز تو خواند ترانه توحید

حقیقتی به زبان مجاز می‌گویی

غزلیات شهریار


نمی‌بینی چو روی دوست، باری

حجابی پیش روی خود فروهل

عراقی


نیک نومیدم ز امید بهی

حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان

عراقی


نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

چیست تا در نظر عاشق جانباز آید

غزلیات سعدی


ننگ می‌دارد ز درویشی من

چون کنم؟ چون بینوا افتاده‌ام

عراقی


نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

غزلیات شهریار


نظام بزم طرب از می است، مجلس ما

چو می نگیرد بی می نظام، باده بیار

عراقی


نگفته بودی، بیداد کم کنم روزی؟

چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

عراقی


نخستم برگزیدی از دو عالم

چو طفلی در برم می‌پروریدی

عراقی


نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

عراقی


نباید دل از دست مردم ربود

چو خواهند جایی که تنها روند

غزلیات سعدی


نگفتمت که به ترکان نظر مکن سعدی

چو ترک ترک نگفتی تحملت باید

غزلیات سعدی


نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

غزلیات شهریار


نسیم باد صبا بوی یار من دارد

چو باد خواهم از این پس به بوی او پیمود

غزلیات سعدی


نسیم در سرِ گُل بشکند کُلالهٔ سنبل

چو از میانِ چمن بویِ آن کُلاله برآید

غزلیات حافظ


نه مشکاتم که مصباح جمال عشقم افروزد

چه نسبت نور پاکی را به چون من خاک ناپاکی

غزلیات شهریار


نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی

چه گویم با تو کز عزت ورای عقل و ادراکی

غزلیات شهریار


نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ

چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد

غزلیات حافظ


نَعوذُ بالله از آن قطره های دیده شیخ

چه خانه ها که از این آب کم خراب کند

ایرج میرزا


نی دمی لب بر لب مطرب نهاد

چنگ را در زیر ناخن کرد پی

اشعار منتسب حافظ


نمی‌دانم چو بحر بیکرانی

چرا پیوسته در بند سبویی؟

عراقی


ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار

چاکم بود گریبان گر در کفن نباشم

غزلیات شهریار


نهان با محرمی رازی بگفتند

جهانی را از آن اعلام کردند

عراقی


نپرسد از عراقی، تا بمیرد

جهان گوید که: مرد، آری دریغا

عراقی


نگاه من نتواند جمال جانان جست

جمال اوست که جوینده نگاه من است

غزلیات شهریار


نگارا، بر تو نگزینم کسی را

تویی از جمله خوبان اختیارم

عراقی


نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن

توبت کنون چه فایده دارد که نام شد

غزلیات سعدی


نگهداری کند نُه ماه و نُه روز

تو را چون جان به بر بیچاره مادر

ایرج میرزا


نخستین گم کنند آنگاه جویند

تو چون چیزی نکردی ؟ گم؟ چه جویی؟

عراقی


نصیب کوردلان است نعمت دنیا

تو چشم رشد و تمیزی همین گناهت بس

غزلیات شهریار


ناگفته نگذریم که این اسب خوش خصال

تنها نه گاه گیر بود، سرفه هم کند

ایرج میرزا


نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟

تنم رنجور می‌خواهی، دلم بیمار می‌داری

عراقی


نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید

تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند

غزلیات حافظ


نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟

تا همه صومعه داران پیِ کاری گیرند

غزلیات حافظ


نشوم یک‌دل و یک‌رنگ تو را

تا نسازی دل او از خون رنگ

ایرج میرزا


نیست امید بهی از بخت من

تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ

عراقی


نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند

تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند

غزلیات شهریار


نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود

تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

غزلیات سعدی


نیک نزدیک بود بر در تو

تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

عراقی


نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

غزلیات سعدی


نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب

پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

غزلیات سعدی


نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

غزلیات سعدی


نیم جانی پیش او نتوان کشید

پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد

عراقی


نزد زلف دلربایش تحفه، دل خواهیم برد

پیش روی جانفزایش جان فشان خواهیم کرد

عراقی


نه آتش هم به چندین سرکشی خاکستری گردد

پس از افتادگی سر وامگیر ای نفس کز خاکی

غزلیات شهریار


نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده‌اند

بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می‌کنند

ایرج میرزا


نیست بی‌روی تو عراقی را

بیش ازین طاقت شکیبایی

عراقی


نگارا، کی بود کامیدواری

بیابد بر در وصل تو باری؟

عراقی


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

عراقی


نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران

بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم

عراقی


ندارم مونسی در غار گیتی

بیا، تا مونس غارم تو باشی

عراقی


نظام ما فقط از همّت تو دایر بود

بیا ببین که چه بعد تو با نظام کنند

ایرج میرزا


نیست در عالم عراقی را دمی

بی لب تو زندگانی ای پسر

عراقی


نفسی داشتم و ناله و شیون کردم

بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم

غزلیات شهریار


ناله سعدی به چه دانی خوش است

بوی خوش آید چو بسوزد عبیر

غزلیات سعدی


نشسته بر سر خوان فتوت

بهر دو کون در داده صلایی

عراقی


نگارستان چین دانم نخواهد شد سرایت لیک

به نوک کلک رنگ‌آمیز نقشی می‌نگار آخر

اشعار منتسب حافظ


نصب یک حاکم عادل را با سرعت تام

به نگه داری تبریز فراموش مکن

ایرج میرزا


نگارینی که با ما می‌نپاید

به ما دلخستگان کی رخ نماید؟

عراقی


نکرد آن دوست از من یاد روزی

به کام دشمنان شد روزگارم

عراقی


نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد

غزلیات حافظ


نظری کن به من خسته که ارباب کرم

به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

غزلیات سعدی


نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین

به سراغ غزل و زمزمه یار آمده باشد

غزلیات شهریار


نه لاله ام که برویم به طرف باغ تو لیکن

به دل چو لاله بهر نوبهار داغ تو گیرم

غزلیات شهریار


نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان

به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان

عراقی


نه آن شبست که کس در میان ما گنجد

به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد

غزلیات سعدی


نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر

به جز چراغ جمال بقیت اللهی

غزلیات شهریار


نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

غزلیات شهریار


نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند

به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح

اشعار منتسب حافظ


نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

غزلیات شهریار


نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی

به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

عراقی


ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت

بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم

عراقی


ناخورده شراب می‌خروشیم

بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم

عراقی


نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

غزلیات سعدی


ندیدم در جهان کامی دریغا

بماندم بی‌سرانجامی دریغا

عراقی


ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل

بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر

غزلیات سعدی


نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی

بعد از هزار سال که خاکش سبو بود

غزلیات سعدی


نگر هر آنچه که بر هیچکس نیامده بود

برین شکسته دلم از غم تو آن آمد

عراقی


ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر

برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده

غزلیات شهریار


نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو

برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت

غزلیات سعدی


نرگس مستت ربوده عقل من

برده خوابم نرگس جادوی تو

عراقی


نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود

برای هر که فرستند ارمغان خرسند

ایرج میرزا


نمی‌پزد تف غم آرزوی خام مرا

برای پختن سودای خام باده بیار

عراقی


نیم‌جانی دارم از تو یادگار

بر لبت لب رایگان نتوان نهاد

عراقی


نیست در عالم عراقی را دمی

بر لب تو کامرانی ساقیا

عراقی


ناگذشته ز سر هر دو جهان

بر سر کوش گذر نتوان کرد

عراقی


نامد گه آن که خسته‌ای را

بر درگه وصل بار باشد؟

عراقی


ناله و فریاد من هر نیم‌شب

بر در وصلت تقاضایی خوش است

عراقی


نی آنکه همیشه چون عراقی

بر خاک درت چو خاک خوار است

عراقی


نشد جان محرم اسرار جانان

بر آن محروم نامحرم بگرییم

عراقی


نظر بر قرعهٔ توفیق و یُمنِ دولتِ شاه است

بده کامِ دلِ حافظ که فالِ بختیاران زد

غزلیات حافظ


نیاید جز خیالت در دل من

بخر یوسف، سر زندان ندارم

عراقی


نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

غزلیات حافظ


نیاید جز خیالت در دل من

بجز یوسف سر زندان که دارد؟

عراقی


نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس

بجای لفظ عَن اندر کتاب خود من دید

ایرج میرزا


نشان عشق می‌جویی، عراقی

ببین تا چشم خون افشان که دارد؟

عراقی


نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد

باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد

غزلیات شهریار


ناموس به باد رفته‌ای را

با یک دو سه مشت گل خریدند

ایرج میرزا


نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

غزلیات سعدی


نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار

با تو آمیخته‌ایم، با دگری نامیزیم

عراقی


نشود منصرفِ از سَیرِ فَرَنگ

این همان احمدِ لایَنصَرِف است

ایرج میرزا


نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایهٔ تسلی شب های تار من

غزلیات شهریار


نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

غزلیات شهریار


نشود رام سر زلف دل آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامی‌ها

غزلیات شهریار


نادیده رخش به خواب یکشب

ای خفته درین خیال تا کی؟

عراقی


نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

غزلیات حافظ


نیست بزمی که به بالای تو آراسته نیست

ای برازنده به بالای تو بزم‌آرایی

غزلیات شهریار


نرگس! تو کجا و چشم مستش

او سرخوش و تو خمار داری

اشعار منتسب حافظ


نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو

اهلِ دل را بویِ جان می‌آید از نامم هنوز

غزلیات حافظ


ناله بیوه زنان را ز پی نان یاد آر

آه پیران سحرخیز فراموش مکن

ایرج میرزا


نفس عاقشان او باشد

آن کزو چرخ را مدار بود

عراقی


نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود

آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غزلیات حافظ


نه وصل بِمانَد و نه واصل

آن جا که خیالِ حیرت آمد

غزلیات حافظ


ناگه جمال توحید وانگه چراغ توفیق

الواح دیده شستند اشباح اشتباهی

غزلیات شهریار


نبخشندش جویی از بخل و امساک

اگر خود فی المثل باشد سنایی

اشعار منتسب حافظ


نگشت مست به جز غمزهٔ خوش ساقی

ازان شراب که در داد لعل خندانش

عراقی


نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان

از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز

غزلیات شهریار


نه همانا که درین واقعه من

از کف انده تو جان ببرم

عراقی


نقاش که صورتش ببیند

از دست بیفکند تصاویر

غزلیات سعدی


نومید چگونه باز گردد؟

از درگهت، آن کامیدوار است

عراقی


نومید چگونه باز گردد

از درگه تو امیدواری؟

عراقی


ناخورده دلم شراب وصلت

از دردی هجر در خمار است

عراقی


نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی

از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی

اشعار منتسب حافظ


نرگس همه شیوه‌های مستی

از چشمِ خوشت به وام دارد

غزلیات حافظ


نز تو به من رسد اثر، نه به رخت کنم نظر

از تو دو کون بی‌خبر، پس تو عیان کیستی؟

عراقی


نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم

از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد

عراقی


ندید چشم عراقی تو را، چنان که تویی

از آن که در نظرش جمله کاینات هباست

عراقی


نی خطا گفتم: کجا لذت دهد

آب حیوان پیش آن لب یا شکر؟

عراقی


نشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغن

“روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”

غزلیات شهریار


نیکویی خوی کن که نرگس مست

...

غزلیات سعدی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

می‌گشت قیامت آشکارا

یکباره به صور می‌دمیدند

ایرج میرزا


می ده، که ز هستی عراقی

یک باره مگر خلاص یابم

عراقی


مقام دردکشانی که در خراباتند

یقین بدان که ورای همه مقامات است

عراقی


من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست

یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود

غزلیات سعدی


معلوم کنی که اوست موجود

یابی همه چیزها مخیل

عراقی


ما را که دردِ عشق و بلای خُمار کُشت

یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند

غزلیات حافظ


مُردم در این فِراق و در آن پرده راه نیست

یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد

غزلیات حافظ


مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

غزلیات سعدی


من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را

غزلیات سعدی


من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

غزلیات سعدی


مرا گویند: فردا روز وصل است

وگرنه طاقت هجران که دارد؟

عراقی


متاع دلبری و حال دل سپردن نیست

وگرنه پیر از عاشقی نپرهیزد

غزلیات شهریار


مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت

وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت

عراقی


منکران را هم از این مِی دو سه ساغر بچشان

وگر ایشان نَستانند روانی به من آر

غزلیات حافظ


مرا، کز جام عشقت مست باشم

وصال و هجر یکسان می‌نماید

عراقی


ما دگرباره توبه بشکستیم

وز غم نام و ننگ وارستیم

عراقی


من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

عراقی


مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید

وز آن غریبِ بلاکش خبر نمی‌آید

غزلیات حافظ


میسرت نشود عاشقی و مستوری

ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد

غزلیات سعدی


مباحثی که در آن مجلسِ جنون می‌رفت

وَرایِ مدرسه و قال و قیلِ مسئله بود

غزلیات حافظ


مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

غزلیات حافظ


مانِعَش غلغلِ چنگ است و شکرخوابِ صَبوح

ور نه گر بشنود آهِ سحرم بازآید

غزلیات حافظ


مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

وجود من ز میان تو لاغری آموخت

غزلیات سعدی


ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان

وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند

غزلیات سعدی


مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد

وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند

غزلیات حافظ


ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت

وان شوخْ دیده بین که سر از خواب برنکرد

غزلیات حافظ


ما روی کرده از همه عالم به روی او

وآن سست عهد روی به دیوار می‌کند

غزلیات سعدی


من همه قصد وصالش می‌کنم

وان ستمگر عزم هجران می‌کند

غزلیات سعدی


من از رندی نخواهم کرد توبه

و لو آذَیتَنی بِالهَجرِ و الحَجر

غزلیات حافظ


مرا به زیور هستی خود بیارایی

و گرنه سوی عدم نظر کنی؟حاشاک

عراقی


مرا خود با تو چیزی در میان هست

و گر نه روی زیبا در جهان هست

غزلیات سعدی


من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت

و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

غزلیات سعدی


ما را به وصال وعده دادی

و آن وعدهٔ خود وفا نکردی

عراقی


ماییم کنون و نیم جانی

و آن نیز نهاده بر کف دست

عراقی


ما قبلهٔ خود روی چو خورشید تو کردیم

هیهات! که خورشید پرستیم دگربار

عراقی


منِ دیوانه چو زلفِ تو رها می‌کردم

هیچ لایق‌ترم از حلقهٔ زنجیر نبود

غزلیات حافظ


مجلس حالش ندیده‌ای که ببینی

هیچ کس این مایه دستگاه ندارد

ایرج میرزا


من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید

غزلیات سعدی


من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم

هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست

غزلیات سعدی


من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم

هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد

غزلیات سعدی


منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

غزلیات شهریار


من از ورع، مِی و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

غزلیات حافظ


مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان

هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت

غزلیات سعدی


مِی دوساله و محبوبِ چارده ساله

همین بس است مرا صُحبتِ صَغیر و کَبیر

غزلیات حافظ


منم کنون و یکی نیم جان رسیده به لب

همی دهم به تو، بستان تمام، باده بیار

عراقی


مبادا ور بود غارت در اسلام

همه شیراز یغمای تو باشد

غزلیات سعدی


مشو پنهان از آن عاشق که پیوست

همه پیدا و پنهانش تو باشی

عراقی


ما که اطفال این دبستانیم

همه از خاک پاک ایرانیم

ایرج میرزا


مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

غزلیات شهریار


می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت

همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب

غزلیات حافظ


مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود

همچنان طبع فرامش نکند پروازش

غزلیات سعدی


مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

غزلیات سعدی


ما بدان مقصدِ عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند

غزلیات حافظ


من چو بر اسب سخن رانی سوار آیم بود

هم رکابم فرخی و هم عنانم عنصری

ایرج میرزا


ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست

هم پیش یار گفته شود ماجرای یار

غزلیات سعدی


من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هزار شُکر که یارانِ شهر بی‌گنهند

غزلیات حافظ


مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

غزلیات سعدی


مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی

هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت

غزلیات سعدی


مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری

هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد

غزلیات سعدی


مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی

هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد

غزلیات سعدی


ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان

هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد

غزلیات سعدی


ما صلاح خویشتن در بی‌نوایی دیده‌ایم

هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را

غزلیات سعدی


معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟

غزلیات حافظ


می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت

هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند

غزلیات سعدی


مرگ برای ضعیف امر طبیعی است

هر قوی اوّل ضعیف گشت و سپس مُرد

ایرج میرزا


مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای

هر بهاری که به دنباله، خزانی دارد

غزلیات حافظ


منت به یک نگه آهوانه می بخشم

هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

غزلیات شهریار


مرا روزِ ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

غزلیات حافظ


مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد

هدهد خوش خبر از طَرْفِ سبا بازآمد

غزلیات حافظ


می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت

هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

غزلیات حافظ


ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان

هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان

عراقی


من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟

نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟

عراقی


مرا یاری است، گر خونم بریزد

نیارم خواست از وی خون بهایی

عراقی


مشامم تا ازو بویی نیابد

نیابد جان بیمارم شفایی

عراقی


من به او صِهر و او به من عَمّ بود

نه من او را نه او پدید مرا

ایرج میرزا


من از جحیم نترسم از آن که بار خدای

نه مطبخی است که در آتشم کباب کند

ایرج میرزا


ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

غزلیات شهریار


منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره

نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

عراقی


ما مست شراب ناب عشقیم

نه تشنه سلسبیل و کافور

غزلیات سعدی


مرد باید که جفا بیند و منت دارد

نه بنالد که مرا طاقت بدخویان نیست

غزلیات سعدی


می‌تپم چون مرغ بسمل در میان خاک و خون

ننگرد در من نگارم، الغیاث ای دوستان

عراقی


مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه

نمی‌بیند کست ناگه که او شیدا نمی‌باشد

غزلیات سعدی


من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم

نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ

غزلیات شهریار


من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟

نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟

عراقی


من مفلسم در کاروان گوهر که خواهی قصد کن

نگذاشت مطرب دربرم چندان که بستاند عسس

غزلیات سعدی


می‌خواستم که با تو برآرم دمی به کام

نگذاشت روزگار که گردد میسرم

عراقی


مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

غزلیات حافظ


مرا از هر چه می‌بینم رخ دلدار اولی‌تر

نظر چون می‌کنم باری بدان رخسار اولی‌تر

عراقی


مجلسِ اُنس و بهار و بحثِ شعر اندر میان

نَستَدَن جامِ مِی از جانان گران جانی بُوَد

غزلیات حافظ


مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

غزلیات سعدی


من دوش پنهان می‌شدم تا قصر جانان سنگنک

نرمک نهادم پای را رفتم به ایوان سنگنک

اشعار منتسب حافظ


مغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار

ندیده‌اند مگر دلبران بت‌رو را

غزلیات سعدی


من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

غزلیات سعدی


مرا گویی مشو غمگین، که غمخوارت شوم روزی

ندانم آن کنون باری مرا غمخوار می‌داری

عراقی


مرا گر چه ز غم جان بر لب آمد

نخواهی گفت: کای غم خوار چونی؟

عراقی


مرا دانی که بیمارم ز تیمار

نپرسی هیچ: کای بیمار چونی؟

عراقی


من از آن رَنج بُر گشتم که دیگر

نبینم رویِ کبرِ گنج وَر را

ایرج میرزا


ماکیانی که در برابر باز

نبود غیر عاجزی مضطر

ایرج میرزا


مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

ناله هایی است در این کلبه احزان که مپرس

غزلیات شهریار


میل از این خوشتر نداند کرد سرو

ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

غزلیات سعدی


میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی

میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

غزلیات سعدی


مرا شکر منه و گل مریز در مجلس

میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد

غزلیات سعدی


مریزید بر گور من جز شراب

میارید در ماتمم جز رباب

اشعار منتسب حافظ


من ز وصلش ز بی زری بیزار

می کند فقر مرد را عنین

ایرج میرزا


می روم آن جا که روزگار بخواهد

می کَشَم آن جا که آسمان بکشاند

ایرج میرزا


مخالفین تو سرمست بادۀ گل رنگ

موافقین تو خون جگر به کام کنند

ایرج میرزا


من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم

مهی که خود همه‌دان است باید این همه داند

غزلیات شهریار


ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار

مه را لب و دندان شکربار نباشد

غزلیات سعدی


منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم

منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش

عراقی


مفلسانیم بر درت عاجز

منتظر گشته تا چه فرمایی؟

عراقی


مرا خلقان توانگر می‌شمارند

من مسکین فقیرم، با که گویم؟

عراقی


من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار

غزلیات سعدی


منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد

من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور

غزلیات سعدی


مؤذن غلط کرد بانگ نماز

مگر همچو من مست و مدهوش بود

غزلیات سعدی


من از کجا و فراق از کجا و غم ز کجا

مگر که زاد مرا مادر از برای فراق

اشعار منتسب حافظ


مسلمش نبود عشق یار آتشروی

مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد

غزلیات سعدی


مگر روشن شود صبح امیدم

مگر خورشید از روزن برآید

عراقی


مگر به خیل تو با دوستان نپیوندند

مگر به شهر تو بر عاشقان نبخشایند

غزلیات سعدی


ماهم از آه دل سوختگان بی‌خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

غزلیات شهریار


مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ

مگر آبی که در چشمم دمی صد بار می‌آید

عراقی


مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست

مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست

عراقی


مطلوب دل درهم او یافتم از عالم

مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

عراقی


مقصود دل عاشق شیدا همه او دان

مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان

عراقی


محتسب گو چنگ میخواران بسوز

مطرب ما خوش به تایی می‌زند

غزلیات سعدی


مردم همه دانند که در نامه سعدی

مشکیست که در کلبه عطار نباشد

غزلیات سعدی


من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

غزلیات حافظ


ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی

مرغی لبق تر از من باید هم آشیانت

غزلیات سعدی


مائیم و شهریارا اقلیم عشق آری

مرغان قاف دانند آیین پادشاهی

غزلیات شهریار


مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد

مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

غزلیات سعدی


می‌رود در راه و در اجزای خاک

مرده می‌گوید مسیحا می‌رود

غزلیات سعدی


ماه درویش‌نواز از پس قرنی بازم

مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد

غزلیات شهریار


می‌چرانم به غزل چشم غزالان وطن

مرتعی سبز به دامان تلی ساخته‌ام

غزلیات شهریار


میان انجمن از لعل او چو آرم یاد

مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید

غزلیات سعدی


مرا دشمن چه می‌داری؟ که نیکت دوست‌ می‌دارم

مرا چون یار می‌دانی، چرا اغیار می‌داری؟

عراقی


مَهِل که روزِ وفاتم به خاک بسپارند

مرا به میکده بَر، در خُمِ شراب انداز

غزلیات حافظ


منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم

مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟

عراقی


ماتم زده‌ام، چرا نگریم؟

محنت زده‌ام، چه می‌کنم ناز؟

عراقی


محمد علی میرزا گر بمرد

محمد حسن میرزا زنده باد

ایرج میرزا


می‌روم تا که به صاحب‌نظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته‌نظران

غزلیات شهریار


متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجه است با ما سخنان بی‌حسیبت

غزلیات سعدی


مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست

مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید

غزلیات سعدی


مزار ز من، اگر بنالم

ماتم‌زده سوکوار باشد

عراقی


می‌گفت عراقی از سر سوز:

ما نیز برای گفت و گوییم

عراقی


ما آرزوی عشرت فانی نمی‌کنیم

ما را سریر دولت باقی مسخر است

غزلیات شهریار


مرا کمند میفکن که خود گرفتارم

لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند

غزلیات سعدی


من هم گویم یزید بد بود

لعنت به یزید بد کننده

ایرج میرزا


ملولی، زود سیری، نازنینی، ناز پروردی

لطیفی همچو گل نازک ولی چون سرو خودرویی

عراقی


ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم

لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم

عراقی


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

غزلیات سعدی


من بگیرم عنان شه روزی

گویم از دست خوبرویان داد

غزلیات سعدی


مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

غزلیات حافظ


من که قولِ ناصحان را خوانَدمی قولِ رَباب

گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس

غزلیات حافظ


ما چو دادیم دل و دیده به طوفانِ بلا

گو بیا سیلِ غم و خانه ز بنیاد بِبَر

غزلیات حافظ


مست خراب یابد هر لحظه در خرابات

گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات

عراقی


من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم

گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود

غزلیات سعدی


ماه در ابر رود چون تو برآیی لب بام

گل کم از خار شود چون تو به گلزار آیی

غزلیات شهریار


من همان ساعت که از مِی خواستم شد توبه کار

گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بُوَد

غزلیات حافظ


ماجرای عقل پرسیدم ز عشق

گفت معزولست و فرمانیش نیست

غزلیات سعدی


من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

غزلیات شهریار


می‌کند عقل سرکشی تمام

گردنش را ز می طناب بیار

اشعار منتسب حافظ


مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید

گرت مشاهده خویش در خیال آید

غزلیات سعدی


من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم

گر عراقی به چنین فخر ننازد چه کنم؟

عراقی


من مرغکی پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام

گر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را

غزلیات سعدی


ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی

گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست

غزلیات سعدی


من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بیا

گر توبه با خدای خطا پوش می‌کنی

غزلیات شهریار


من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول

گر تو را از من و از غیر ملالی دارد

غزلیات سعدی


من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم

گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت

غزلیات سعدی


مه روی بپوشاند خورشید خجل ماند

گر پرتو روی افتد بر طارم افلاکت

غزلیات سعدی


مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت

گر به سنگش بزنی جای دگر می‌نرود

غزلیات سعدی


مژده از من ستان به شادی وصل

گر بمیرم به درد هجرانت

غزلیات سعدی


ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش

گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار

غزلیات سعدی


من پروانه صفت پیش تو ای شمع چگل

گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود

غزلیات سعدی


می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن

گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را

غزلیات سعدی


ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد

گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید

غزلیات سعدی


مهری ز قبول بر دلم نه

کین قلب کسی نمی‌ستاند

عراقی


مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد

کین شور و شغب از سر بازار برآمد

عراقی


مبتلا گشتم در این بند و بلا

کوشش آن حق گزاران یاد باد

غزلیات حافظ


من فکر خویش نیستم اندیشه زان کنم

کو خواجه را به کشتن من متهم کند

ایرج میرزا


مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

کو به تأییدِ نظر حلِّ معما می‌کرد

غزلیات حافظ


مرا یک ذره اندوه تو خوشتر

که یک عالم پر از سیم و زر آید

عراقی


میان مهربانان کی توان گفت؟

که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

غزلیات حافظ


مکن یارا دلم مجروح مگذار

که هیچم در جهان مرهم نباشد

غزلیات سعدی


مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن

که هنوز وصله‌ی دل دو سه بخیه کار دارد

غزلیات شهریار


مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را

که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

عراقی


منه دل بر چنین محنت سرایی

که هرگز زو نیابی راحت دل

عراقی


من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم

که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد

غزلیات حافظ


مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی

که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست

غزلیات سعدی


مگر خاکم ز میخانه سرشتند

که هر دم سوی میخانه گرایم؟

عراقی


مرا از خود جدا دارد نگاری

که نیست از وی گزیرم، با که گویم؟

عراقی


مبادا که گنجی ببیند فقیر

که نتواند از حرص خاموش بود

غزلیات سعدی


مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

عراقی


من همان روز دل و صبر به یغما دادم

که مقید شدم آن دلبر یغمایی را

غزلیات سعدی


مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ

که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد

غزلیات سعدی


مطرب از دست من به جان آمد

که مرا طاقت شنیدن نیست

غزلیات سعدی


مگو دیگر که حافظ نکته‌دان است

که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

غزلیات حافظ


من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم

که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست

غزلیات سعدی


مگر نسیمِ خَطَت صبح در چمن بگذشت

که گُل به بویِ تو بر تن چو صبح جامه درید

غزلیات حافظ


مرا به کَشتیِ باده درافکن ای ساقی

که گفته‌اند نِکویی کن و در آب انداز

غزلیات حافظ


من آن نگینِ سلیمان به هیچ نَسْتانَم

که گاه گاه بر او دستِ اهرمن باشد

غزلیات حافظ


مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید

که کافران به نعیمش امیدوارانند

غزلیات شهریار


مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا

که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند

غزلیات حافظ


مگر از شوخی تذروان بود

که فرودوختند دیده باز

غزلیات سعدی


مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم

که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد

عراقی


من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم

که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

غزلیات حافظ


مباد کس چو من خسته مبتلای فراق

که عمر من همه بگذشت در بلای فراق

اشعار منتسب حافظ


ملامت من مسکین کسی کند که نداند

که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت

غزلیات سعدی


موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست

که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود

غزلیات سعدی


مگر حکایت پروانه می‌کنی با شمع

که شرح قصه به سوز و گداز می‌گویی

غزلیات شهریار


مشوی ای دیده نقشِ غم ز لوحِ سینهٔ حافظ

که زخمِ تیغِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد

غزلیات حافظ


مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای

که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد

غزلیات حافظ


می صاف اگر نباشد، به من آر درد تیره

که ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی

عراقی


مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

اشعار منتسب حافظ


مبادا در جهان دلتنگ رویی

که رویت بیند و خرم نباشد

غزلیات سعدی


من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است

که روی در غرض و پشت بر ملام کنند

غزلیات سعدی


مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت

که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید

غزلیات سعدی


مگر نسیم سحر بوی یار من دارد

که راحت دل امیدوار من دارد

غزلیات سعدی


مرا به علت بیگانگی ز خویش مران

که دوستان وفادار بهتر از خویشند

غزلیات سعدی


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است

غزلیات شهریار


منِ گدا هوس سروقامتی دارم

که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود

غزلیات حافظ


مرا گه گه به دردی یاد می‌کن

که دردت مرهم جان می‌نماید

عراقی


معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم

که دردِ خویش بگویم به نالهٔ بَم و زیر

غزلیات حافظ


من آن قلاش و رند بی‌نوایم

که در رندی مغان را پیشوایم

عراقی


مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم

که در او بود اگر کسب کمالی کردیم

غزلیات شهریار


مرا یاری است کز من یاد نارد

که دارد این چنین یاری؟ دریغا

عراقی


میان عارفان صاحب نظر نیست

که خاطر پیش منظوری ندارد

غزلیات سعدی


مقیمِ حلقهٔ ذکر است دل بدان امید

که حلقه‌ای ز سرِ زلفِ یار بگشاید

غزلیات حافظ


مُطرب از دَردِ محبت عملی می‌پرداخت

که حکیمانِ جهان را مژه خون پالا بود

غزلیات حافظ


ملامتم مکنید، ار به دیر درد کشم

که حال بی‌خبران بهترین حالات است

عراقی


مقام تو ورای عرش و از دون همتی خواهی

که چون دونان درین عالم ز بهر یک دو نان میری

عراقی


می‌تپد دل به برم با همه شیر دلی

که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده‌ای

غزلیات شهریار


مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

غزلیات سعدی


من از رنگِ صَلاح آن دَم به خونِ دل بِشُستم دست

که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد

غزلیات حافظ


مرادِ دل ز که پرسم؟ که نیست دلداری

که جلوهٔ نظر و شیوهٔ کرم دارد

غزلیات حافظ


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبارآگینی

غزلیات شهریار


من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن

که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

غزلیات شهریار


مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل

که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی

غزلیات شهریار


مخور غصّۀ بیش و کم در جهان

که تا بنگری بیش و کم فوت شد

ایرج میرزا


مگر که لاله بدانست بی‌وفاییِ دهر

که تا بزاد و بِشُد، جامِ می ز کف نَنَهاد

غزلیات حافظ


من این دَلقِ مُرَقَّع را، بخواهم سوختن روزی

که پیرِ مِی فروشانش، به جامی بر نمی‌گیرد

غزلیات حافظ


من این مُرَقَّعِ رنگین چو گُل بخواهم سوخت

که پیرِ باده فروشش به جُرعه‌ای نخرید

غزلیات حافظ


منه به جان تو بار فراق بر دل ریش

که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را

غزلیات سعدی


مُدامَش چَشمِ روشن باز باشد

که بیند زورِ بازویِ پسر را

ایرج میرزا


می بده تا دهمت آگهی از سِرِّ قضا

که به رویِ که شدم عاشق و از بوی که مست

غزلیات حافظ


مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست

که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

غزلیات حافظ


من و شمعِ صبحگاهی سِزَد ار به هم بِگرییم

که بسوختیم و از ما بتِ ما فَراغ دارد

غزلیات حافظ


مگر فروشده از بارگاه یزدانند

که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب

غزلیات شهریار


منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

غزلیات سعدی


ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری

که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی‌باشد

غزلیات سعدی


مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق

که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

غزلیات حافظ


مگر گشایش حافظ در این خرابی بود؟

که بخششِ ازلش، در می مغان انداخت

غزلیات حافظ


مسلمانان مرا وقتی دلی بود

که با وی گفتمی گر مشکلی بود

غزلیات حافظ


من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

غزلیات حافظ


من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد

غزلیات سعدی


مگر دل می‌کنم از تو بیا مهمان به راه انداز

که با حسرت وداعت می کنم حافظ خداحافظ

غزلیات شهریار


مکش چو دشمنم، ای دوست ز انتظار، بیا

که این نفس ز جهان دوستدار می‌گذرد

عراقی


مگو: من او و او من، نیک می‌دان

که او را خود نباشد جفت و طاقی

عراقی


مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

غزلیات سعدی


منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن

که اهل دیده به مردم نگاه باز کند

عراقی


مرا شادی گهی باشد درین غم

که اندوه توام از در در آید

عراقی


مرا راحت از زندگی دوش بود

که آن ماهرویم در آغوش بود

غزلیات سعدی


مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

عراقی


مه دوهفته ندارد فروغ چندانی

که آفتاب که می‌تابد از گریبانت

غزلیات سعدی


مگر کفارهٔ آزادی و آزادگی‌ها بود

که اعصابم غل و زنجیر گشت و صبر زندانم

غزلیات شهریار


مرا به رندی و عشق، آن فضول عیب کُنَد

که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد

غزلیات حافظ


مرا باده مده، بوی خودم ده

که از بوی تو سرمستیم، ساقی

عراقی


مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد

که از باغ و گل و گلزار بوی یار می‌آید

عراقی


مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی

که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

غزلیات شهریار


مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند

غزلیات سعدی


مکن به چشمِ حقارت نگاه در منِ مست

که آبرویِ شریعت بدین قَدَر نرود

غزلیات حافظ


ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق

کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را

غزلیات سعدی


مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

غزلیات حافظ


مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش

کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد

غزلیات حافظ


ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

غزلیات شهریار


مده ز دست به یک بارگی عراقی را

کف تو نیست محیطی که رد کند خاشاک

عراقی


مبتلا گشتم به درد یار خود

کس نداند کرد درمانم، دریغ

عراقی


ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب

کز گرفتاری ایام مجالی کردیم

غزلیات شهریار


مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عرضه دار

کز فِراقت سوختم ای مهربان فریاد رس

غزلیات حافظ


محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

غزلیات سعدی


مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست

کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام

عراقی


من در وفا و عهد چنان کند نیستم

کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز

غزلیات سعدی


موضعی در همه آفاق ندانم امروز

کز حدیث من و حسن تو خبر می‌نرود

غزلیات سعدی


مقصود تویی مرا ز هستی

کز جام، غرض می مصفاست

عراقی


مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

کز پیش آفت پیری بود و پژمردن

غزلیات شهریار


مانا که صبا کرد پریشان سر زلفین

کز بوی خوشش نافهٔ تاتار گشادند

عراقی


من در تو رسم به جهد؟ هیهات

کز باد سَبَق برد عنانت

غزلیات سعدی


من چو حلقه بمانده بر در تو

کرده‌ای در به روی بنده فراز

عراقی


من بسی دیده ام بزرگان را

کرده ام خدمت کهین و مهین

ایرج میرزا


مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب

کدام دامن همت غبار من دارد

غزلیات سعدی


مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است

کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا

غزلیات حافظ


من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر

کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید

غزلیات سعدی


مانا دمید بوی گلستان صبح گاه

کاواز داد مرغ خوش‌الحان صبحگاه

عراقی


می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد

غزلیات سعدی


منشین همه وقت با عراقی

کاهلیت محرمی ندارد

عراقی


من بعد حکایت نکنم تلخی هجران

کان میوه که از صبر برآمد شکری بود

غزلیات سعدی


مرغان قفس را المی باشد و شوقی

کان مرغ نداند که گرفتار نباشد

غزلیات سعدی


من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد

غزلیات سعدی


مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من

کان بتِ ماه رخ از راهِ وفا بازآمد

غزلیات حافظ


مرا ز لطف خود، ای دوست، ناامید مگردان

کامیدوار به کوی تو آمدم به گدایی

عراقی


مردم زیر زمین رفتن او پندارند

کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد

غزلیات سعدی


مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد

کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد

غزلیات سعدی


ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

غزلیات شهریار


ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

غزلیات شهریار


مِی ده که نوعروسِ چمن حَدِّ حُسن یافت

کار این زمان ز صنعتِ دَلّالِه می‌رود

غزلیات حافظ


ماه عبادت است و من با لب روزه‌دار از این

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردن است

غزلیات شهریار


مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود

قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان

عراقی


مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد

قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

غزلیات حافظ


محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد

قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد

غزلیات حافظ


مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست

قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست

غزلیات سعدی


میرزا عارف که زیر بار فضل

قد تیرش چون کمان آمد دو تای

ایرج میرزا


مه شود حلقه‌به‌گوش تو که گردن‌بندی

فلک‌افروزتر از عقد ثریا داری

غزلیات شهریار


مشعشعة اذا اسکرت منها

فلا اضحوا الی یوم التلاقی

عراقی


مرا، که نیست ازین آتشم مگر دودی؟

فرو گرفت زمین دلم خس و خاشاک

عراقی


ماتم‌سرای عشق به آتش چه می‌کشی

فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

غزلیات شهریار


مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

غزلیات شهریار


مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد

فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد

غزلیات سعدی


مرا جور و جفا و رنج و محنت

غمت هردم دگرسان می‌نماید

عراقی


مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید

غم عشقت ز جانم خوشتر آید

عراقی


مرا با تو خوش آید خلد، ورنه

غم حور و سر رضوان که دارد؟

عراقی


مرا درد تو درمان می‌نماید

غم تو مرهم جان می‌نماید

عراقی


مرا ز دست عراقی خلاص ده نفسی

غلام روی توام، ای غلام، باده بیار

عراقی


مانده در تیه فراقم، رهنمایا، ره نمای

غرقهٔ دریای هجرم، دستگیرا، دست گیر

عراقی


من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟

غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

غزلیات حافظ


محتسب در قفای رندانست

غافل از صوفیان شاهدباز

غزلیات سعدی


مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

غزلیات سعدی


مرده‌ها زنده کنی گر به صلیب سر زلف

عیسی من به دم مسجد سردار آیی

غزلیات شهریار


من آن قیاس نکردم که زور بازوی عشق

عنان عقل ز دست حکیم برباید

غزلیات سعدی


مرا گفتی: رسم روزیت فریاد

عفا الله نیک فریادم رسیدی!

عراقی


ماهی که مهربان نشد از یاد رفتنی است

عطری نماند از گل رنگین که بو نبود

غزلیات شهریار


مراد خود هم از خود بازیابی

عراقی، گر به ترک خود بگویی

عراقی


مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:

عراقی، از کف من نیک جستی!

عراقی


مرا جانی، که می‌دارم تو را دوست

عجب نبود که جان را دوست دارم

عراقی


ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن

غزلیات شهریار


معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم

عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟

عراقی


من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت

عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی

غزلیات شهریار


میم سپاسی کجاست تا که نگوید

عارف بیچاره دادخواه ندارد

ایرج میرزا


مرا چون نیست از عشقش به جز تیمار و غم روزی

ضرورت می‌خورم هر دم غم و تیمار چتوان کرد؟

عراقی


من به سلام و وداع کعبه و صحرا

صیحه زنانم که بارکن به سلامت

غزلیات شهریار


ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق

صوفی نپسندند که خمار نباشد

غزلیات سعدی


من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب

صوفی به عجز خویشتن اقرار می‌کند

غزلیات سعدی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

غزلیات حافظ


در دو چشم پر آب نقش نگار

چون نگیرد قرار چتوان کرد؟

عراقی


دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم

چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

غزلیات حافظ


داده‌اند اندرین هوس جان‌ها

چون سکندر در آن هوا عشاق

عراقی


دریاب دمی صحبت یاری که دگربار

چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت

غزلیات سعدی


در بهاران چون ز دست نوجوانان جام گیرم

چون خمار باده ام در سر کند غوغا جوانی

غزلیات شهریار


در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم

چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست

غزلیات سعدی


در تار حیات دل چه بندی؟

چون پود تو محکمی ندارد

عراقی


دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد

غزلیات حافظ


دیریست که چون هاله همه دور تو گردم

چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

غزلیات شهریار


در عاشقی رسید به جایی که هرچه من

چون باد تاختم نرسیدم به گرد او

غزلیات شهریار


دهانش ار چه نبینی مگر به وقت سخن

چو نیک درنگری چون دلم به تنگی نیست

غزلیات سعدی


در آب و رنگِ رخسارش چه جان دادیم و خون خوردیم

چو نقشش دست داد اول، رقم بر جان سپاران زد

غزلیات حافظ


دل مرا، که به هر حال صید لاغر توست

چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک

عراقی


دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست

چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک

عراقی


دگری همین حکایت بکند که من ولیکن

چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد

غزلیات سعدی


دل شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد

چو لاله، داغ هوایی، که بر جگر دارد

غزلیات حافظ


دل ما مرد، بر تن خوش بموییم

چو عیسی رفت، بر مریم بگرییم

عراقی


دلا بی‌عشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز

چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد

عراقی


دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی

چو شمع، خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد

غزلیات حافظ


دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت

چو شمع زار و چو پروانه در به در می‌گشت

غزلیات سعدی


دلم، که از سر سودا به هر دری می‌شد

چو حلقه بین که بمانده است بر در تو کنون

عراقی


دیار هند و اقالیم ترک بسپارند

چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را

غزلیات سعدی


دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی

چو بر امید وصالست خوشگوار آید

غزلیات سعدی


دل و جان مرا هر لحظه بی‌جرمی بیازاری

چه می‌خواهی از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم

عراقی


دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت

چه می‌خواهد از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم

عراقی


درر است لفظ سعدی ز فراز بحر معنی

چه کند به دامنی در که به دوست بر نریزد

غزلیات سعدی


در دو لختی چشمان شوخ دلبندت

چه کرده‌ام که به رویم نمی‌گشایی باز

غزلیات سعدی


دلم ز حلقهٔ زلفش به جان خرید آشوب

چه سود دید ندانم که این تجارت کرد

غزلیات حافظ


دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز

چه جای موم که پولاد در گداز آرد

غزلیات سعدی


در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد؟ که سعیِ من و دل باطل بود

غزلیات حافظ


دل چون شکسته‌سازم ز گذشته‌های شیرین

چه ترانه‌های محزون که به یادگار دارد

غزلیات شهریار


دلی کز یار خود بویی نیابد تن دهد بر باد

چنین دل در کف هجران اسیر و زار اولی‌تر

عراقی


دود شد شمع از آن شعله که در خرمنش افروخت

چند گویی که به پایان شب غم سحر آید

غزلیات شهریار


در کهن گلشن طوفان‌زده خاطر من

چمن پر سمن تازه بهار آمده بود

غزلیات شهریار


در آن محیط که باقیست نام خواجه و شیخ

چگونه اهل ادب بر من افتخار کنند

ایرج میرزا


دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم

غزلیات شهریار


دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق

چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد

غزلیات سعدی


در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان

چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسیر

عراقی


در چنین جان کندنی کافتاده‌ام

چاره جز مردن نمی‌دانم، دریغ

عراقی


دست بیچاره چون به جان نرسد

چاره جز پیرهن دریدن نیست

غزلیات سعدی


در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو

جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم

عراقی


دل در گره زلف تو بستیم و برآنیم

جویای سر زلف چو شستیم دگربار

عراقی


درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

غزلیات سعدی


در بهشت وصل جان‌افزای او

جز لب او کس رحیق آشام نیست

عراقی


در آینهٔ جهان ندیدم

جز عکس رخت جهان نمایی

عراقی


دلم خیال تو را رهنمای می‌داند

جز این طریق ندانم خدای می‌داند

غزلیات سعدی


در جهان چون هرچه خواهی می‌کنی

جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد

عراقی


در جهان چشمت خرابی می‌کند

جرم بر دور زمان نتوان نهاد

عراقی


در ازل داده‌ست ما را ساقیِ لعلِ لبت

جرعهٔ جامی که من مَدهوشِ آن جامم هنوز

غزلیات حافظ


دلم را شاد کن، ساقی، که نگذاشت

جدایی بر من از غم هیچ باقی

عراقی


دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

غزلیات سعدی


در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافت

جایی که جان نباشد جانان چه کار دارد؟

عراقی


دال با ذال دگر فرق ندارد امروز

جای آن نیست گر ایراد به اُستاد کنند

ایرج میرزا


در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود

جانم به لب از صحبت احباب برآمد

غزلیات شهریار


دیدم و آن چشمِ دلْ سیه که تو داری

جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

غزلیات حافظ


دل، دولت خرمی ندارد

جان، راحت بی‌غمی ندارد

عراقی


دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد

جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

عراقی


دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت

جان مژده داده‌ام که چو جان در بر آرمت

غزلیات شهریار


دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید

جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد

عراقی


دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم

جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم

عراقی


دل گرفتار کمند زلف تو

جان شکار غمزهٔ جادوی تو

عراقی


دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

غزلیات شهریار


دل چو خواهم باختن در پای او

جان ز شوقش پیش دستی می‌کند

عراقی


دل زنده می‌شود به امید وفای یار

جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست

غزلیات سعدی


دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود

جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند

غزلیات حافظ


دامنی گر چاک شد در عالمِ رندی چه باک

جامه‌ای در نیکنامی نیز می‌باید درید

غزلیات حافظ


در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی

جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد

غزلیات حافظ


در وِثاقند و نیستند در آن

ثابت و محو چون شنیدنیند

ایرج میرزا


دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر

تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر

اشعار منتسب حافظ


در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت

تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت

غزلیات سعدی


دانم که میسرم نگردد

تو سنگ درآوری به گفتار

غزلیات سعدی


دیوار سرایت را نقاش نمی‌باید

تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت

غزلیات سعدی


در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی است

تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ

غزلیات شهریار


در آستان مرگ که زندان زندگیست

تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

غزلیات شهریار


در کوی عشقبازان صد جای جوی نیرزد

تن خود چه قیمت آرد؟ویرانه‌ای چه سنجد؟

عراقی


در کف جور تو افتادم، تو دان

تن به هجران تو در دادم، تو دان

عراقی


دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

غزلیات حافظ


دولت آنست که امکان فراغت باشد

تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکینیست

غزلیات سعدی


دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود

تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

غزلیات حافظ


دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه

تشنه می‌میرد و شخص آب زلالی دارد

غزلیات سعدی


در میکده با حریف قلاش

تسبیح و نماز در نگنجد

عراقی


در پای تو افتادن شایسته دمی باشد

ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد

غزلیات سعدی


در بحرْ فِتاده‌ام چو ماهی

تا یار مرا به شَست گیرد

غزلیات حافظ


دست گیر این پنج روزم در حیات

تا نگیرم در قیامت دامنت

غزلیات سعدی


دست و ساعد می‌کشد درویش را

تا نپنداری که خنجر می‌زند

غزلیات سعدی


دست گیر ای دوست این بخت مرا

تا نبیند دشمنم کو کور شد

عراقی


دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق

تا میان خلق کم کردی وقار خویش را

غزلیات سعدی


دم به دم گرد درت خواهم گشت

تا مگر بر رخت افتد نظرم

عراقی


دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست

تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند

غزلیات سعدی


دود سوز من گذشت از آسمان

تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟

عراقی


دوست می‌دارمت به بانگ بلند

تا کی آهسته و نهان گفتن؟

عراقی


دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

غزلیات حافظ


دشمنان را به حال خود بگذار

تا قیامت کنند و رستاخیز

غزلیات سعدی


دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار

تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت

غزلیات سعدی


دور است سر آب از این بادیه، هش دار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

غزلیات حافظ


دستم بگرفت و پا بپا برد

تا شیوه راه رفتن آموخت

ایرج میرزا


دردمندم، بر من مسکین نگر

تا شود درد دلم درمان پذیر

عراقی


در دامنت گریستن سازم آرزوست

تا سر کنم نوای دل بی‌نوای وای

غزلیات شهریار


دست من نگرفت روزی از کرم

تا ز دست او ز پا افتاده‌ام

عراقی


در پرده چند باشی؟ برگیر برقع از روی

تا روی تو ببیند یک دم امیدواری

عراقی


دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود

تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

غزلیات حافظ


دولت همت سلطان قناعت خواهم

تا تمنا نکنم نعمت ارباب نعیم

غزلیات شهریار


دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

تا تحمل کند آن روز که محمل برود

غزلیات سعدی


دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت

تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری

غزلیات شهریار


دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

غزلیات سعدی


دل به ایوان عشق بار نیافت

تا به کلی ز خود نکرد بروز

عراقی


دل همه کوکبه‌سازی و شب‌افروزی شد

تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد

غزلیات شهریار


دستم نشود به تخم کَس بند

تا باد تو کرده دست گیرم

ایرج میرزا


در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند

تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود

غزلیات حافظ


در ازل هر کو به فیضِ دولت ارزانی بُوَد

تا ابد جامِ مرادش همدمِ جانی بُوَد

غزلیات حافظ


در عشق خیال هر جمالی

پیوسته اسیر خال تا کی؟

عراقی


در حال چو جام سجده بر دم

پیش رخ جان فزای ساقی

عراقی


در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم

پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز

غزلیات شهریار


دانی که چنگ و عود چه تَقریر می‌کنند؟

پنهان خورید باده که تَعزیر می‌کنند

غزلیات حافظ


دارم هوس آنکه ببینم رخ خوبت

پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم

عراقی


دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

غزلیات سعدی


در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن

پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا

غزلیات شهریار


دل برده شمع مجلس او

پروانه به شادی و سعادات

غزلیات سعدی


در بوستان طبع حزینم چو بگذری

پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

غزلیات شهریار


دزدانِ خروس دیگرانند

پرهاش بُرون ز جیبِ بنده است!

ایرج میرزا


دریا دریا به تو حسن اندر است

پرده برافکن که تلاطم کنی

ایرج میرزا


داد بدو پاسخی چنین که بباید

پاسخ شاهانه اش به حافظه بسپرد

ایرج میرزا


دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟

بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟

عراقی


دستگیرا، نظر به کارم کن

بین که کارم ز دست می‌برود

عراقی


دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود

بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

غزلیات شهریار


دیدیم که بی‌عشق رخش زندگیی نیست

بی‌عشق رخش زنده مبادیم دگربار

عراقی


در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز

بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد

ایرج میرزا


دل را خوش است با جان گر زآن توست، یارا

بی‌روی تو دل من با جان چه کار دارد؟

عراقی


دل که خورد از جام عشقش جرعه‌ای

بی‌خبر شد، شور و مستی می‌کند

عراقی


دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود

غزلیات حافظ


دیری است که بر در قبول است

بیچاره دلم ، که نیک خوار است

عراقی


دی در گذار بود و نظر سویِ ما نکرد

بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر

غزلیات حافظ


داند که در این نَشئه چه‌ها بر سرش آید

بیچاره از آن لحظۀ اوّل نِگران است

ایرج میرزا


دل من چشم می‌دارد کزین ره

بیابد بهر چشمش توتیایی

عراقی


درآ که در دلِ خسته توان درآید باز

بیا که در تنِ مُرده رَوان درآید باز

غزلیات حافظ


دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر

بی مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند

غزلیات حافظ


دل اهل هنر از دست شماها خون شد

بی جهت نیست اگر ناله و فریاد کنند

ایرج میرزا


در گلستان می‌گذشتم صبحدم

بوی یارم در مشام افتاد باز

عراقی


در دلم بنگر، که از یاد رخت

بوستان و باغ و صحرایی خوش است

عراقی


در پی سیمرغ وصلش عالمی دل خسته‌اند

بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی

عراقی


در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

غزلیات حافظ


دلی که با غم عشق تو در میان آمد

بهر گنه ز کنارش کنار نتوان کرد

عراقی


دلم با اینهمه انده، ز شادی

بهار و باغ و بستان می‌نماید

عراقی


در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

غزلیات حافظ


دروغ و راست همه متهم شدند به جُبن

به هر وسیله ز خود دفع اتهام کنند

ایرج میرزا


دَمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

به می بفروش دلقِ ما کز این بهتر نمی‌ارزد

غزلیات حافظ


دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران

به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب

غزلیات شهریار


درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود

بِه که با دشمن نمایی حال زار خویش را

غزلیات سعدی


دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست

به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد

غزلیات حافظ


دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

غزلیات شهریار


دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی

به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی

غزلیات شهریار


در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال

به سرت کز سر من آن همه پندار برفت

غزلیات سعدی


دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

غزلیات سعدی


دلم را خسته می‌داری ز تیر غم، روا باشد

به دست هجر جانم را چرا افگار می‌داری؟

عراقی


دگر چه عرض کُنَم دیرتر اگر بدهد

به دست خود چه بلا ها به جان خود کردست

ایرج میرزا


درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن

به دردی قانعم از تو، چگونه یار می‌داری؟

عراقی


دلی که غرق شود در شکوه این دریا

به چشم باز رود در شگفت رؤیایی

غزلیات شهریار


دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست

به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست

عراقی


دهان نیک تو دلخواه جان حافظ شد

به جان بُوَد خطرم زین دل محال‌اندیش

اشعار منتسب حافظ


درآ شاد از درم: کز آرزویت

به جان آمد دل پر غم، کجایی؟

عراقی


در پناه علم سبز تو با چهره زرد

به تظلم ز بر چرخ کبود آمده‌ایم

غزلیات شهریار


دلم که لافِ تَجَرُّد زدی، کنون صد شغل

به بویِ زلفِ تو با بادِ صبحدم دارد

غزلیات حافظ


در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

عراقی


دیده‌اید آخر که چون بودم عزیز در گهش؟

بنگرید اکنون چه خوارم؟ الغیاث ای دوستان

عراقی


در قصهٔ درد من نگه کن

بنگر که چگونه زار رفتم

عراقی


در بزم قلندران قلاش

بنشین و شراب نوش و خوش باش

عراقی


دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب

بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست

غزلیات حافظ


درین وادی خون‌خوار غم تو

بماندم بی کس و تنها، کجایی؟

عراقی


دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین

بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

غزلیات سعدی


در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز

بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمی‌آید

غزلیات حافظ


دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

غزلیات سعدی


دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر

بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت

غزلیات شهریار


دلم از جان نخست دست بشست

بعد از آن دیده بر رخت افکند

عراقی


در سماع دردمندان حاضر آ، یارا، دمی

بشنو این سازی که ما از خون دل بنواختیم

عراقی


دریاب، که نیک دردمندم

بشتاب، که سخت ناتوانم

عراقی


دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است

بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

عراقی


دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور

بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد

غزلیات حافظ


درین ره خواستم زد دست و پایی

بریدند، ای دریغا، دست و پایم

عراقی


دو عالم را به یک بار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد

غزلیات سعدی


در شگفتم که در این مدتِ ایامِ فراق

برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

غزلیات حافظ


دور جوانی گذشت موی سیه پیسه گشت

برق یمانی بجست گرد بماند از سوار

غزلیات سعدی


دارم امّید بر این اشکِ چو باران که دگر

برقِ دولت که بِرَفت از نظرم بازآید

غزلیات حافظ


دی در میان زلف بدیدم رخ نگار

بر هیئتی که عقده محیط قمر شود

اشعار منتسب حافظ


دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

غزلیات سعدی


در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد؟

بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟

عراقی


دل گم گشتهٔ خود بار دگر یافتمی

بر سر کوی تو گر هیچ گذر داشتمی

عراقی


در لبِ تشنهٔ ما بین و مدار آب دریغ

بر سَرِ کُشتهٔ خویش آی و ز خاکَش برگیر

غزلیات حافظ


دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد

بر سر خوان غمت باز به مهمانی است

عراقی


دل، که از دیدار تو محروم ماند

بر در لطفت فرستادم، تو دان

عراقی


در کوی تو آمدیم و ما را

بر خاک درت تو جا نکردی

عراقی


در کار من درهم آخر نظری فرمای

بر حال من پر غم آخر نظری فرمای

عراقی


در دل همه مهر او نویسیم

بر جان همه عشق او نگاریم

عراقی


در کار من غمزده ای دوست نظر کن

بر جان من دلشده ای یار، ببخشای

عراقی


دو چشم تو، خود اگر عاشقی، پر آب بود

بر آب نقش لطیف نگار نتوان کرد

عراقی


دگر سر من و بالین عافیت هیهات

بدین هوس که سر خاکسار من دارد

غزلیات سعدی


دانی که تو گر بیش کنی همهمه و قال

بدنام کنی خود را قطع نظر از من

ایرج میرزا


دریچه‌های شبستان به مهر و مه بستم

بدان امید که از چشم بد نهان مانم

غزلیات شهریار


دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد

بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند

غزلیات حافظ


دوست، گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش

بخت، گو پشت مَکُن رویِ زمین لشکر گیر

غزلیات حافظ


دلا، درمان مجو، با درد خو کن

بجای وصل هجران است، حالی

عراقی


درین ره گر به ترک خود بگویی

ببینی کان چه می‌جویی خود اویی

عراقی


دستی که در فراق تو می‌کوفتم به سر

باور نداشتم که به گردن درآرمت

غزلیات شهریار


دربند خویشم، بنگر سوی من

باشد که یابم از خود رهایی

عراقی


در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم

باشد که ببینیم بدین شعبده بازت

غزلیات شهریار


در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده

باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟

عراقی


دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

غزلیات حافظ


داده‌ام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز

بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند

غزلیات حافظ


دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما

بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟

عراقی


دارد متاع عفت از چار سو خریدار

بازار خودفروشی این چار‌سو ندارد

غزلیات شهریار


دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت

باز مشتاقِ کمانخانهٔ ابرویِ تو بود

غزلیات حافظ


در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

غزلیات سعدی


دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

غزلیات سعدی


دنبال تست این هو و جنجال عاشقان

باری برو که این هو و جنجال می‌بری

غزلیات شهریار


دلکش آن چهره که چون لاله برافروخته از شرم

بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید

غزلیات شهریار


درد دوری می‌کشم گر چه خراب افتاده‌ام

بار جورت می‌برم گر چه تواناییم نیست

غزلیات سعدی


دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی

بار پیری شکند پشت شکیبایی را

غزلیات شهریار


دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست

باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

غزلیات سعدی


در باغ بهشت بگشودند

باد گویی کلید رضوان داشت

غزلیات سعدی


درد دل با سنگدل گفتن چه سود

باد سردی می‌دمم در آهنت

غزلیات سعدی


درد نهانی به که گویم که نیست

باخبر از درد من الا خبیر

غزلیات سعدی


در خاک و خون فُتاده و تازَنْد بر تَنَش

با نعل‌ها که ناله برآرَدْ ز خاره‌ها

ایرج میرزا


در خلوتی چنین خوش چه خوش بود صبوحی!

با محرمی موافق، با همدمی یگانه

عراقی


در دل نکنی مقام یعنی

با قلب عیار در نگنجد

عراقی


دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

غزلیات سعدی


دانی که چرا طفل به هَنگامِ تَوَلّد

با ضَجّه و بی تابی و فریاد و فَغان است

ایرج میرزا


در درد گریز، کوست همدم

با سوز بساز، کوست همساز

عراقی


دشمن خود تویی، چو در نگری

با خودت کارزار باید کرد

عراقی


در جهان گر نه یار داشتمی

با جهان خود چه کار داشتمی؟

عراقی


در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟

با جلوه‌گاه وصلت هجران چه کار دارد؟

عراقی


در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

غزلیات سعدی


دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:

با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟

عراقی


دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت

با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت

غزلیات سعدی


در راه باز مانده‌ام، ار یار دیدمی

با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام

عراقی


در دیده خیال تو نیاید

با آب نگار در نگنجد

عراقی


درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

غزلیات شهریار


دشمنم را بد نمی‌خواهم که آن بدبخت را

این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست

غزلیات سعدی


دی گفت سعدیا من از آن توام به طنز

این عشوه دروغ دگربار بنگرید

غزلیات سعدی


دست مادر بوسد و روی پدر

این در آغوشش کشد آن در کنار

ایرج میرزا


در عهدۀ تعویق گر اُفتَد ز این پیش

این خلعتِ آخر است یعنی که کفن

ایرج میرزا


در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست

این چشم مست و فتنه خون خوار بنگرید

غزلیات سعدی


دید کز آن دل آغشته به خون

آید آهسته برون این آهَنگ

ایرج میرزا


دفتر عشق که سر خط همه شوق است و امید

آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

غزلیات شهریار


در پاشْ فِتاده‌ام به زاری

آیا بُوَد آن که دست گیرد؟

غزلیات حافظ


داغ فراق بین که طرب‌نامه وصال

ای لاله‌رخ به خون جگر می‌نگارمت

غزلیات شهریار


دی عزیزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب

ای عزیزِ من! نه عیب آن بِه که پنهانی بود؟

غزلیات حافظ


در غم عشق اگر رود سر ما

ای عراقی، برو، که بهروزیم

عراقی


دستی که گاه خنده به آن خال می‌بری

ای شوخ سنگدل دلم از حال می‌بری

غزلیات شهریار


دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع

ای سر زلف تو مجموع پریشانی‌ها

غزلیات شهریار


در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را

ای زلف که داد این همه پیچ و خم و تابت

غزلیات شهریار


در پرتو آفتاب حسنش

ای ذره تو را مجال تا کی؟

عراقی


در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست

ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس

اشعار منتسب حافظ


درد دل با تو همان به که نگوید درویش

ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست

غزلیات سعدی


دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

غزلیات شهریار


دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس

او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

عراقی


دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها

او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم

عراقی


در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ

آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

غزلیات حافظ


در مذاق همه کس شیرینی

انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟

عراقی


دانند جهانیان که در عشق

اندیشه عقل معتبر نیست

غزلیات سعدی


دریاب، کز آتش فراقت

اندیشهٔ جان‌گداز داریم

عراقی


درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد

اندیشهٔ آمرزش و پروای ثوابت

غزلیات حافظ


در اِیاب و دِهاب مهمان شد

اندر آن باغ شاه با دلِ شاد

ایرج میرزا


در شگفتم که چون برفت از دست

آن همه زیب و زیور و آذین

ایرج میرزا


در کوی تو جان سپرد دگر بار

آن مرغک بال و پر شکسته

عراقی


دل گم شد، ازو نشان نیابم

آن گم شده در جهان نیابم

عراقی


دل گم شد، ازو نشان نمی‌یابم

آن گم شده در جهان نمی‌یابم

عراقی


در چمن پروانه عاشق منش

آن گل جان دار خوش نقش و نگار

ایرج میرزا


در دکان همه باده‌فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه تست

غزلیات شهریار


دانی که خبر ز عشق دارد

آن کز همه عالمش خبر نیست

غزلیات سعدی


دخترِ خاک گت دخترِ شه

آن قمر طلعت فرشته نهاد

ایرج میرزا


دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بی‌دوا نبود

غزلیات شهریار


داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر

آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند

غزلیات سعدی


دل عراقی بیچاره آرزومند است

امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟

عراقی


دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید

امشب بیا که نیست به فردا تقبلی

غزلیات شهریار


در کوی تو لولیی، گدایی

آمد به امید مرحبایی

عراقی


دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

غزلیات شهریار


دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود؟

غزلیات حافظ


در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست

الا در آن مقام که ذکر شما رود

غزلیات سعدی


دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی

الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد

غزلیات سعدی


درین دریا گلیمت شسته گردد

اگر یک بار دست از خود بشویی

عراقی


دل وامانده‌ام بس همرهانش کاروانی شد

اگر خواند به آهنگ درای کاروان خواند

غزلیات شهریار


دلا، بر من همین باشد که جان در راه او بازم

اگر آن ماه ننماید مرا رخسار چتوان کرد؟

عراقی


دارد همه چیز آدمی زاد

افسوس که خرمی ندارد

عراقی


درِ میخانه بسته‌اند دگر

اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

غزلیات حافظ


در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین

افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات

عراقی


دیدهٔ من به تو بیند عالم

آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟

عراقی


دیدم به لب جوی جهان گذران را

آفاق همه نقش رخ آب برآمد

غزلیات شهریار


دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی

آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی

عراقی


در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم

اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

غزلیات شهریار


در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش

آشکارا و نهانی ساقیا

عراقی


در دل و چشمم، ز حسن و لطف خویش

آشکارا و نهانی ای پسر

عراقی


دیوانهٔ روی اوست دایم

آشفتهٔ موی اوست پیوست

عراقی


دردا! که درون آدمی زاد

آسایش و خرمی ندارد

عراقی


دل گفت: هر آنچه او ندانست

از وی چه نشان دهیم: آن کو؟

عراقی


در انتظار وصلت جانم رسید بر لب

از وصل تو چه حاصل، ما را جز انتظاری؟

عراقی


در باغ همه رخ تو بیند

از هر ورق گل، آن که بیناست

عراقی


دانست که در غمیم بی او

از لطف نکرد شاد ما را

عراقی


دلِ ما را که ز مارِ سرِ زلفِ تو بِخَست

از لبِ خود به شفاخانهٔ تریاک انداز

غزلیات حافظ


در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست

از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست

غزلیات سعدی


در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من

از کار هر دو عالم بی‌کار مانده‌ام

عراقی


دل در جهان مَبَند و به مستی سؤال کن

از فیض جام و قصهٔ جمشیدِ کامگار

غزلیات حافظ


در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد

از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد

غزلیات حافظ


دل گفت که: حال من چه پرسی؟

از شیفتگان سال تا کی؟

عراقی


دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت

از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز

غزلیات حافظ


در سوخته‌ای آتش شمع رخش افتاد

از سوز دلش شعلهٔ انوار برآمد

عراقی


در میان آمدمی چون سر زلفت با تو

از سر زلف تو گر هیچ کمر داشتمی؟

عراقی


در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

غزلیات سعدی


دل برقرار نیست که گویم نصیحتی

از راه عقل و معرفتش رهنمون شود

غزلیات سعدی


دردم در این یکی بر چپ رود آن یک به راست

از دو جانب دوخته بر در نظر رم می‌کنند

ایرج میرزا


در وصل تو را چو نیست طالع

از دفتر هجر فال تا کی؟

عراقی


دارم گله‌ها، ولی نه از دوست

از دشمن پر فسون و نیرنگ

عراقی


در خانهٔ ما نمی‌نهد پای

از دست مگر بداد ما را؟

عراقی


دردی غمم مده، که من خود

از درد فراق تو خرابم

عراقی


درد دل عراقی و درمان من تویی

از درد بس ملولم و درمانم آرزوست

عراقی


در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم

از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم

عراقی


در شهر ز عشق تو بسی فتنه و غوغاست

از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز

عراقی


در چشم نهاده‌ام که یابم

از خاک در تو توتیایی

عراقی


دل خون شده، جان به لب رسیده

از حسرت آن جمال تا کی؟

عراقی


دشمن گر آستین گل افشاندت به روی

از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود

غزلیات سعدی


در دل چو کنی منزل، هم جان ببری هم دل

از تو چه مرا حاصل؟ آخر چه وصال است این؟

عراقی


در لعل توست پنهان صدگونه آب حیوان

از بی‌دلی لب من با آن چه کار دارد؟

عراقی


دل ز جان و تن کنون دل برگرفت

از بد و نیک جهان ببرید رفت

عراقی


دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم

آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی

غزلیات شهریار


دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی

آری آری سخنِ عشق نشانی دارد

غزلیات حافظ


داستان دلبران آغاز کرد

آرزویی در دل شیدا نهاد

عراقی


دیدن رویت، که دیرینه تمنای دل است

آرزویی در دل این ناتوان انداخته

عراقی


دریاب دست من که به پیری رسی جوان

آخر به پیش پای توگم شد جوانیم

غزلیات شهریار


در غمت دود آن به عرش رسد

آتشی، کز درون برافروزیم

عراقی


در نار چو رنگ رخ دلدار بدیدم

آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم

عراقی


دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

غزلیات سعدی


دختران

آبرویی غزلیات سعدی


دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

غزلیات سعدی


در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش

آب حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز

غزلیات حافظ


دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب

«آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری»

غزلیات شهریار


دگران روند تنها به مثل به قاضی اما

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

غزلیات شهریار

در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان

کیست که نیست در جهان عاشق و مبتلای تو؟

عراقی


دل که سودای تو می‌پخت آرزویش خام ماند

کو تنور آرزو تا اندر او بندم فطیر؟

عراقی


دوش با شمع گفتم از سر سوز

که: من از عشق یار می‌گریم

عراقی


در دیر می‌زدم من، ز درون صدا بر آمد

که: درآی، ای عراقی، که تو خود حریف مایی

عراقی


دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی

که یحتمل که اجابت بود دعایی را

غزلیات سعدی


دلا مباش چنین هرزه گَرد و هرجایی

که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

غزلیات حافظ


دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش

که هیچ قدر ندارد بهای قطرهٔ خون

عراقی


دلا، با این همه امید دربند

که هم روزی رخ دلدار بینی

عراقی


دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

غزلیات حافظ


در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

غزلیات حافظ


در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ

که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم

غزلیات شهریار


در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود

که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود

غزلیات سعدی


دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

غزلیات سعدی


دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد

غزلیات حافظ


داد معشوقه به عاشق پیغام

که کند مادر تو با من جنگ

ایرج میرزا


دمی از پرده بیرون آی، باری

که کلی پردهٔ صبرم دریدی

عراقی


درین وادی فرو شد کاروان‌ها

که کس نشنید آواز درایی

عراقی


دلا تو غافلی از کار خویش و می‌ترسم

که کس درت نگشاید چو گم کنی مفتاح

اشعار منتسب حافظ


دفترِ دانش ما جمله بشویید به مِی

که فلک دیدم و در قصدِ دلِ دانا بود

غزلیات حافظ


دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

غزلیات سعدی


دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظ

که ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود

غزلیات حافظ


دل چون آینه اهل صفا می‌شکنند

که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران

غزلیات شهریار


در سرای در این شهر اگر کسی خواهد

که روی خوب نبیند به گل برانداید

غزلیات سعدی


دل من آینهٔ توست، پاک می‌دارش

که روی پاک نماید، بود چو آینه پاک

عراقی


دل شکسته‌ام آن لحظه دل ز جان برداشت

که رسم جور و جفای تو در جهان آمد

عراقی


دهل‌زن گو دو نوبت زن بشارت

که دوشم قدر بود امروز نوروز

غزلیات سعدی


دل مردم دگر کسی نبرد

که دلی نیست کان اسیر تو نیست

غزلیات سعدی


دیر اگر آمده شیر آمده عذرش بپذیر

که دل از چشم سیه عذرپذیر آمده است

غزلیات شهریار


درخت میوه مقصود از آن بلندترست

که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد

غزلیات سعدی


دگر قمار محبت نمی‌برد دل من

که دستِ بردی از این بختِ بدبیارم نیست

غزلیات شهریار


دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

که در وی خوشدلی را نیست جایی

عراقی


دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود

که در میانه خونابه جگر می‌گشت

غزلیات سعدی


درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق

که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد

غزلیات سعدی


دل مسکین چرا غمگین نباشد؟

که در عالم نیابد دل‌ربایی

عراقی


دلم نماند پس این خون چیست هر ساعت

که در دو دیده یاقوت بار برگردد

غزلیات سعدی


درِ میخانه ببستند خدایا مپسند

که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند

غزلیات حافظ


دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این رَه نباشد کار بی اجر

غزلیات حافظ


درازای شب از ناخفتگان پرس

که خواب آلوده را کوته نماید

غزلیات سعدی


دل بیمار من بیند نپرسد

که چون شد حال بیماری؟ دریغا

عراقی


دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش

که چون جام طرب نوشد دو عالم جرعه‌دان سازد

عراقی


دلم به حال تو ای دوست دار ایران سوخت

که چون تو شیر نری را در این کُنام کنند

ایرج میرزا


دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد

که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

غزلیات حافظ


دوامِ عمر و مُلکِ او بخواه از لطف حق ای دل

که چرخ این سکهٔ دولت به دورِ روزگاران زد

غزلیات حافظ


دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات

که جز به روی تو بینم به روشنایی باز

غزلیات سعدی


دل ضعیفم از آن می‌کَشَد به طَرْفِ چمن

که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد

غزلیات حافظ


در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم

که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت

غزلیات سعدی


دل به تو دادم و ندانستم

که تو را کبر و ناز چندین است

عراقی


دست بردار از دلم ای شاه

که تو این ملک را گدا کردی

ایرج میرزا


دگر به دست نیاید چو من وفاداری

که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را

غزلیات سعدی


دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن

که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد

غزلیات سعدی


دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد

غزلیات حافظ


دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن

که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد

غزلیات حافظ


دگر به حجره نگنجد دماغ سودایی

که با نسیم سحر بوی زلف یار آمد

غزلیات شهریار


دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب

غزلیات سعدی


دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم

که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد

غزلیات سعدی


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند

که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند

غزلیات حافظ


دل من با خیالت دوش می‌گفت:

که این درد مرا درمان که دارد؟

عراقی


در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

غزلیات سعدی


دلی همدرد و یاری مصلحت بین

که اِستِظهارِ هر اهلِ دلی بود

غزلیات حافظ


در آن لحظه که بنماید جمال خود عجب نبود

که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان میری

عراقی


در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

عراقی


درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی

کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب

غزلیات سعدی


دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت

کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان

عراقی


درین امید عمرم رفت کاخر:

کند یادم به پیغامی دریغا

عراقی


در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند

کنار من ننشیند که آتشم بنشاند

غزلیات شهریار


در حقایق و گنجینه ادب قفل است

کلید فتح به کنج فنا توانی یافت

غزلیات شهریار


دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

غزلیات سعدی


در همه شهر ای کمان ابرو

کس ندانم که صید تیر تو نیست

غزلیات سعدی


درد دل پیش که گویم که به جز باد صبا

کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد

غزلیات سعدی


دردا! که درین سرای پر غم

کس دولت بی‌غمی ندارد

عراقی


درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری

کزین دریای بی‌پایان گهر بسیار برخیزد

عراقی


درمان اگر نداری، باری به درد یاد آر

کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد

عراقی


دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر

کز دست می‌رود سرم ای دوست دست گیر

غزلیات سعدی


دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت

کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد

غزلیات سعدی


دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد

کز حضرتِ سلیمان، عشرت اشارت آمد

غزلیات حافظ


در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

غزلیات سعدی


دانم که روا ندارد آن خود

کز باغ رخش گلی ببوییم

عراقی


دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند

کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

غزلیات سعدی


دلبری بود در کنار مرا

کرد از من کنار، می‌گریم

عراقی


دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس

کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا

غزلیات حافظ


در گریز نبسته‌ست لیکن از نظرش

کجا روند اسیران که بند بر پایند

غزلیات سعدی


دلم به سینه زند پر بدان هوا که نگارین

کتابتی بنوسید کبوتری بپراند

غزلیات شهریار


در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود

کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد

غزلیات حافظ


دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار

کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود

غزلیات سعدی


دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید

کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد

غزلیات سعدی


در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

غزلیات حافظ


دلم از دست بِشُد دوش چو حافظ می‌گفت

کای صَبا نَکهَتی از کویِ فلانی به من آر

غزلیات حافظ


داروی درد عشق یعنی می

کاوست درمان شیخ و شاب بیار

اشعار منتسب حافظ


در عالم وصفش به جهانی برسیدم

کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود

غزلیات سعدی


دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری

کاندر این ره کشته بسیارند، قربان شما

غزلیات حافظ


در سایه مجو دل عراقی

کان ذره به آفتاب پیوست

عراقی


در دستۀ شاحسین بنگر

کان تُرک کفن فکنده در پیش

ایرج میرزا


دامن کشان حسن دلاویز را چه غم

کآشفتگان عشق گریبان دریده‌اند

غزلیات سعدی


در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

غزلیات شهریار


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی

عراقی


پناه سایه آزادگی است بر سر سرو

که جور اره نبیند به جرم بی‌ثمری

غزلیات شهریار


پس مرا منت از استاد بُوَد

که به تعلیم من اُستاد اِستاد

ایرج میرزا


پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر

که بشد کار من از دست و ز پا افتادم

عراقی


پهلوان مردی فَعّال و زَبَردست و قوی

که ببندد دهن و باز کند بازو را

ایرج میرزا


پسر، رو قدر مادر دان که دایم

کشد رنج پسر بیچاره مادر

ایرج میرزا


پیر زالی است نو عروس نُمای

کرده در زیرِ خاک بس داماد

ایرج میرزا


پی به کوی او همانا کس نبرد

کاندر آن صحرا نشان گام نیست

عراقی


پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟

کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

عراقی


پرده از چهره زمانی دور کن

کافتابی را به گل اندوده‌ای

عراقی


پیچ بر پیچ است بی او کار ما

کار ما تا کی چنین پیچان بود؟

عراقی


پندِ حکیم محضِ صَواب است و عینِ خیر

فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

غزلیات حافظ


پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم

غایت جهل بود مشت زدن سندان را

غزلیات سعدی


پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو می‌سوزم و خوشم

غزلیات شهریار


پس از تو بر سر آن اسب ها سوار شدند

عروس وار در این کوچه ها خُرام کنند

ایرج میرزا


پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر

عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی‌باشد

غزلیات سعدی


پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند

صید را پای ببندند و رها نیز کنند

غزلیات سعدی


پروانه نبودیم در این مشعله باری

شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم

غزلیات شهریار


پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور

شاید که یکی سور بری معتبر از من

ایرج میرزا


پیش شمع رخش چو پروانه

سوختن اختیار باید کرد

عراقی


پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک

سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود

غزلیات سعدی


پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

غزلیات حافظ


پندار که مشت خاک باشم

زیر قدم سگ درت خوار

عراقی


پشت بر روزگار باید کرد

روی در روی یار باید کرد

عراقی


پیام ما که رساند به خدمتش که رضا

رضای توست گرم خسته داری ار خشنود

غزلیات سعدی


پیرِ گلرنگِ من اندر حقِ اَزْرَق پوشان

رخصتِ خُبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

غزلیات حافظ


پژمرد و در اندیشه فرو رفت و به خود گفت

دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من ؟

ایرج میرزا


پرئی را که به صد آینه افسون نشدی

دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد

غزلیات شهریار


پیش او از درد می‌نالم ولیک

درد آن دلدار ما درمان ماست

عراقی


پیر خرد که مسئله‌آموز حکمت است

در نکته دهان تو شد اشتباه کن

غزلیات شهریار


پیوسته چو جام در دل آتش

در سر هوس و هوای ساقی

عراقی


پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

در جام جهان نمای پیداست

عراقی


پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

غزلیات شهریار


پنهان ز حاسدان به خودم خوان که مُنعِمان

خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند

غزلیات حافظ


پیر دُردی‌کَش ما گر چه ندارد زر و زور

خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

غزلیات حافظ


پیش رویت قمر نمی‌تابد

خور ز حکم تو سر نمی‌تابد

غزلیات سعدی


پایاب نیست بحر غمت را و من غریق

خواهم که سر برآورم ای دوست دست گیر

غزلیات سعدی


پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم

خوابند حریفان همگی بی خبر از من

ایرج میرزا


پریشان سر زلف بتان شد

خراب چشم خوبان است پیوست

عراقی


پدر که چون تو جگرگوشه از خدا می‌خواست

خبر نداشت که دیگر چه فتنه می‌زاید

غزلیات سعدی


پارسایی که خمر عشق چشید

خانه گو با معاشران پرداز

غزلیات سعدی


پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد

خادم که در این فن بود استادتر از من

ایرج میرزا


پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست

حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد

غزلیات سعدی


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

بر مسندِ دَنی فَتدَلّی نِهاد پای

دستی ز غیب و بر پشتِ او نشست

ایرج میرزا


با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست

دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست

غزلیات سعدی


بر نگردم به خانه تا ندهی

دست خط حکومت قزوین

ایرج میرزا


بر سرِ آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

غزلیات حافظ


باشد که یک نفس نظری سوی ما کند

دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم

عراقی


بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

عراقی


بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک

عراقی


به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

غزلیات شهریار


به چشم‌های تو کان چشم کز تو برگیرند

دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت

غزلیات سعدی


به یک فریب نهادم صلاح خویش از دست

دریغ آن همه زهد و صلاح مستوری

اشعار منتسب حافظ


بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد

دریای آتشینم در دیده موج خون زد

غزلیات سعدی


بشتاب، که جان به لب رسید است

دریاب کنون، که وقت کار است

عراقی


بگشادند در سرای وجود

دری از عالم صفا عشاق

عراقی


بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد

درویش که بازارش با محتشمی باشد

غزلیات سعدی


برون کردندم از کعبه به خواری

درون بتکده کردند جایم

عراقی


بگذرد زین شکار قدری صعب

در هوای شکاری آسان تر

ایرج میرزا


باشد که ببینی، ای عراقی،

در نقش وجود خویش نقاش

عراقی


بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو

در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟

عراقی


بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد

غزلیات حافظ


با کاروان مصری چندین شکر نباشد

در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

غزلیات سعدی


با وصل جان‌فزایت جان را چه آشنایی؟

در کوی آشنایی بیگانه‌ای چه سنجد؟

عراقی


باز دل از در تو دور افتاد

در کف صد بلا صبور افتاد

عراقی


با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی

در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم

غزلیات شهریار


با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیده‌ست

در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود

غزلیات سعدی


با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

غزلیات سعدی


بوسه دهم بنده‌وار بر قدمت ور سرم

در سر این می‌رود بی سر و پایی مگیر

غزلیات سعدی


بیدلان را جز آستانهٔ عشق

در ره کوی دوست منزل نیست

عراقی


بی‌روی تو هر گلی که دیدم

در دیدهٔ من خلید خاری

عراقی


بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست

در دور، کسی که کام دارد

غزلیات حافظ


باز مرا در غمت واقعه جانی است

در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است

عراقی


بانگ اذان است و چشم مست تو بینم

در خم محراب ابروان به امامت

غزلیات شهریار


بر سر میدان جانبازی دلم

در خم چوگان ز زلف و گوی تو

عراقی


بر بساط دل سماط عیش گستردند، لیک

در جهان صاحبدلی کو تا شود مهمان دل؟

عراقی


با عاشقان شیدا، سلطان کجا برآید؟

در پیش آشنایان بیگانه‌ای چه سنجد؟

عراقی


بردار ز رخ نقاب یکبار

در پرده چنان جمال تا کی؟

عراقی


بالجمله تمام مردم شهر

در بحر گناه می‌تپیدند

ایرج میرزا


به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی

در این هم یاری‌ام ندهی، چگونه یار می‌داری؟

عراقی


بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان

در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد

غزلیات حافظ


بنوش باده که قَسّام صُنع قسمت کرد

در آفرینش از انواعِ نوشدارو نیش

اشعار منتسب حافظ


بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر

در آرزوی آن که بیابم به تو راهی

غزلیات شهریار


بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

غزلیات شهریار


بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر

داوری از کُرد پیش شیر همی بُرد

ایرج میرزا


با آنکه ز گلشن وصالت

دانم نرسد به بنده بویی

عراقی


بار دیگر گر فرود آرد سری با ما جوانی

داستانها دارم از بیداد پیری با جوانی

غزلیات شهریار


بگذاشتم این حدیث، کز من

دارند سگان کوی تو عار

عراقی


به سعیِ خود نتوان بُرد پِی به گوهرِ مقصود

خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

غزلیات حافظ


بدان مخسب که در خواب روی او بینی

خیال او بود آن، اعتبار نتوان کرد

عراقی


با جان من از جسد برآید

خونی که فروشده‌ست با شیر

غزلیات سعدی


بیژن‌تر از آنم که به چاهم کنی ای تُرک

خونم بفشان کیست سیاووش‌تر از من

غزلیات شهریار


به بحرانی که کردم آتشم شد از عرق خاموش

خوشا آن آتشین‌تب‌ها که دلکش بود هذیانم

غزلیات شهریار


با همه ناراستی و بد دلی

خوش حرکات است پدر سوخته

ایرج میرزا


بیا که با همه نامهربانیت ای ماه

خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

غزلیات شهریار


بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا

غزلیات حافظ


باید از دولت متبوعه کنند استمداد

خلق بیچاره چه دارند که امداد کنند

ایرج میرزا


بکش چنان که توانی که بنده را نرسد

خلاف آن چه خداوندگار فرماید

غزلیات سعدی


بده جامی و بشکن توبهٔ من

خلاصم ده ازین زهد نفاقی

عراقی


برخیز که چشم‌های مستت

خفتست و هزار فتنه بیدار

غزلیات سعدی


بر من مسکین ستم تا کی کنی؟

خستگی و عجز من می‌بین، مکن

عراقی


به هر زادن فلک آوازه مرگی دهد با ما

خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس

غزلیات شهریار


بیا و کَشتیِ ما در شَطِ شراب انداز

خروش و وِلوِله در جانِ شیخ و شاب انداز

غزلیات حافظ


با چشم صدف خیز که بر گردن ایام

خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم

غزلیات شهریار


باغی است جهان، ز عکس رویت

خرم دل آن که در تماشاست

عراقی


باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی‌ها

غزلیات شهریار


با عراقی، که عاجز غم توست

خرده‌گیری مکن، که مسکینم

عراقی


بُتِ چینی عدویِ دین و دل‌هاست

خداوندا دل و دینم نگه دار

غزلیات حافظ


به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

غزلیات شهریار


به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

غزلیات شهریار


به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

غزلیات سعدی


با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق

خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود

غزلیات سعدی


بهر آشوب دل سوداییان

خال فتنه بر رخ زیبا نهاد

عراقی


بی‌دلی را بی سبب آزرده گیر

خاکساری را به خاک اسپرده گیر

عراقی


باده‌نوشان، که کار آب کنند

خاک را تیزتر کنند مسام

عراقی


بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم

خاطرش از دست برد کُرد بیازرد

ایرج میرزا


بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال

خاطرات کودکی آمد به استقبال من

غزلیات شهریار


بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

غزلیات حافظ


با چنین دلکشی ای خاطره یار قدیم

حیفم آید که تو در خاطر اغیار آیی

غزلیات شهریار


برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

غزلیات شهریار


به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ

حلقهٔ بندگیِّ زلفِ تو در گوشش باد

غزلیات حافظ


به خونبهای منت کس مطالبت نکند

حلال باشد خونی که دوستان ریزند

غزلیات سعدی


به معنی زیستن باشد که نزد دوست جان بازی

حقیقت مردن آن باشد که دور از دوستان میری

عراقی


با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام

حق داری اگر پاره نمایی جگر از من

ایرج میرزا


بیار ساغرِ دُرِّ خوشاب ای ساقی

حسود گو کَرَمِ آصفی ببین و بمیر

غزلیات حافظ


بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

غزلیات سعدی


بدین سیمای آرامم درون دریای طوفانیست

حذر کن از غریق آری که خود غرقاب را ماند

غزلیات شهریار


برای ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن

حدیث میوه و حوریّه و شراب کند

ایرج میرزا


به گوش آنکه صدای خدا نمی‌شنود

حدیث عشق من افسانه‌ای بود واهی

غزلیات شهریار


به مستوران مگو اسرارِ مستی

حدیثِ جان مگو با نقشِ دیوار

غزلیات حافظ


به نیم جان که تو داری و یک نفس که تو راست

حدیث پیشکشش زینهار نتوان کرد

عراقی


بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس

حد همین است سخندانی و زیبایی را

غزلیات سعدی


باری، عراقی این دم بس ناخوش است و در هم

حال دلش دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟

عراقی


با جان من مسکین، چه ناز کنی چندین؟

حال دل من می‌بین، آخر چه دلال است این؟

عراقی


بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا

چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

عراقی


بیچاره عراقی، هان! دم درکش و خون می‌خور

چون هیچ دمی با او گیرات نمی‌افتد

عراقی


بی‌تو عمرم شد، دریغا! و چه حاصل از دریغ؟

چون نیاید باز تیر از کمان انداخته

عراقی


بلبل اندر ناله و، گُل خندهٔ خوش می‌زند

چون نسوزد دل که دلبر در وِی آتش می‌زند؟

اشعار منتسب حافظ


بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام

چون ناله کسی که به چاهی فرو بود

غزلیات سعدی


بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب

چون من به دو انگشت لب یار گرفتم

عراقی


برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

غزلیات سعدی


بر خوان جهان چه می‌نشینم؟

چون لقمه جز استخوان نیابم

عراقی


بر خوان جهان چه می‌نشینم من؟

چون لقمه جز استخوان نمی‌یابم

عراقی


باشد درم عزیز ولیکن سوار او

چون لفظ رم در اوست هراس از درم کند

ایرج میرزا


با سوز تو از چه رو نسازیم؟

چون لطف تو چاره ساز داریم

عراقی


بر من مسکین عاجز رحم کن

چون فروماندم ز جست و جوی تو

عراقی


به قیام از بر هر گنبد سبزی سروی

چون عروسان خرامان به خیام ای شیراز

غزلیات شهریار


بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار

چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من

ایرج میرزا


با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شوم

چون صبح بی خورشیدم از دل بر نمی‌آید نفس

غزلیات سعدی


بگذری از ذکر اسماء و صفات

چون شود مذکور جانت را عیان

عراقی


با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

غزلیات شهریار


باز بر خاکم چرا می‌افگنی؟

چون ز خاک افتاده را برداشتی

عراقی


بی وصل تو در هوای مهرت

چون ذره مرا مجال تا کی؟

عراقی


برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او

چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد

غزلیات سعدی


باشد که شود دل عراقی

چون جام جهان نمای ساقی

عراقی


بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد

غزلیات حافظ


به موی تافته پای دلم فروبستی

چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب

غزلیات سعدی


بسا هوشمندا که در کوی عشق

چو من عاقل آیند و شیدا روند

غزلیات سعدی


بگفت ای گنج وَر این نَخوَت از چیست

چو مُزدِ رنج بخشی رنج بر را

ایرج میرزا


بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم

چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی

عراقی


به گرد زلف مهرویان همی گشت

چو ماهی ناگهان افتاد در شست

عراقی


به رنگ لعل تو ای گل پیاله‌های شراب

چو لاله بر لب نوشین جویبارانند

غزلیات شهریار


به زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما

چو گندمی است که از آسیاب می‌گذرد

غزلیات شهریار


بیا که لاله‌رخان لاله‌ها به دامن‌ها

چو گل شکفته به دامان کوهسارانند

غزلیات شهریار


بشوید کهنه و آراید او را

چو کمتر کارگر بیچاره مادر

ایرج میرزا


به هیچ در نروم بعد از این ز حضرت دوست

چو کعبه یافتم آیم ز بت‌پرستی باز

اشعار منتسب حافظ


به آب دیده عراقی وضو همی سازد

چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند

عراقی


به سانِ سوسن اگر دَه زبان شود حافظ

چو غنچه پیشِ تواش مُهر بر دهن باشد

غزلیات حافظ


به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را

غزلیات شهریار


بیا، ای چشم من، جان و جمال روی جانان بین

چو عاشق می‌شوم باری، بدان رخسار اولی‌تر

عراقی


به یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را

چو ساغر می‌کشم، باری، قلندروار اولی‌تر

عراقی


به انعکاس افق لکه ابر بینم و خواهم

چو زلف بور تو انسی به چشم زاغ تو گیرم

غزلیات شهریار


به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند

غزلیات سعدی


به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

چو روی باز کنی بازت احترام کنند

غزلیات سعدی


بلای عشق عظیمست لاابالی را

چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد

غزلیات سعدی


به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر

چو در ولایت غربت دو همزبان غریب

غزلیات شهریار


به تیر غمزه چرا خسته می‌کنی دل‌ها؟

چو چارهٔ دل بیچارگان نمی‌سازی

عراقی


به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی

عراقی


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

عراقی


به تاجِ هدهدم از رَه مَبَر که بازِ سفید

چو باشه در پِی هر صیدِ مختصر نرود

غزلیات حافظ


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

غزلیات شهریار


به پای بوس تو دستِ کسی رسید که او

چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد

غزلیات حافظ


به بزمگاهِ چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهانِ توام غنچه در گمان انداخت

غزلیات حافظ


به دور جام میم داد دل بده ساقی

چه‌ها که بر سرم از دور روزگار آمد

غزلیات شهریار


بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز

چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

غزلیات سعدی


بهر دل درهم و پریشانم

چه کنم؟ کار دل فراهم نیست

عراقی


به کس چون رایگان چیزی نبخشند

چه کِبر است این خَداوندانِ زر را

ایرج میرزا


به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز

چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری

غزلیات شهریار


بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را

غزلیات شهریار


به تیر عشق تو تا سینه‌ها سپر نشود

چه عمرها که به بیهوده می‌شود سپری

غزلیات شهریار


به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

غزلیات شهریار


بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز

چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

عراقی


به کلیسا روی و مسجدیانت در پی

چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری

غزلیات شهریار


بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

غزلیات حافظ


بلای غمزه نامهربان خون‌خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت

غزلیات سعدی


بی‌رخ یار ناخوش است حیات

چه خوشستی که یار داشتمی!

عراقی


به شعر شهریار اکنون سر افشانند در آفاق

چه خوش پیرانه سر ما را به شیدایی سمر کردی

غزلیات شهریار


به جای آن که نشینند و حرف شعر زنند

چه خوش بُوَد که نشینند و فکر کار کنند

ایرج میرزا


به غمزه‌ای چو مرا مست می‌توانی کرد

چه حاجت است صراحی و جام؟ باده بیار

عراقی


به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

چه جای عشوه غزالان بادپیما را

غزلیات شهریار


به چاه گور دگر منعکس شود فریاد

چه جای داد که بیداد میرسد ما را

غزلیات شهریار


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

غزلیات شهریار


بیار باده که در بارگاه استغنا

چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست

غزلیات حافظ


به ملک ری که فرساید روان فخررازیها

چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی

غزلیات شهریار


به تاجِ عالم آرایش که خورشید

چنین زیبندهٔ افسر نباشد

غزلیات حافظ


بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

غزلیات حافظ


بسکه کشید ناز تو، مرد عراقی، ای دریغ!

چند کشد، تو خود بگو، خسته دلی دلال تو؟

عراقی


بسکه غم خوردم ز جان سیر آمدم

چند بر خوان غمم مهمان کنی؟

عراقی


به روزگار تو یابد کمال موسیقی

چنانکه شعر به دوران شهریار رواج

غزلیات شهریار


ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟

چنان که هر که ببیند برو بگرید خون

عراقی


بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست

چنان که معجز موسی طلسم جادو را

غزلیات سعدی


به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من

چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی

عراقی


بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

غزلیات سعدی


به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

عراقی


باشد چو پیاله غرقه در خون

چشمی که شد آشنای ساقی

عراقی


بازم از غصه جگر خون کرده‌ای

چشمم از خونابه جیحون کرده‌ای

عراقی


با شهریار بی‌دل ساقی به سرگرانی است

چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد

غزلیات شهریار


بی‌جمال تو، ای جهان افروز

چشم عشاق، تیره بیند روز

عراقی


بر

چشم ِ غزلیات سعدی


به آتشگاه حافظ رونق سوز و گداز ازماست

چراغ جاودانست این و بی روغن نخواهد شد

غزلیات شهریار


به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید

چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس

غزلیات شهریار


بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است

چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است

اشعار منتسب حافظ


بیا که با تو بگویم غمِ ملالتِ دل

چرا که بی تو ندارم مَجالِ گفت و شَنید

غزلیات حافظ


به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

غزلیات شهریار


به امید وصال تو دلم را شاد می‌دارم

چرا درد دل خود را دگر درمان نمی‌دانم؟

عراقی


به هر تردامنی رخ می‌نمایی

چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟

عراقی


باز نگر که: می‌کشد بی تو مرا فراق تو

چارهٔ من بکن، مجو بی سببی زوال من

عراقی


بر خاک درش چرا ننالم ؟

چاره به جز از فغان نیابم

عراقی


بر خاک درش روم بنالم زار

چاره به جز از فغان نمی‌یابم

عراقی


بر سر سفرۀ سپهسالار

جوجه‌ها را کباب می‌بینم

ایرج میرزا


به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

جواب داد که آزادگان تهی دستند

غزلیات سعدی


با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

غزلیات سعدی


به غیر من که بهارم به باغ عارض تست

جهانیان همه سرگرم نوبهارانند

غزلیات شهریار


بیا، که بی‌تو دل من خراب آباد است

جهان نمی‌شود آباد جز به سلطانی

عراقی


به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

غزلیات حافظ


بده جامی، که اندر وی ببینم

جمال دوستان هم وثاقی

عراقی


به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست

غزلیات حافظ


بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار

جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم

غزلیات شهریار


با عشق قرار در نگنجد

جز نالهٔ زار در نگنجد

عراقی


با داغ غمت درون سینه

جز سوز و گداز در نگنجد

عراقی


با عشق تو ناز در نگنجد

جز درد و نیاز در نگنجد

عراقی


باور مکن که طعنه طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

غزلیات شهریار


بیچاره کسی که در دو عالم

جز تو دگریش یار باشد

عراقی


به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب

جز این قدر که فراموش می‌کند ما را

غزلیات شهریار


به زیر سنگ حوادث کسی چه چاره کند

جز این قدر که به پهلو چو مار برگردد

غزلیات سعدی


به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید

جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید

غزلیات سعدی


بگریست چشم ابر بر احوال زار من

جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

غزلیات سعدی


بیا، که غیر تو در چشم من نیامد هیچ

جز آب دیده که بر چشم من روان آمد

عراقی


بنده ندانیم که در کجا رَوَم آخِر

جذبۀ شیرازیان مرا بکشاند

ایرج میرزا


بهر تاریخ فوتش ایرج گفت

جایش اندر بهشت ایزد داد

ایرج میرزا


بی لطف تو کی درست گردد؟

جانا دل من به سر شکسته

عراقی


با چشم پر آب چون قنینه

جان می‌دهم از برای ساقی

عراقی


بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت

جان ما خون گشت و دل در موج خون انداختیم

عراقی


باغ ِ

جان ِ غزلیات سعدی


بر در یار من سحر مست و خراب می‌روم

جام طرب کشیده‌ام، زآن به شتاب می‌روم

عراقی


بیانِ شوق چه حاجت؟ که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

غزلیات حافظ


ببینی عاشقانش راکه چون در خاک و خون خسبند؟

تو نیز از عاشقی باید که اندر خون چنان میری

عراقی


بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد

تو گویی تائبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر

اشعار منتسب حافظ


به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

غزلیات شهریار


به جان مشتاق روی توست حافظ

تو را در حالِ مشتاقان نظر باد

غزلیات حافظ


به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد

غزلیات حافظ


برو بیش از پدر خواهش که خواهد

تو را بیش از پدر بیچاره مادر

ایرج میرزا


به خون سعدی اگر تشنه‌ای حلالت باد

تو دیر زی که مرا عمر خود نمی‌پاید

غزلیات سعدی


بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن

تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟

عراقی


به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت

تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

غزلیات شهریار


بر در وصلت چو کس می‌گذرد

تهمتی بر انس و جان نتوان نهاد

عراقی


بسیار کس شدند اسیر کمند عشق

تنها نه از برای من این شور و شر فتاد

غزلیات سعدی


به هر سو بلبلِ عاشق در افغان

تَنَعُّم از میان، بادِ صبا کرد

غزلیات حافظ


به آب دیدۀ سوزنده تر ز آتش تیز

تن ذُباب و دل پشّه را کباب کند

ایرج میرزا


بر سردر کاروان سرایی

تصویر زنی به گچ کشیدند

ایرج میرزا


به سودای نکورویی اگر دل گرمیی داری

تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی

عراقی


بی یاد تو نیستم زمانی

تا یاد کنم دگر زمانت

غزلیات سعدی


بر سر پا عذر نباشد قبول

تا ننشینی ننشیند غبار

غزلیات سعدی


بر سر بازار وصلش جان ندارد قیمتی

تا نظر در روی خوبش رایگان خواهیم کرد

عراقی


بگذر تو ازین قیود مشکل

تا مشکل تو همه شود حل

عراقی


باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند

تا گلت در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد

غزلیات سعدی


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

غزلیات شهریار


بر سر خوان درد او درد بسی کشیده‌ام

تا کشم از دو لعل او بادهٔ ناب می‌روم

عراقی


بامدادان به تماشای چمن بیرون آی

تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر

غزلیات سعدی


بویی به نسیم کوی خود ده

تا صبحدمی به دل رساند

عراقی


بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره‌سرانجامی‌ها

غزلیات شهریار


بازار شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟

تا جانِ خود بر آتش رویش کنم سپند

غزلیات حافظ


بر دست باد کویت بوی خودت فرستی

تا بوی جان فزایت زنده کند روانم

عراقی


بازم از این جایگاهِ نغز دل افروز

تا به کجا دست روزگار براند

ایرج میرزا


برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز

تا به خنده در آفاق گل به دامن افشانی

غزلیات شهریار


بلبلانیم یک نفس بگذار

تا بنالیم در گلستانت

غزلیات سعدی


بخت این کند که رای تو با ما یکی شود

تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود

غزلیات سعدی


بنمای رخت به دردمندی

تا بر سر کوت جان فشاند

عراقی


بامدادی تا به شب رویت مپوش

تا بپوشانی جمال آفتاب

غزلیات سعدی


بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:

تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام

عراقی


بنما، که در انتظار رویت

پیوسته دو چشم باز داریم

عراقی


بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل

پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

عراقی


بیمار خود را می‌پرس گه گه

پیوسته از ما مگزین جدایی

عراقی


با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری

پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت

غزلیات سعدی


با من اگر نشینی برخیزم از سر جان

پیش بهشت رویت غم خانه‌ای چه سنجد

عراقی


برخیِ جانت شوم که شمع افق را

پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

غزلیات سعدی


بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد

پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد

غزلیات حافظ


بر درش گر مفلسان را بار نیست

پس من مسکین چرا افتاده‌ام؟

عراقی


بنشان، ای عراقی، آتش خویش

پس چراغی ز عشق ما افروز

عراقی


بوسه‌ای بر کنار ساغر نه

پس بگردان شراب شهدآمیز

غزلیات سعدی


به آب خرابات غسلم دهید

پس آنگاه بر دوش مستم نهید

اشعار منتسب حافظ


بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز

پروانه تخیل آفاق گرد او

غزلیات شهریار


بیرون شود، چو عنقا، از خانه سوی صحرا

پرواز گیرد از خود، بگذارد آشیانه

عراقی


بستان عارضش که تماشاگه دلست

پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید

غزلیات سعدی


بی پیچه زن گشاده رو را

پاچین عفاف می‌دریدند

ایرج میرزا


بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد

بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد

عراقی


بر خیره قصیده چند خوانیم؟

بیهوده فسانه چند گوییم؟

عراقی


بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت

بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

غزلیات سعدی


بر سنگ مزن تو سینهٔ ما

بی‌قدر شود گهر شکسته

عراقی


با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

غزلیات شهریار


بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد

بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد

عراقی


بیا، که جان مرا بی‌تو نیست برگ حیات

بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی

عراقی


بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد

بیا، که بی‌تو همه سود من زیان آمد

عراقی


بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست

بیا، که بی‌تو ندارم سر بقا ای دوست

عراقی


بیا، که بی‌تو دلم راحتی نمی‌یابد

بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی

عراقی


بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت

بیا، که بی‌تو دلم جمله در میان آمد

عراقی


بهایِ بادهٔ چون لعل چیست؟ جوهرِ عقل

بیا که سود کسی برد، کاین تجارت کرد

غزلیات حافظ


برس، که بی‌تو مرا جان به لب رسید، برس

بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست

عراقی


بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز

بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز

غزلیات سعدی


برای بردن اسب و درشکۀ مردم

بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند

ایرج میرزا


به وفایِ تو که خاکِ رَهِ آن یارِ عزیز

بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

غزلیات حافظ


بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟

عراقی


بیچاره‌ای که صورت رویت خیال بست

بی دیدنت خیال مبند استراحتش

غزلیات سعدی


بس در خیال هدیه فرستاده‌ام به تو

بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده‌ام

غزلیات شهریار


بچه هایِ زمانه رند شدند

بی ثمر دان تو ژاژخایی را

ایرج میرزا


با یارِ شکرلبِ گل اندام

بی بوس و کنار خوش نباشد

غزلیات حافظ


بی دوست، که را خوش آید آخر

بوی گل و رنگ لاله زاری؟

عراقی


بی‌بوی خوشت نیایدم خوش

بوی خوش هیچ نوبهاری

عراقی


با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی

بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو

اشعار منتسب حافظ


بر پرد زین گل به آن گل شادمان

بوسد این را غبغب و آن را عذار

ایرج میرزا


به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی

بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

غزلیات حافظ


به مکتب چون روی تا بازگردی

بُوَد چشمش به در بیچاره مادر

ایرج میرزا


بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب

بوالعجب آن که خون من بر تو چرا حلال شد

غزلیات سعدی


بلبل‌آسا همه شب تا به سحر ناله زنم

بو که بویی به مشامم ز گلستان آید

عراقی


با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای

بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

غزلیات حافظ


به روز حشر اگر اختیار با ما بود

بهشت و هر چه در او از شما و یار از من

غزلیات شهریار


باده نوشی که در او روی و ریایی نَبُوَد

بهتر از زهدفروشی، که در او روی و ریاست

غزلیات حافظ


بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد

بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد

غزلیات حافظ


به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

عراقی


به لابه گفتمش ای ماهرُخ چه باشد اگر

به یک شِکَر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

غزلیات حافظ


به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز

به یارِ یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد

غزلیات حافظ


به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی

به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت

غزلیات سعدی


به گیتی هر کجا درد دلی بود

به هم کردند و عشقش نام کردند

عراقی


به چمن خُرام و بنگر برِ تختِ گل که لاله

به ندیمِ شاه ماند که به کف ایاغ دارد

غزلیات حافظ


به روزگار عزیزان که حیف باشد اگر

به مهر او نشود صرف روزگار عزیز

ایرج میرزا


بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام

به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

غزلیات شهریار


به خسته برگذری صحتش فرازآید

به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد

غزلیات سعدی


بیا و حالِ اهلِ درد بشنو

به لفظِ اندک و معنی بسیار

غزلیات حافظ


به ماه من که رساند پیام من که ز هجران

به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند

غزلیات شهریار


بیا، که جان من از آرزوی دیدارت

به لب رسید و غم دل فگار می‌گذرد

عراقی


بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند

به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند

غزلیات شهریار


به گرد خود برآ، یک بار، آخر

به گرد هر دو عالم چند پویی؟

عراقی


بر سر خوان لبت دست چو من درویشی

به گدایی رسد آخر چو به یغما نرسد

غزلیات سعدی


به باغ چهچه سحر بلبلان سحر

به کوه قهقه شوق کبک‌های دری

غزلیات شهریار


به جد و جهد چو کاری نمی‌رود از پیش

به کردگار رها کرده بر مصالح خویش

اشعار منتسب حافظ


برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

غزلیات سعدی


به کام دوستان بودم، کنون باز

به کام دشمنانم، با که گویم؟

عراقی


به لطف اگر بخوری خون من روا باشد

به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

غزلیات سعدی


به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد

به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد

غزلیات سعدی


بیا که چارهٔ ذوقِ حضور و نظم امور

به فیض بخشی اهلِ نظر توانی کرد

غزلیات حافظ


بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق

به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی

عراقی


بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد

به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد

عراقی


به طره صید کنی صدهزار دل هر دم

به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک

عراقی


به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم

به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

غزلیات شهریار


بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد

به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد

عراقی


به وقتِ سرخوشی از آه و ناله عُشّاق

به صوت و نغمهٔ چنگ و چَغانه یاد آرید

غزلیات حافظ


بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

غزلیات سعدی


بیار باده و اول به دستِ حافظ ده

به شرطِ آن که ز مجلس سخن به در نرود

غزلیات حافظ


با دل شاد شاه از این کشور

به سوی پایتخت روی نهاد

ایرج میرزا


بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او

به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد

غزلیات حافظ


به پای چشمه طبع من این بلند سرود

به سرفرازی آن سروناز می‌گویی

غزلیات شهریار


به لب رسید مرا جان و برنیامد کام

به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

غزلیات حافظ


به جای آب روان نیستم دریغ که در جوی

به سر بغلطم و در پیش راه باغ تو گیرم

غزلیات شهریار


به وصلم دست گیر، ای دوست، آخر

به زیر پای هجرم چند مالی؟

عراقی


به بویت زنده‌ام هر جا که هستی

به رویت آرزومندم، کجایی؟

عراقی


به دست غم گرفتارم، بیا ای یار، دستم گیر

به رنج دل سزاوارم، مرا مگذار، دستم گیر

عراقی


به تابوتی از چوب تاکم کنید

به راه خرابات خاکم کنید

اشعار منتسب حافظ


به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون

به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده

غزلیات شهریار


به کام دشمن دون دست دوستان بستن

به دوستی که نه شرط مروت است ای دوست

غزلیات شهریار


به راستی که نخواهم بریدن از تو امید

به دوستی که نخواهم شکست پیمانت

غزلیات سعدی


به قول خواجه گر از جام می کناره کنم

به دور لاله دماغ مرا کنید علاج

غزلیات شهریار


بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

غزلیات سعدی


به غمزه صد سخن با جان بگفتند

به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند

عراقی


بدان که نام وصال تو می‌برم روزی

به دست هجر مرا جان سپار نتوان کرد

عراقی


به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل

به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

غزلیات حافظ


به فریادم شب و روز از عراقی

به دست او اسیرم، با که گویم؟

عراقی


به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی

به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست

غزلیات سعدی


بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

به خنده گفت کِی‌ات با من این معامله بود؟

غزلیات حافظ


بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

غزلیات شهریار


به سوی من گذری کن، که سخت مشتاقم

به حال من نظری کن که، سخت مسکینم

عراقی


به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم؟

به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ او من؟

عراقی


با چنین دیده، که پرخوناب است

به چنان روی نظر نتوان کرد

عراقی


به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟

به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟

عراقی


به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بی حاصل

به چرخ افتاده و گوئی در آفاقست جولانم

غزلیات شهریار


به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت

به جست و جو طلب وصل یار نتوان کرد

عراقی


به جز غوغای عشق تو درون دل نمی‌یابم

به جز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم

عراقی


بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز

به جای خرقه دل و دیده در میان آمد

عراقی


برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را

به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد

غزلیات سعدی


به تودیع توجان میخواهد از تن شد جدا حافظ

به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ

غزلیات شهریار


ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

غزلیات شهریار


به مجلس نیک و بد را جای دادند

به جامی کار خاص و عام کردند

عراقی


به گِردابی چو می‌افتادم از غم

به تدبیرش امیدِ ساحلی بود

غزلیات حافظ


بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد:

به پیران سر عراقی را سمر کردن توان؟ نتوان

عراقی


به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی

به پرسش دل بیچاره‌ای برون آیی!

عراقی


بیا که بلبلِ مطبوعِ خاطرِ حافظ

به بویِ گُلبَنِ وصلِ تو می‌سُراید باز

غزلیات حافظ


بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم

به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی

عراقی


به یاد سرو بالایت روان در پای تو ریزم

به بالای تو گر سروی ببینم بر لب جویی

عراقی


به هر چشمی کز اول دیده بودی

به آن چشمش ببینی تا به آخر

ایرج میرزا


به چشم او رخ او بین، به دیدهٔ خفاش

به آفتاب نظر آشکار نتوان کرد

عراقی


به نور طلعت تو یافتم وجود تو را

به آفتاب توان دید کآفتاب کجاست؟

عراقی


به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود

به اضطرار توان بود اگر شکیباییست

غزلیات سعدی


به قدر خواستنم نیست تاب سوختنم

به اسم عاشقم و اسم بی‌مسمایی

غزلیات شهریار


به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

غزلیات سعدی


بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم

به آتش غمت از بسکه آزمون کردی

عراقی


به انتظار تو آبی که می‌رود از چشم

به آب چشم نماند که چشمه می‌زاید

غزلیات سعدی


باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

عراقی


باری، به نظاره‌ای برون آی

بنگر که: چگونه جان سپاریم

عراقی


بارگاه دل، که بودی جای تو

بنگر اکنون جای مار و مور شد

عراقی


بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی

بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت

غزلیات شهریار


بازآی که در دیده بماندست خیالت

بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت

غزلیات سعدی


بود بر پای من، عراقی، بند

بند بر پای چون توان برخاست؟

عراقی


به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

غزلیات حافظ


بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

عراقی


بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن

بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را

غزلیات سعدی


به گلستان نروم تا تو در آغوش منی

بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند

غزلیات سعدی


به وقت زادن تو مرگ خود را

بگیرد در نظر بیچاره مادر

ایرج میرزا


بهر چه می‌نگرم چون رخ تو می‌بینم

بگویم: از همه خوبان به حسن ممتازی

عراقی


بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

غزلیات سعدی


بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

غزلیات حافظ


بربود انده تو صبرم و نیکو بربود

بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت

غزلیات سعدی


بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست

بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

غزلیات سعدی


بمیرد دل چو دلداری نبیند

بکاهد جان چون نبود جان فزایی

عراقی


بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو

بقای خویش چندانی نمی‌بینم نمی‌بینم

عراقی


باز در خواب سر زلف پری خواهم دید

بعد از این دست من و دامن دیوانه سری

غزلیات شهریار


به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

غزلیات حافظ


با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است

بشکفت که یارب چه لبی نوش‌تر از من

غزلیات شهریار


با چابکان دلبر و شوخان دلفریب

بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند

غزلیات سعدی


به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار

بسی نماند که غیرت وجود من بکشد

غزلیات سعدی


به تلخکامی از آن دلخوشم که می‌ماند

بسی فسانه شیرین به یادگار از من

غزلیات شهریار


بیم آن است که در خون جگر غرق شویم

بسکه بر خاک درت خون جگر می‌ریزیم

عراقی


با خیال تو که شب سر بنهم بر خارا

بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم

غزلیات شهریار


به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه

بسا که قافله آه کرده‌ام راهی

غزلیات شهریار


بدید تا نظر از دور ناردان لبت

بسا که چشم مرا آب در دهان آمد

عراقی


به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد

بسا شکست که با افسرِ شهی آورد

غزلیات حافظ


بیت الاحزان شدست خانه من

بس درین خانه مردمند غمین

ایرج میرزا


به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان

بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند

غزلیات حافظ


بس دل که به کوی غم او شاد فروشد

بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد

عراقی


به سوی عرش الهی گشوده‌ام پر و بال

بزن که قصه راز و نیاز می‌گویی

غزلیات شهریار


به تیغ غمزهٔ خونخوار لشکری بزنی

بزن که با تو در او هیچ مرد جنگی نیست

غزلیات سعدی


بقا بقای خداست بجز خدا هر که هست

برون رود از جهان دیر زید یا که زود

ایرج میرزا


باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

غزلیات شهریار


به نصیحتگر دل‌شیفته می‌باید گفت

برو ای خواجه که این درد به درمان نرود

غزلیات سعدی


بر دلم بار غمت چندین منه

برکهی کوه گران نتوان نهاد

عراقی


بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند

غزلیات سعدی


بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل

برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست

عراقی


بخت نیکت به منتهای امید

برساناد و چشم بد مرساد

غزلیات سعدی


بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد

برای ما لب نوشین شکر افشانش

عراقی


برای صورت خود سوی من نگاه کنی

برای آنکه به من حسن خود کنی ادراک

عراقی


برآی از افق ای مشعل هدایت شرق

برآر گله این گمرهان ز گمراهی

غزلیات شهریار


بس جان و دل مرده کز بوی تو شد زنده

بر نه به دلم مرهم، آخر نظری فرمای

عراقی


بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت

بر ماه نباشد قد چون سرو روانت

غزلیات سعدی


با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی

بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد

غزلیات سعدی


بینی تو که شعرِ بنده امروز

بر طبعِ مرا هب جان خَزَنده است

ایرج میرزا


با سگان گشتن مرا هر شب به روز

بر سر کویت تماشایی خوش است

عراقی


بر خاکِ راهِ یار نهادیم رویِ خویش

بر رویِ ما رواست اگر آشنا رود

غزلیات حافظ


با نگاه غضب آلود زند

بر دل نازک من تیر خَدَنگ

ایرج میرزا


با وجود این چنین زار و نزار

بر بساط معرفت جولان ماست

عراقی


برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

غزلیات سعدی


برای آن که چو گاری به دستشان افتاد

بر آن سرند که تا بار خویش بار کنند

ایرج میرزا


برنیامد از تَمَّنایِ لَبَت کامم هنوز

بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

غزلیات حافظ


به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک

بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد

غزلیات حافظ


به هر کسی نتوان گفت درد او حافظ

بدان بگو که کشیده‌ست محنت دوری

اشعار منتسب حافظ


به پیشِ خیلِ خیالش کشیدم اَبلقِ چشم

بدان امید که آن شهسوار بازآید

غزلیات حافظ


باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار

بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

غزلیات حافظ


به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک

بخوان که عیدی عشاق بی‌قرار آمد

غزلیات شهریار


بهر تماشای خلقت است که گاهی

بچّه به گیر آورد که شاه ندارد

ایرج میرزا


بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بجز وصلت دگر درمان ندارد

عراقی


به پیشِ آینهٔ دل هر آن چه می‌دارم

بجز خیالِ جمالت نمی‌نماید باز

غزلیات حافظ


به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی‌بینم

بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم

عراقی


بدیدی گر فراقش چونم آخر

بپرسیدی دمی حال فگارم

عراقی


به نوعی زندگانی کن که راحت یابی از مردن

ببین چون می‌زیی امروز، فردا آن چنان میری

عراقی


بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ

ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

غزلیات حافظ


بس که در پرده چنگ گفت سخن

بِبُرَش موی تا نَمویَد باز

غزلیات حافظ


بساز با من رنجور ناتوان ای یار

ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست

غزلیات سعدی


باری به کام خویشتن آوردمش در بر دمی

بانگ نوا زد آن زمان مرغ سحرخوان سنگنک

اشعار منتسب حافظ


بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

بامداد از در من صلح کنان بازآمد

غزلیات سعدی


بر استوای قامتشان گویی ابروان

بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند

غزلیات سعدی


بجهد تا به پیش چنگل باز

بال کوبان فراز یکدیگر

ایرج میرزا


بنگرد بر گلبنان خانگی

بال بگشاید همی پروانه وار

ایرج میرزا


بر به تبریز چون امیر نظام

باغ و کاخی نُموده بود آباد

ایرج میرزا


بلبلِ عاشق، تو عمر خواه که آخِر

باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر آید

غزلیات حافظ


با این همه جهد می کنم هم

باشد که دمی شود چنان کو

عراقی


بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل

باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید

غزلیات سعدی


با این همه، عراقی، امیدوار می‌باش

باشد که به شود حال، گردنده است حالات

عراقی


برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت

بازار شوق پردگیان باز درگرفت

غزلیات شهریار


با تو زین پس گر فلک خواری کند

باز گو در حضرت دارای ری

اشعار منتسب حافظ


باز هجر یار دامانم گرفت

باز دست غم گریبانم گرفت

عراقی


باز در دام بلا افتاده‌ام

باز در چنگ عنا افتاده‌ام

عراقی


باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

غزلیات شهریار


بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

غزلیات سعدی


بانی کلک فریدون به قطار از شیراز

بار زد قافله شکر اهواز به من

غزلیات شهریار


بر ز حیات کی خوری گر نه مدام می خوری

باده بخور به یاد او تازه به تازه نو به نو

اشعار منتسب حافظ


بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند

باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند

غزلیات حافظ


بلبلی بی‌دل نوایی می‌زند

بادپیمایی هوایی می‌زند

غزلیات سعدی


باد آمد و بوی عنبر آورد

بادام شکوفه بر سر آورد

غزلیات سعدی


بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

غزلیات حافظ


بر تخته سنگی ار گذرد در کنار راه

باد افتدش به بینی و لب ها ورم کند

ایرج میرزا


با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟

با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

عراقی


با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟

با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟

عراقی


با عشق دلگشایت عاشق کجا برآید؟

با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟

عراقی


با تو هیچ آشتی نخواهم کرد

با همان پا که آمدی برگرد!

ایرج میرزا


با نیستی خود همه با قیمت و قدریم

با هستی خود جمله کسادیم دگربار

عراقی


با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

غزلیات شهریار


با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان

با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد

عراقی


با سوز بی‌دلانت مالک چه طاقت آرد؟

با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟

عراقی


با پرتو جمالت برهان چه کار دارد؟

با عشق زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟

عراقی


با عشق عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟

با شمع روی زیبا پروانه‌ای چه سنجد؟

عراقی


با درد تو درد در نیاید

با سوز تو ساز در نگنجد

عراقی


بی تار طره های تو مرهم گذار دل

با زخمه صبا و سه تار عبادیم

غزلیات شهریار


با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت

با روی تو نیکو نبود مه به اضافت

غزلیات سعدی


بی‌رخت دین من همه کفر است

با رخت کفر من همه دین است

عراقی


بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات

با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

غزلیات حافظ


با محنت فراقت راحت چه رخ نماید؟

با درد اشتیاقت درمان چه کار دارد؟

عراقی


با دوست مرا همیشه صلح است

با خود بود، ار بود مرا جنگ

عراقی


با سپاه غمت برآمدمی

با خود ار بخت یار داشتمی

عراقی


بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما

با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم

غزلیات شهریار


با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست

با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست

عراقی


با درد بساز، از آنکه درمان

با جان تو محرمی ندارد

عراقی


با چشم تو شاید ار ببینم

با جام خمار در نگنجد

عراقی


بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل

با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر

غزلیات سعدی


با شمع روی خوبان پروانه‌ای چه سنجد؟

با تاب موی جانان دیوانه‌ای چه سنجد؟

عراقی


باران اَشکم می‌رود وز اَبرَم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

غزلیات سعدی


بوسی ندهی به طنز و گویی:

با بوسه کنار در نگنجد

عراقی


با درد تو دردسر نباشد

با باده خمار در نگنجد

عراقی


با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم

با اهل مصطبه چه به انکار مانده‌ام؟

عراقی


بر خاک درت گدای مسکین

با آنکه نرفته بود جایی

عراقی


بد نکردم من که چونین گوهر ارزنده را

با ادب کردم نثار بزم چون تو گوهری

ایرج میرزا


بنده اگر چند شعر هرزه سرودم

این همه اَلغوث و یا الاه ندارد

ایرج میرزا


بود دل را با تو آخر آشنایی پیش ازین

این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟

عراقی


با آنکه به ما نمی‌شود راست

این کار، ولیک هم بکوشیم

عراقی


با زیبق این اشک و به خاکستر این غم

این شیشه دل آینه غیب نما کن

غزلیات شهریار


بعد وفاتم میان مردمِ شیراز

این سخن از من به یادگار بماند

ایرج میرزا


بار غمی که شانه تهی کرد از او فلک

این زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت

غزلیات شهریار


با حکم ولی عهد خود انصاف بده

این خلعت را چرا به دوشم کردند

ایرج میرزا


با یار بگوی کان شکسته

این خسته جگر، غریب و غم‌خوار

عراقی


بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده‌ست

این تشنه که می‌میرد بر چشمه حیوانت

غزلیات سعدی


بشنو که لطیفۀ قشنگی است

این است حقیقت اصلِ معنیش

ایرج میرزا


بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش

آید به عیادت بر بیمار که داند؟

عراقی


با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز

ای زهره شهرآشوب ای شهره به شیدایی

غزلیات شهریار


بر عاشق خود مگیر خرده

ای دوست بزرگواریی کن

عراقی


بهجت گدای حسن تو شد شهریار عشق

ای خاک درگه تو گدا پادشاه کن

غزلیات شهریار


بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور

اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند

غزلیات حافظ


برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب

آورده ام به دیده گهرهای سفته را

غزلیات شهریار


بیدلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

غزلیات حافظ


بالجمله تو باشی و تو گویی

او کم کند از میانه گفتار

عراقی


با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو

او داد جوابش که ندارد خبر از من

ایرج میرزا


بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق

اهلِ نظر معامله با آشنا کنند

غزلیات حافظ


بر سر کوی وصل تو مرغ صفت پریدمی

آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من

عراقی


باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

غزلیات حافظ


با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟

آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما

غزلیات حافظ


بگذر ز سر جهان، عراقی

انگار نبودی و نزادی

عراقی


بر سر جان و جهان چندین ملرز

آنکه شایستی بدو لرزید رفت

عراقی


با یاد لب تو در خیالم

اندیشهٔ گاز در نگنجد

عراقی


بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش

اندر نظر هر که پری وار برآمد

غزلیات سعدی


بعضی برای دوزخ، بعضی برای انسان

اندر بهشت باقی امن و امان نهاده

عراقی


با وزیرانِ دگر فرق فراوان داری

آنچه باشد به تو تنها به همه آنان نیست

ایرج میرزا


با عنایات امیر از زر و سیم

آنچه او را بود حاجت شد روای

ایرج میرزا


بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم

آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

غزلیات سعدی


بر خاک درش فتاد و جان داد

آن قطرهٔ خون، که خوانیش دل

عراقی


با هم بودیم خوش، زمانی

آن عیش و خوشی و آن زمان کو؟

عراقی


با هم بودیم روزکی چند

آن عیش کجا و آن زمان کو؟

عراقی


بر طَرْفِ گلشنم گذر افتاد وقتِ صبح

آن دَم که کارِ مرغِ سحر آه و ناله بود

غزلیات حافظ


بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما

آن ترازوی دقیقیم که مویی بزنیم

غزلیات شهریار


بار یاران بکش که دامن گل

آن برد کاحتمال خار کند

غزلیات سعدی


باور از بخت ندارم که به صلح از در من

آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد

غزلیات سعدی


به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید

امید نیست که دیگر به عقل بازآید

غزلیات سعدی


بی‌ماه رخ تو شب من هست سیه‌پوش

اما شب من هم نه سیه‌پوش‌تر از من

غزلیات شهریار


بلیت ان صبحی بالبلایا

الاق مرور ایام التلاقی

عراقی


بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌کس به در

إِلّا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست

غزلیات سعدی


بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی

الا دمی که یاری با همدمی برآرد

غزلیات سعدی


با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری

الا به سر خویشتنت کار نباشد

غزلیات سعدی


به بوی زلف تو با باد، عیش‌ها دارم

اگرچه عیب کنندم که بادپیمایی‌ست

غزلیات سعدی


بر آن سَرَم که نَنوشَم مِی و گُنَه نکنم

اگر موافقِ تدبیرِ من شَوَد تقدیر

غزلیات حافظ


به مرگ زنده شدن هم حکایتی‌ست عجیب

اگر غلط نکنم خود به جاودان مانم

غزلیات شهریار


بسازیم بر آسمان سلمی

اگر شاهدان بر ثریا روند

غزلیات سعدی


به پادشاهی عالم فرو نیارد سر

اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درویش

اشعار منتسب حافظ


به وقت شام، بیا تا قضای صبح کنیم

اگر چه صبح خوش آید، به شام باده بیار

عراقی


به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی

اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم

غزلیات شهریار


به گرد او نرسی جز به همعنانی دل

اگر چه جان من از چابکی به باد رسی

غزلیات شهریار


به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل

اگر تو عشق نداری برو که معذوری

اشعار منتسب حافظ


بهشت گمشده آرزو توانی یافت

اگر به صحبت رندان پاکزاد رسی

غزلیات شهریار


به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم

اگر بر تخت بنشانی و گر بر دار می‌داری

عراقی


بجز پیشت نخواهم سر نهادن

اگر بالین نباشد آستان هست

غزلیات سعدی


بکاهی شب به شب چون ماه و در چاه محاق افتی

اگر با تاج خورشیدی وگر بر تخت افلاکی

غزلیات شهریار


بنگر چگونه کردم بیرون ز جِسم جان را

آسان چه سان نُمودم تکلیفِ جان ستان را

ایرج میرزا


بهر چه می‌نگرم صورت تو می‌بینم

ازین میان همه در چشم من تو می‌آیی

عراقی


برون کن از درون سودای گیتی

ازین سودا به جز سودا چه حاصل؟

عراقی


بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری

ازان سبب دو لب توست جان شیرینم

عراقی


بنگر که: دو صد مهر به یک ذره نمودند

از یک سر مویی که ز رخسار گشادند

عراقی


بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید

از یارِ آشْنا سخنِ آشْنا شنید

غزلیات حافظ


بیچاره دل ریش عراقی که همیشه

از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد

عراقی


باشد که رسد به گوش جانم

از میکده مرحبای ساقی

عراقی


با وصل همه بگو که: عراقی از آن ماست

از لطف تو که یاد کند بار دیگرم

عراقی


با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ

از کریمی گوییا در گوشه‌ای بویی شنید

غزلیات حافظ


بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر

از کرم، افتاده‌ای را دست گیر

عراقی


با وصالت نپخته سودایی

از فراغت شدیم سودایی

عراقی


با عراقی گر عتابی می‌کنی

از طریق مهر کن، وز کین مکن

عراقی


با عشق تو ما راه خرابات گرفتیم

از صومعه و زهد برستیم دگربار

عراقی


بس فتنه که در زمین به پا شد

از روی چو ماه آسمانت

غزلیات سعدی


با این علما هنوز مردم

از رونق ملک ناامیدند

ایرج میرزا


بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را

از ذوق اندرونش پروای در نباشد

غزلیات سعدی


بیش مپرس حال من، زآنکه به شرح می‌دهد

از دل و دست ما نشان چشم و دهان تنگشان

عراقی


با وصل بگو که: عاشقان را

از دست فراق وارهاند

عراقی


با چشم نیم‌خواب تو خشم آیدم همی

از چشم‌های نرگس و چندان وقاحتش

غزلیات سعدی


بسیار نباشد دلی از دست بدادن

از جان رمقی دارم و هم برخی جانت

غزلیات سعدی


باز چون جوجه ماکیان بیند

از پی صید برگشاید پر

ایرج میرزا


با عشق تو می‌بازم شطرنج وفا، لیکن

از بخت بدم، باری، جز مات نمی‌افتد

عراقی


بگریز در آغوش من از خلق که گلها

از باد گریزند در آغوش گیاهی

غزلیات شهریار


برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

غزلیات سعدی


به گوش جان عراقی رسید آن زاری

از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد

عراقی


به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

عراقی


باد در او بر سر آتش گذری کرد

از آتش سوزان گل بی خار برآمد

عراقی


بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد

آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد

عراقی


بنوازی و پس بیازاری

آخر، ای دوست این چه آیین است؟

عراقی


بر بوی وصال عمر بگذشت

آخر طلب محال تا کی؟

عراقی


بعد از پسر دلِ پدر آماجِ تیر شد

آتش زدند لانهٔ مرغِ پریده را

ایرج میرزا


بر تو چو من بدل نگزینم، روا مدار

آبی که من خورم ز تو با خون بدل شده

عراقی


بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

آبگینه نتواند که بپوشد رازش

غزلیات سعدی


با دل ریش عاشقان، وه! که چها نمی‌کنند؟

ابرو چون کمانشان، غمزهٔ چون خدنگشان

عراقی


باران به بساط اول این سال ببارید

ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد

غزلیات سعدی


باد، خاکی ز مُقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

غزلیات سعدی


باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد رونق عطار برفت

غزلیات سعدی


باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد

آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی

اشعار منتسب حافظ


با گریه خونین من و خنده مهتاب

آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم

غزلیات شهریار


بهر تاریخ سال ایرج گفت

«باغ میر اجل بُوَد آباد»

ایرج میرزا


به حساب جُمَل هم اَر شمَری

«احمد» و «پهلوی» یکی باشد

ایرج میرزا


به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک

غزلیات شهریار


  • حسین حامدی
  • ۰
  • ۰

۱۰۰ نام گل آپارتمانی با نگهداری کم با تصاویر

    نام‌های گل آپارتمانی با نگهداری آسان را با تصاویر بررسی کنید که می‌توانید به مجموعه گیاهان آپارتمانی خود اضافه کنید  گلهایی که به راحتی رشد می کند!

    اگر می‌خواهید گیاهان آپارتمانی با قابلیت رشد آسان را به مجموعه خود اضافه کنید، به این نام‌های گل آپارتمانی با قابلیت نگهداری کم نگاهی بیندازید و آن‌هایی را که بیشتر دوست دارید انتخاب کنید!




     در ادامه می توانید انواع گل گلدانی، انواع گیاهان آپارتمانی لوکس، پرفروش ترین گلهای اپارتمانی، گلهای آپارتمانی سایه دوست  مشاهده فرمایید







     


    نام گل آپارتمانی با نگهداری کم با تصاویر-گرانترین گلهای آپارتمانی- انواع گیاهان آپارتمانی لوکس

    ۱. گیاه مار

    pauline.eva

    نام علمی گل: Dracaena trifasciata

    ۲. Monstera

     

     

     

    نام علمی گل: Monstera deliciosa

    ۳. گیاه عنکبوتی

     

     

    نام علمی گل: Chlorophytum comosum

    ۴. پیچک انگلیسی

    گیاهان_۴_لیف

    نام علمی گل: هلیکس هلیکس

    در اینجا به بهترین انواع پیچک انگلیسی نگاهی بیندازید

    ۵. درخت اژدها

     

     

     

    نام علمی گل: Dracaena marginata

    ۶. تاک دلار نقره ای

    کلروفیل_معتاد

    نام علمی گل: Xerosicyos dangue

    ۷. Inchplant

     

     

    نام علمی گل: Tradescantia zebrina

    ۸. فیلودندرون برگ قلب

    گیاهان طاووسی

    نام علمی گل: Philodendron hederaceum

     

    انواع مختلف فیلودندرون را در اینجا بررسی کنید

    ۹. شاه بلوط گویان

    live۴media

    نام علمی گل: Pachira aquatica

    ۱۰. برگ موز شکل

     

     

    نام علمی گل: Ficus alii

    ۱۱. گیاه طاووس

     

     

    نام علمی گل: Calathea

    ۱۲. شبدر بنفش

     

     

    نام علمی گل: اگزالیس

    ۱۳. نخل دم اسبی

     

     

    نام علمی گل: Beaucarnea recurvata

    ۱۴. گیاه موم متنوع

     

    نام علمی گل: Hoya carnosa variegata 'Tricolor'

    ۱۵. Maidenhair Fern

    جاشواپیکر

    نام علمی گل: Adiantum

    ۱۶. گیاه پارویی

    گلدان فروشی

    نام علمی گل: Kalanchoe thyrsiflora

    ۱۷. گیاه دعا

     

     

    نام علمی گل: Maranta leuconeura

    ۱۸. کلیویا

     

     

    نام علمی گل: Clivia miniata

    ۱۹. گیاه یشم

    کرمودی

    نام علمی گل: کراسولا اواتا

    ۲۰. گیاه یشم بچه

     

     

    نام علمی گل: Portulacaria afra

     

    ۲۱. تاک سر پیکان متنوع

    گلدان سرپوشیده

    نام علمی گل: Syngonium podophyllum albo-variegatum

    ۲۲. کاکتوس کریسمس

     

     

    نام علمی گل: شلمبرگرا

    ۲۳. عصای گنگ

     

     

    نام علمی گل: دیفن باخیا

    ۲۴. کارخانه پنیر سوئیسی

     

     

     

    نام علمی گل: Monstera adansonii

    ۲۵. گریه شکل

    اسکاندیناوی.جوانه

    نام علمی گل: Ficus benjamina

    ۲۶. درخت انجیر برگ کمانچه

     

     

    نام علمی گل: Ficus lyrata

    ۲۷. هویا سه رنگ

     

     

     

    نام علمی گل: هویا کارنوزا "سه رنگ"

    ۲۸. کاکتوس گوش اسم حیوان دست اموز

     

     

    نام علمی گل: Opuntia microdasys

    ۲۹. کارخانه چدن متنوع

    رشد_با_میا

    نام علمی گل: Aspidistra elatior 'Okame'

    ۳۰. Pallor Palm

    shutterstock/Jus_Ol

     

    نام علمی گل: Chamaedorea elegans

    ۳۱. گیاه گورخر

    mysecretsucculent

    نام علمی گل: Haworthiopsis fasciata "گیاه گورخر"

    ۳۲. پپرومیا زمردی ریپل

     

     

    نام علمی گل: Peperomia caperata

    ۳۳. کارخانه لاستیک

     

     

    نام علمی گل: Ficus elastica

    ۳۴. بگونیا نقطه پولکا

     

     

     

    نام علمی گل: Begonia maculata

    ۳۵. کالانکوئه

     

     

    نام علمی گل: Kalanchoe blossfeldiana

    ۳۶. کارخانه پول چینی

     

     

    نام علمی گل: Pilea peperomioides

    ۳۷. آنتوریوم

    پنج رسمی

    نام علمی گل: Anthurium andraeanum

    ۳۸. ZZ Plant

    کالتنوجاردی

    نام علمی گل: Zamioculcas zamiifolia

    ۳۹. قهوه

    live۴media

    نام علمی گل: Coffea Arabica

    ۴۰. Dracaena Warneckii

    گیاه گیاهی

    نام علمی گل: Dracaena deremensis 'Warneckii'

     

    ۴۱. کارخانه چدن

     

     

    نام علمی گل: Aspidistra elatior

    ۴۲. آگلونما قرمز

     

     

    نام علمی گل: Aglaonema commutatum

    ۴۳. ژربرا دیزی

    live۴media

    نام علمی گل: Gerbera jamesonii

    ۴۴. همیشه سبز چینی

     

     

    نام علمی گل: Aglaonema

    ۴۵. کروتون

     

     

    نام علمی گل: Codiaeum variegated

    ۴۶. ​​کروتون چینی

    گیاهان ... اما ... قطعا

    نام علمی گل: Excoecaria cochinchinensis

     

    ۴۷. آرالیا

    نیمه دید

    نام علمی گل: آرالیا

    ۴۸. قایق لیلی

    گیاه سیرن

    نام علمی گل: Tradescantia spathacea

    ۴۹. درخت چتر

     

     

    نام گیاهی: Schefflera actinophylla

    ۵۰. مینگ آرالیا

    reecharphoto

    نام علمی گل: Polyscias fruticosa

    ۵۱. آرالیا فابیان

     

    نام علمی گل: Polyscias scutellaria 'Fabian'

    ۵۲. لیلی صلح

     

     

     

    نام گیاهی: Spathiphyllum

    ۵۳. گیاهان هوا

     

     

    نام علمی گل: Tillandsia

    ۵۴. کاکتوس بشکه ای

     

     

    نام علمی گل: Echinocactus grusonii

    ۵۵. پوتوس

     

     

    نام علمی گل: Epipremnum aureum

    ۵۶. ارکیده

     

     

    نام علمی گل: Orchidaceae

    ۵۷. گیاه رژ لب

    اینستاگرام

    نام علمی گل: Aeschynanthus radicans

     

    ۵۸. پیچک انگور

    کوچک_سفالگر

    نام علمی گل: Cissus rhombifolia

    ۵۹. پرنده بهشتی

     

     

    نام علمی گل: Strelitzia reginae

    ۶۰. اکالیپتوس

     

     

    نام علمی گل: Eucalyptus globulus

    ۶۱. پیچک سوئدی

    mareeclarkson_kzn

    نام علمی گل: Plectranthus verticillatus

    ۶۲. بنفشه آفریقایی

     

     

    نام علمی گل: Saintpaulia

    ۶۳. دم بورو

    live۴media

    نام علمی گل: Sedum morganianum

     

    ۶۴. کالانکوئه گوش فیل

    karinstahome

    نام علمی گل: Kalanchoe beharensis

    ۶۵. کاج جزیره نورفولک

    وستلم

    نام علمی گل: Araucaria heterophylla

    ۶۶. گیاه ذرت

    shutterstock/Jus_Ol

     

    نام علمی گل: Dracaena fragrans

    ۶۷. بامبو خوش شانس

     

     

    نام علمی گل: Dracaena sanderiana

    ۶۸. ریحان شیرین

     

     

    نام علمی گل: Ocimum basilicum

    ۶۹. سرخس بوستون

    شاتراستاک/منو ون در هاون

    نام علمی گل: Nephrolepis exaltata

    ۷۰. شمعدانی

    marymoandhome

    نام علمی گل: Pelargonium

     

    ۷۱. یاس

     

     

    نام علمی گل: یاس

    ۷۲. Ti Plant

     

     

    نام علمی گل: Cordyline fruticosa

    ۷۳. گیاه چتر کوتوله رنگارنگ

     

     

    نام علمی گل: Schefflera arboricola 'Variegata'

    ۷۴. تاج خار

    your_plantdaddy

    نام علمی گل: Euphorbia milii

    ۷۵. درخت شیر ​​آفریقایی

     

     

    نام علمی گل: Euphorbia trigona

    ۷۶. زنده بودن

    live۴media

    نام علمی گل: همالومنا

     

    ۷۷. رشته مروارید

     

     

    نام علمی گل: Senecio rowleyanus

    ۷۸. رشته موز

     

     

    نام علمی گل: Senecio rowleyanus

    ۷۹. رشته لاک پشت

     

     

    نام گیاهی: Peperomia prostrata

    ۸۰. Poinsettia

    live۴media

    نام علمی گل: Euphorbia pulcherrima

    ۸۱. سیکلامن

     

     

    نام گیاهی: Cyclamen persicum

    ۸۲. گیاه کوزه

    گیاهان.با مایا

    نام علمی گل: Aechmea fasciata

     

    ۸۳. سرخس شمشیری

     

     

    نام علمی گل: Polystichum fortified

    ۸۴. هرگز هرگز نبات

    من_تراس_دنج

    نام علمی گل: Ctenanthe oppenheimiana

    ۸۵. لیمو لیمو فیلودندرون

     

     

    نام علمی گل: Philodendron 'Lemon Lime'

    ۸۶. آهنگ هند

     

     

    نام علمی گل: Dracaena reflexa

    ۸۷. خزنده شکل

     

     

    نام علمی گل: Ficus pumila

    ۸۸. گیاه دوستی دره ماه

    greenearth.co.in

    نام علمی گل: Pilea involucrata 'Moon Valley'

     

    ۸۹. بی صبری

     

     

    نام علمی گل: Impatiens

    ۹۰. فلودندرون چشمک زن

    خواهران دیوانه گیاه

    نام علمی گل: Philodendron 'Micans'

    ۹۱. برل مارکس فیلودندرون

     

     

    نام علمی گل: فیلودندرون «برل مارکس»

    ۹۲. گیاه دم اسب

    گیاهان مدرن۲gotnt

    نام علمی گل: Equisetum arvense

    ۹۳. کارخانه لاستیک بچه

     

     

    نام علمی گل: Peperomia obtusifolia

    ۹۴. درخت لیمو

     

     

     

    نام علمی گل: مرکبات × لیمو

    ۹۵. گیاه اعصاب

    کاشی_گیاه_تراپی

    نام علمی گل: فیتونیا

    ۹۶. گیاه پولکا

     

     

    نام علمی گل: Hypoestes phyllostachya

    ۹۷. جسنیا پوتوس

    iwetmyyplants

    نام علمی گل: Epipremnum aureum 'Jessenia'

    ۹۸. مانجولا پوتوس

    گیاه سازی

    نام علمی گل: Epipremnum aureum 'Manjula'

    ۹۹. گیاه اینچ خزنده

     

     

    نام علمی گل: Callisia repens

     

    محبوب ترین گونه های Callisia repens را در اینجا بررسی کنید

    ۱۰۰. بچه لاستیک

    live۴media

    نام علمی گل: Peperomia obtusifolia

    به این تصاویر خیره کننده حیاط خلوت استوایی نگاه کنید !

    • حسین حامدی